رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_نودویکم
آوا موبایل را قطع کرد و با شتاب روی تشک تـ*ـخت پرت کرد. از داخل آیینه چپ چپ نگاهش کردم و کرم روی چانهام را مالیدم و گفتم:
- چته؟ کشتیهاتو غرق کرد؟!
بی حوصله، پیشانیاش را به دستانش تکیه زد و گفت:
- نه بابا، میگه وقتی ما فک و فامیلتونو نمیشناسیم مهمونی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_نود
از کاری که کردم خرسند بودم. آقابزرگ در حق من نامردی را تمام کرده بود. چطور میتوانست عذابهایی که در آن مدت به من تحمیل کرده بودند فراموش کند و طرف مقصر ماجرا را بگیرد و اینچنین روح و روانم را به بازی بگیرد؟
آیا او پدربزرگ بود؟! اگر پدربزرگ این است؛ پس چرا...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادونهم
- لیگ برتر نامردی و بی غیرتی بوده که پسر خوندت قهرمان جهان شده سولی جون؟!!
صدای هین خفهی مامان و افتادن پرتقالی که در دست بابا قرار داشت نشان میداد من با زبانم واقعاً آشوبی جدید به راه انداختهام. سولی، لقبی بود که از همان روزی که سولماز برای اولین...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوهشتم
گویا برعکس چیزی که فکر میکردم، سولماز از نگاه تیز و بُرندهی بابا هراس داشت.
- مهین خانوم، شام آماده است؟
مامان از این سوال بی وقت بابا متعجب شد. حق داشت، ساعت تازه به نه رسیده بود و ما هیچ وقت این موقع شام نمیخوردم. حدس میزدم بابا برای اینکه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوهفتم
سولماز سر جایش جابهجا شد. صورتش سرخ شده بود و من میدانستم از عصبانیت است؛ چون خبری از گرما در خانهی ما نبود. لبخند بزرگی زد که لـ*ـبهای قرمز کردهاش از هم جدا شد و جواب آقابزرگ را با صدایی که از عمد پر ناز شده بود داد:
- والا عماد جان که چند روز خونه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوششم
چهرهی آقابزرگ درهم فرو رفت و نگاهی چپ نثارم کرد که من کوچکترین اهمیتی برایش قائل نشدم. دستم را بند آویز اشکی شکل شومیز قرمز رنگم کردم و همانطور که آن را میان انگشتانم بازی میدادم، به نمایش مسخرهی سکوتی که آقابزرگ به راه انداخته بود چشم دوختم. سکوتی که...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوپنجم
سکوت، برایم از حرف زدن هم دردناکتر بود، زمانی که چندین جفت چشم خیرهام بودند. سر صاف کردم و بدون کوچکترین نگاه به آن شرارههای آتش، خیره به چهرهی تکیده و چروک افتادهی عمو گفتم:
- سلام... خوش اومدید.
دروغ گفتم؛ اما تنها همین از دستم بر میآمد. عمو و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوچهارم
***
لیوان آب درون دستم که به نصفه رسیده بود با به صدا در آمدن زنگ، ناغافل درون سینک ظرفشویی آوار شد.
- چی شد آهو؟
تلاش کردم به خودم مسلط شوم. دستم را روی سـ*ـینهی دردناکم کشیدم و خیره به لیوان، جواب مامان را دادم:
- چیزی نیست، خوبم.
پا پیچم نشد...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادوسوم
***
دم عمیقی از هوای سرد جاری در بالکن گرفتم. تکیه ام را به نردههای آهنی رنگ خورده دادم و خیره به چراغ های همیشه سو سو زن و رنگی شهر تهران که گویا زیر پایم قرار داشت و دل شب را شکافته بود در خیالاتم غرق شدم.
میدانستم کمتر از نیم ساعت دیگر زنگ خانه به...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشادودوم
بیخیال بودم؛ اما ترسی ناگهانی هم گریبان گیرم شده بود. بدون اینکه از روی صندلی جم بخورم، با فشار پایم را روی زمین کشیدم و چرخهای بی زبان صندلی را روی فرش ضخیم پهن شده در اتاقم، با سختی حرکت دادم تا بالاخره دستم به کاور ویولنم رسید. برگههای نت را به...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتادویک
در را پشت سرم بستم و یکراست سراغ میز تحریرم رفتم. پاکت صورتی خوش نقش و نگار خوشمزه همچنان پر و دست نخورده روی میز جا خوش کرده بود. از تصور محتویات هـ*ـوس بر انگیزش لبخند گله تنبلی زدم و مصممتر از قبل دست دراز کردم و سیدی که از دیشب همانجا گذاشته بودم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هشتاد
زیر نگاه پر حرف آوا در حال ذوب شدن بودم. هر لحظه منتظر این بود که دهان باز کند و سوالات جاری در چشمانش را بپرسد و من را لای منگنهای از بی جوابی له کند؛ اما مامان با صدا زدن ناگهانیاش نجاتم داد.
- دخترا... بیان آشپزخونه.
آوا با شنیدن این ندای مامان هول...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادونهم
«آهو»
- حالا تو مطمئنی؟ مگه میشه یه نفر اینقدر ساده از بچهاش بگذره؟!
فین فین آوا بالا گرفت. گوشهی تـ*ـخت من کز کرده بود و زانوی غم بـ*ـغل گرفته اشک میریخت برای موضوعی که تن من را هم میلرزاند.
آب روان بینیاش را با دستمال پاره و چروکش گرفت و با صدای تو...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوهشتم
چین نسبتاً عمیقی که روی پیشانی پدر افتاد را ظاهراً من دیدم؛ چون دخترک همچنان نیشش باز بود و قصد نداشت این سو تفاهم را تمام کند و ما نیز با سکوتمان مهر تایید حرف هایش بودیم.
- حالا نوهی نازتون پسر کاکل زریه یا دختر ملوس؟ ما اینجا از سن نوزادی تا دو...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوهفتم
در بین راه پدر حتی یک کلام هم صحبت نمیکرد و همین سکوت پر معنایش من را میترساند. ترس داشتم از روزی که بخواهم مقابل او قرار بگیرم و حرمت پر عظمتش را بشکنم. اگر روزی قرار بود این بلای شوم بر سرم بیاید، ترجیح میدادم زمین من را در خود محو کند؛ پدر اسطورهی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوششم
***
تحویل جنازهها و خاکسپاری غریبانهی آنها زودتر از آنچه فکر میکردم پیش رفت. من با ارائهی تمام مدارک درمانی پریناز ثابت کردم او هیچ کس و کاری نداشته و ندارد و تنها همین من برایش باقی مانده است. به ناچار دو قبر کنار هم منتخب شدند تا آرامگاه ابدی آن دو...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوپنجم
قبل از اینکه من برخورد جدی از خودم نشان دهم پدر بالاخره سکوتش را شکست و با اخمی غلیظ به حرف آمد.
- تمومش کن سروش. سهیلم بخواد این کارو کنه من نمیذارم. انسانیت چی میشه این وسط پسر؟!
حرف پدر باید وجودم را گرم میکرد؛ اما نمیدانم چرا ته دلم میلرزید...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوچهارم
دستم را بند اپن آشپزخانه کردم و کج ایستادم. دست خودم نبود که ولوم صدایم بالا رفت.
- به عقلم شک میکنی؟ اگه بی عقلی اینه که از یه بچهی بی آزار که هیچکسو جز خدا نداره مراقبت کنی، آره من نادون ترین مخلوق اون بالاسریم که این بچه رو گذاشت سر راهم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادوسوم
***
با صدای جر و بحث بلندی که دیگر تبدیل به یک مشاجرهی ظاهراً آرام شده بود چشم باز کردم. اولین تصویر روزم شد صورت کوچک غرق خواب حدیث و، اولین صدایم شد صدای بلند سروش.
- یعنی چی پدر من معلوم نیست قراره چیکار کنه؟ خب معلومه دیگه، بچهی بی کس و کار جاش توی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_هفتادمودوم
اما من دلم چون سیر و سرکه میجوشید. دستش به دستگیره نرسیده بود که از آن طرف باز شد و سروش، با یک کیسه پر وارد شد.
- بفرمایید اینم سفارشاتون.
و کیسه را روی تـ*ـخت انداخت. عجیب بود که با وجود کنجکاوی درون چشمانش؛ مثل بقیه سوالی نمیپرسید. او عجول...