رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_بیستویکم
تا سر چهار راه، با ناله و درد خودم را رساندم؛ اما دیگر نمیتوانستم. چهار راهی که همیشه مملؤ از ماشینهای در رفت و آمد بود حالا در سکوتی وهم آور و حرص درآور گرفتار شده بود. دندانهایم از حرص و سرما به لرزه افتاد. دلم میخواست از زمین و زمان را به باد فحش...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_بیستم
با صورت بی تفاوت و چشمان براقش روی صندلیاش خم شد و گفت:
- بیا بالا!
چه گفت؟ او الان به من دستور داد؟ چند ثانیه مبهوت نگاهش کردم و وقتی اثری از شوخی در صورتش ندیدم، یقین پیدا کردم هوش و حواسش سر جایش است؛ فقط دیوانه بود دیوانه!!!
دندان قروچهای کردم و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_نوزدهم
با دستی لرزان، کیف خیس و آب کشیدهام را روی دوشم جلو کشیدم. انگشتانم از شدت سرما سر شده بود. زیپ رویی را باز کردم، گوشی را بیرون کشیدم و خواستم روشنش کنم؛ اما همان لحظه دویست و شش گوجهای رنگی با سرعت از کنارم رد شد. چرخهایش از روی چالهی پرآب جلوی پایم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هجدهم
با دندانهایی که با شدت روی یکدیگر میفشرد غرید:
۔ همگی ساکت لطفاً. خانم صفویان، منظورتون از حرفی که زدید چیه؟ وقتی حرفی میزنید واضح توضیح بدید.
می خواستم در جوابش یک منظوری نداشتم ساده زمزمه کنم؛ اما وقتی به حرفهای ریما که در اوج وقاحت پیش چشم حضار به...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفدهم
کفشهای خیسم را روی موکت پهن شده جلوی در آموزشگاه کشیدم و وارد شدم. کلاس خلوت بود و هنرجوها یکی یکی وارد کلاس میشدند.
حدود یک ربعی میشد که سرجایم نشسته بودم. هلیا کنار دستم، سرش را داخل موبالش فرو برده بود و صفحه اینستاگرامش را بالا و پایین میکرد. حوصله ام سر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_شانزدهم
نزدیک ظهر بود که با یک تاکسی خسته و کوفته به خانه رسیدم. حوصلهی صحبت و بحث با هیچ کس را نداشتم، دلم فقط خواب میخواست و آرامش.
در راهپله با آوا رو به رو شدم. یک سلام خشک و خالی نثار چشمان منتظرش کردم و خودم را داخل اتاقم چپاندم. مقنعهام را از روی سرم پایین...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پانزدهم
اولین کلاس، در اولین روز هفته همراه با استاد محرابی حکم مرگ بی برو برگرد را داشت. خصوصا آن روز که هلیا هم با من فاز قهر برداشته بود و با دو ردیف فاصله از صندلی من نشسته بود.
خواندن یک مبحث از کتاب مثلث عشق و اندر تفکرات حافظ و سعدی و مولوی نزدیک به سه ساعت از...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_چهاردهم
نگذاشتم ادامه دهد. دستم را مقابلش، به معنای سکوت بلند کردم و گفتم:
- آواخواهشاً یه امشب رو بیخیال تعریف کردن از حسین آقا شو، اصلاً حال و حوصلهاش رو ندارم.
اما ساکت نشد. با سرسختی روی موضوع بحثش ایستاد و گفت:
- نه بیخیال نمیشم. قبول دارم بابا خیلی تند رفت؛...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_سیزدهم
سرم را بالا گرفتم و با دیدن آوا پشت سرم با عصبانیت و غضب گفتم:
- برو بیرون آوا اصلا حال و حوصله ندارم.
برعکس حرفم عمل کرد. کنارم نشست و با مهربانی گفت:
- آهو کوچولوی من خیلی قشنگ ویولن میزنی قوربونت برم.
چپ چپ نگاهش کردم. او همیشه همینطور بود، هرگاه من در اوج...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_دوازدهم
اشک، همچون دو جوی باریک از چشمام روان گشت. اتاق سفید صورتی ام در تاریکی غرق شده بود. مقابل آیینه به خودم خیره شدم. زیر چشمانم تا روی گونه هایم اثرات ریمل و خط چشمی که با اشک شسته شدہ بود، نمایان بود. اهمیتی ندادم و پشت دستم را محکم روی صورتم کشیدم. قیافهام...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_یازدهم
برای من که دختر پدری همچون حسین صفویان بودم، ارتباط با هرگونه مذکری ننگ و بی آبرویی به حساب میآمد. از نظر حسین آقا، دختر باید در پوستهای تنگ و سخت محفوظ شود که او اسمش را میگذاشت حیا، اما از نظر من این حیا نیست. دختر میتواند در جامعه فعال باشد و با تمام...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_دهم
استکان چایم را روی میز گذاشتم. سعی کردم اصلاً به صورت بابا نگاه نکنم و گفتم:
- شاید همهی اعضای خانوادهاشون باشخصیت باشن؛ ولی برادرش، هیچ هم خوش پرستیز نیست.
با این حرف من، صورت مامان سفید گشت و ابروهای بابا درهم کور شد. آوا که تمام مدت روی صندلی میز ناهارخوری...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_نهم
بالاخره بعد از دو ساعت و نیم صحبت کردن و تبادل نظرات دو خانواده، مجلس خواستگاری به اتمام رسید و دیدار بعدی، موکول شد به مراسم کوچکی که قرار بود در محضر، برای محرم شدن آوا و سروش برگزار شود.
بعد از جمع کردن ظروف کثیف این مهمانی چند ساعته، که گویا برای شصت نفر ترتیب...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتم
حاج احمد فروغی، که پدر داماد و بزرگ آن خانواده محسوب میشد. از صدای پیچ پیچ های ما به ستوه آمد. ابرو درهم کشید و به حالت اعتراض گفت:
- بسه دیگه خانمها. بهتره بریم سر اصل مطلب. ما برای امر خیر خدمت رسیدیم نه بحث های حاشیهای.
پیرمرد سر حال مقابلم را از نظر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتم
آرام از پلههای خانه پایین آمدم و به سمت پذیرایی راه افتادم. سرم را پایین انداختم و زمزمه وار لـ*ـب زدم:
- سلام.
زیر چشمی، مهمانانی که هیچ شناختی درباره اشان نداشتم پاییدم. همه از جا بلند شدند و سلامم را پاسخ گفتند. ناخودآگاه سرم را بالا گرفتم و تا خواستم حرفی را...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_ششم
از در اتاقم داخل رفتم و اولین کاری که انجام دادم، خوردن قرصهایم، به همراه یک لیوان آب بود. لباسهای درون تنم را با یک بلوز و شلوار راحتی تعویض کردم و خودم را روی تـ*ـخت انداختم. از شدت سرگیجه توانایی هیچ کاری، از جمله ایستادن را نداشتم. با چشمان خمار، نگاهی به ساعت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_پنجم
ناگهان زمین و زمان از حرکت ایستاد و تنها صدای روح بخشی که از آن ساز بی جان استخراج میشد، فضا را پر کرد.
صدایی به مانند برخورد امواج ساحل، با صخرهای بی دفاع. همانقدر ترسناک و به همان اندازه دلنشین.
حس میکردم در خلأ عظیمی گرفتار شدم. گویا صدای سازش...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_چهارم
روی صندلی سیخ نشستم. نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی سرشار، خودم را معرفی کردم، البته کمی نامقارن با آنچه که او میخواست.
- من آهو صفویان هستم آقای فروغی.
خوب میفهمیدم پا گذاشتم روی چیزی که از آن خوشش نمیآید و؛ شاید هم نقطه ضعفش بود.
سرش را بالا...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_سوم
با تعجب به ورود غیر منتظرهی خانم شریفی و مردی که با اندکی تأخیر، بعد از او وارد کلاس شد خیره ماندم. خانم شریفی، گلویی مصلحتی صاف کرد و گفت:
- ضمن تبریک به شما هنرجوهای عزیز، براتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم این ترم پایانی رو با خرسندی به اتمام برسونید...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_دوم
با صدای بلند ضبط ماشین کناری که شدیداً با صدای بوق های پی در پی ادغام شده بود، احساس سردرد عجیبی کردم. چشم از آیینه بـ*ـغل تاکسی گرفتم و صورت رنگ پریده و لـ*ـب های باریک رژ خورده ام را همانجا جا گذاشتم. با عصبانیت دست داخل جیب کولهام کردم و دو اسکناس ده تومانی...