رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_یازدهم
برای من که دختر پدری همچون حسین صفویان بودم، ارتباط با هرگونه مذکری ننگ و بی آبرویی به حساب میآمد. از نظر حسین آقا، دختر باید در پوستهای تنگ و سخت محفوظ شود که او اسمش را میگذاشت حیا، اما از نظر من این حیا نیست. دختر میتواند در جامعه فعال باشد و با تمام...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_دهم
استکان چایم را روی میز گذاشتم. سعی کردم اصلاً به صورت بابا نگاه نکنم و گفتم:
- شاید همهی اعضای خانوادهاشون باشخصیت باشن؛ ولی برادرش، هیچ هم خوش پرستیز نیست.
با این حرف من، صورت مامان سفید گشت و ابروهای بابا درهم کور شد. آوا که تمام مدت روی صندلی میز ناهارخوری...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_نهم
بالاخره بعد از دو ساعت و نیم صحبت کردن و تبادل نظرات دو خانواده، مجلس خواستگاری به اتمام رسید و دیدار بعدی، موکول شد به مراسم کوچکی که قرار بود در محضر، برای محرم شدن آوا و سروش برگزار شود.
بعد از جمع کردن ظروف کثیف این مهمانی چند ساعته، که گویا برای شصت نفر ترتیب...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتم
حاج احمد فروغی، که پدر داماد و بزرگ آن خانواده محسوب میشد. از صدای پیچ پیچ های ما به ستوه آمد. ابرو درهم کشید و به حالت اعتراض گفت:
- بسه دیگه خانمها. بهتره بریم سر اصل مطلب. ما برای امر خیر خدمت رسیدیم نه بحث های حاشیهای.
پیرمرد سر حال مقابلم را از نظر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتم
آرام از پلههای خانه پایین آمدم و به سمت پذیرایی راه افتادم. سرم را پایین انداختم و زمزمه وار لـ*ـب زدم:
- سلام.
زیر چشمی، مهمانانی که هیچ شناختی درباره اشان نداشتم پاییدم. همه از جا بلند شدند و سلامم را پاسخ گفتند. ناخودآگاه سرم را بالا گرفتم و تا خواستم حرفی را...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_ششم
از در اتاقم داخل رفتم و اولین کاری که انجام دادم، خوردن قرصهایم، به همراه یک لیوان آب بود. لباسهای درون تنم را با یک بلوز و شلوار راحتی تعویض کردم و خودم را روی تـ*ـخت انداختم. از شدت سرگیجه توانایی هیچ کاری، از جمله ایستادن را نداشتم. با چشمان خمار، نگاهی به ساعت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجم
ناگهان زمین و زمان از حرکت ایستاد و تنها صدای روح بخشی که از آن ساز بی جان استخراج میشد، فضا را پر کرد.
صدایی به مانند برخورد امواج ساحل، با صخرهای بی دفاع. همانقدر ترسناک و به همان اندازه دلنشین.
حس میکردم در خلأ عظیمی گرفتار شدم. گویا صدای سازش...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_چهارم
روی صندلی سیخ نشستم. نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی سرشار، خودم را معرفی کردم، البته کمی نامقارن با آنچه که او میخواست.
- من آهو صفویان هستم آقای فروغی.
خوب میفهمیدم پا گذاشتم روی چیزی که از آن خوشش نمیآید و؛ شاید هم نقطه ضعفش بود.
سرش را بالا...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_سوم
با تعجب به ورود غیر منتظرهی خانم شریفی و مردی که با اندکی تأخیر، بعد از او وارد کلاس شد خیره ماندم. خانم شریفی، گلویی مصلحتی صاف کرد و گفت:
- ضمن تبریک به شما هنرجوهای عزیز، براتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم این ترم پایانی رو با خرسندی به اتمام برسونید...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_دوم
با صدای بلند ضبط ماشین کناری که شدیداً با صدای بوق های پی در پی ادغام شده بود، احساس سردرد عجیبی کردم. چشم از آیینه بـ*ـغل تاکسی گرفتم و صورت رنگ پریده و لـ*ـب های باریک رژ خورده ام را همانجا جا گذاشتم. با عصبانیت دست داخل جیب کولهام کردم و دو اسکناس ده تومانی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_اول
«آهو»
صدای بوق گوشخراش از هر سو به گوش میرسید و صدای رادیو، که اخبار عصرگاهی را پخش میکرد، در میان آن گم شده بود. رانندهی عصبانی، فشار اندکی به پدال گاز وارد میکرد، کمی به جلو میراند و باز هم ماشین های متوقف شدهی جلویش، راه را برایش میبستند. با حرص دستش...