رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتاد
انگشتانم را داخل موهایم لغزاندم. رو از چهرهی برزخیاش گرفتم و گفتم:
- چشم. همین امشب بهتون توضیح میدم؛ اما اول بذارید برم برای این بچه خرید کنم بعد.
پدر روی دندهی لج افتاده بود که به هیچ صراطی مستقیم نمیشد.
- نخیر! تو میمونی سروشو میفرستم بره خرید...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتونهم
***
چشمانم تازه گرم خواب شده بود که با صدای بلند جیغهای موجود کوچک از جا پریدم. بیدار شده بود و همانطور که دست و پا میزد از شدت گریه سرخ شده بود. طبیعی بود که با دیدن آن صحنه ضربان قلبم بالا گرفت؟
با ترس دست جلو بردم و آهسته در آ*غو*ش گرفتمش. اولین حدسم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوهشتم
در باز شد و قامت سارا که لیوان کوچکی بدست داشت ظاهر شد.
- اجازه هست؟
- آره بیا تو.
داخل شد و ابتدا لیوان کوچک را روی میز عسلی گذاشت. نگاهش کردم. دست دست میکرد و مشخص بود خیلی جلوی خودش را میگیرد که حرفی نزد. دست آخر، با اشارهای به لیوان گفت:
- مامان...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوهفتم
کرییر را روی تختم گذاشتم و از همان فاصله کوتاه نگاهش کردم. دلم ریش شد. این طفل بیگنـ*ـاه چرا باید دستخوش تغییرات زندگی میشد، چرا سرنوشتش یک شبه باید ورق میخورد و سر از زندگی من در میآورد.
باز هم به یاد آن کاغذ نامهی مچاله و چروک افتاد. دست داخل جیبم کردم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوششم
ماشین را داخل حیاط خانه پارک کردم و دستی را کشیدم. چند لحظه سر جایم ثابت ماندم. با خود فکر کردم جواب چشمان منتظر داخل خانه را چه بدهم؟ چه میگفتم دربارهی نوزادی که مادرش ساعتی پیش او را به من سپارد و خودش راهی شد، راهی دیاری بیبازگشت. چه میگفتم دربارهی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوپنجم
لبهی دیوار سُر خوردم. نمیدانم چقدر در آن حالت به حال خودم و پریناز اشک باریدم که با افتادن سایهای مقابلم سرم را بالا گرفتم. افسر پلیسی با پروندهای سبز رنگ زیر بـ*ـغلش بالا سرم ایستاده بود. اشکهای مزاحمم را پس زدم و با کمک دیوار پشت سرم از جا بلند شدم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوچهارم
جیغ هیستریکی کشید و با عجز ادامه داد:
- دکتر بهم قول بده مراقب دخترم باشی و نذاری آب تو دلش تکون بخوره. دکتر تو امین و رازدار من بودی، حالا هم قول بده امانتدار خوبی باشی.
با تشر اسمش را فریاد زدم:
- پریناز...
- قول بده دکتر، قول بده بذار راحت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتوسوم
آتش نشان درمانده گویا باور کرد که راه را برایم باز کرد و گفت:
- خیلی مراقب باشید، این دختر لجبازه، امیدوارم شما از پسش بر بیایید.
خودم هم امیدوار بودم. قدم در پشت بام سرد و تاریک گذاشتم. پریناز پیش رویم ایستاده بود و باد خنک شبانگاهی، لباس گشاد و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتودوم
حدیث بی کس و کار نبود. او مادری چون پریناز داشت، مادری که حالا میدانستم در چه اوضاعی خودش را گرفتار کرده است. باید میرفتم، میرفتم و مانع میشدم تا هم خودش را هم دخترکش را تباه کند. جواب پدر را ندادم و با سرعت از خانه خارج شدم.
پشت فرمان جای گرفتم و با...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصتویکم
قدمی به جلو برداشتم و پاسخ دادم:
- این چیه؟! بچهی کیه این؟ از کجا اومده؟!
- این سوالیه که من از تو دارم.
با چشمهای گرد پدر را نگریستم. یعنی این بچه به من مربوط بود که او چنین سخت بازپرسیام میکرد؟
فخری بانو جلو رفت. دستی به دستهی کرییر رساند و با...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شصت
سر جایم وول میخوردم و قصد خوابیدن نداشتم. ساعتی قبل خانه در خاموشی فرو رفت و هر کس با فکر و خیال خودش داخل اتاقش رفت. من هم از شدت استرس و همزمان عصبانیت خوابم نمیبرد. آوا پایین تـ*ـخت من، روی تشکش آوار شده بود و موبایلش از دستش نمیافتاد.
- آوا میشه بگی داری چیکار...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهونهم
صدای زمین افتادن چنگالی که درون دستم بود فریاد خفهام بود. چقدر میتوانست بی رحم باشد. میخواست ملک عذابم را برایم بفرستد که چه بشود؟ از اینی که هستم خردتر شوم؟! کجای زندگی این پیرمرد بودم و چه گناهی کردم که شایستهی این عذاب دوباره بودم.
سولماز و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوهشتم
سوار بر تاکسی زرد رنگی به سمت خانه در حال حرکت بودم. مغزم داشت از صدای ویبرههای ناتمام موبایلم منفجر میشد. حوصلهی جواب دادن نداشتم؛ چون اطمینان داشتم بعد از برقراری تماس، مامان بدون شک شروع به غر زدن میکرد و همان ذره حال خوبی که در وجودم ایجاد شده...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوهفتم
دهانم نیمهباز ماند؛ پس امانتی اش این بود.
باور کنم؟! یعنی او یادش بود من چه گفتم و او چه قولی داد؟ البته قولی در کار نبود و اگر بستهی درون دستم وجود نداشت، محال بود من به خاطر بیاورم آن شب برفی چه گفته و چه چیزی شنیدهام.
حافظهی پر قدرتش قابل...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوششم
نفهمیدم چه گفت! لحظهای خیال کردم توهم زدهام و؛ شاید در میان افکار ناتمامم غرق شدم. من با او کجا را داشتم بروم؟ فکر کردم او هم همچون من مجنون شده؛ اما وقتی به سمت وسایلش رفت و آنها را از روی میز برداشت و منتظر به من زل زد فهمیدم گوشهایم پر بی راه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوپنجم
- بعد از تموم شدن کلاس، بمون تو کلاس!
متعجب از این حرکت غیر منتظره، ابرویی بالا انداختم و سلفون را در دست فشردم که او رهایش کرد. نمیدانم چقدر در همان حالت به صورت خنثی او خیره شدم؛ اما با تشر نامحسوس او به خودم آمدم.
- بگیر بشین دیگه.
تلنگر او فرصتی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوچهارم
سهیل که از روی صندلیاش بلند شد، به هلیا فرصت این را نداد که بخواهد اظهار نظری کند.
یک دستش را بند میز کرد و همانطور که با چشم، کلاسی که برای اولین بار تمام شرکت کنندگانش همزمان حضور داشتند رصد میکرد گفت:
- بسیار خب؛ ظاهراً همه این جلسهی آخری یادشون...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهوسوم
- سلام استاد.
با بلند شدن صدای شبنم، سهیل نگاه از من دربهدر که بی مهابا خیرهاش بودم گرفت و زاویهی نگاهش به سوی شبنم تغییر جهت داد.
- سلام.
گویا صدای شبنم تلنگری شد که سهیل مجدد به تنظیمات کارخانه برگردد. از من فاصله گرفت؛ اما عطر قالبش به جا...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهودوم
تا سر خیابان را دویدم. دویدن با آن چکمههای پاشنه بلند و کاپشن حجیم برایم سخت بود؛ اما حاظر بودم هر کاری انجام دهم و؛ فقط چند ساعت از نیش زبان آن پیرمرد در امان بمانم.
کمی علاف شدم و سرمای هوای غروب تنم را لرزاند تا بالاخره تاکسی زرد رنگی از دور پیدا شد و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجاهویکم
شال تمام بافت سرمهای رنگ را روی موهای بستهام انداختم و بعد از برداشتن کاور ویولن و کولهام آمادهی رفتن شدم.
ساعت پنج و نیم عصر بود و همهی اعضای خانواده داخل پذیرایی جمع شده بودند؛ حتی آقابزرگ هم با پرستیژ سختش در میان آنها بود. سعی کردم اصلاً...