رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۶
- چرا دیگه خبری از اون دوستت نیست؟ اسمش چی بود؟!... آهان، سولماز. چرا دیگه پیشت نیست؟
چشمانم در کاسه چرخ خورد. دستم را روی پایم مشت کردم و با دندان قروچهای حرصی غریدم:
- تو چیکار به رفیق من داری؟!
چینهای عمیق روی پیشانیاش نشان میداد از سوال من جاخورده...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۵
از شب تولد به بعد گویا بمبی در وجود سولماز ترکاندند که زمین تا آسمان عوض شد. دیگر کمتر در دانشگاه پیدایش میشد و تماسهای هر روزه اش با من که گاها به دوبار هم میکشید، به هفتهای دو بار رسیده بود و حتی ترکشهای این انفجار عمو و آقابزرگ را هم تحت تاثیر قرار...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۴
- قضیهای در کار نیست بخدا، من و عماد از بچگی باهم بزرگ شدیم و از همون موقع هم زمزمههای ازدواجمون رو زبون بزرگترها بود. حالا نمیدونم از شانس خوب منه یا عماد که هر دومون بهم علاقهمند شدیم و حالا هم نامزدیم.
لبخندش آرام آرام کج شد و پرسید:
- حالا این نامزدت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۳
- ممنون؛ اما باز مثل همیشه دیر اومدی.
- عذر تقصیر عزیزم... باور کن تو شرکت کلی کار ریخته بود سرم؛ حتی فرصت نکردم لباسامو عوض کنم فقط برای اینکه یک ثانیه هم زودتر ببینمت.
کیلو کیلو کله قند بود که با شنیدن حرفهایش درون قلبم آب میشد؛ اما تمام تلاشم را میکردم که...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۲
در شیشهای اتاق باز بود و من بدون زحمت وارد شدم. در همان لحظهی ابتدایی ورودم نگاهم روی کفشهای ورنی مشکی رنگ پاشنه بلندش نشست و آهسته آهسته بالا آمد، تا جایی که روی صورت غرق آرایشش قفل شد. انگشتانم درون مشتم گره خورد. دست خودم نبود؛ هرگاه نگاهش میکردم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۱
چند قدم آنطرفتر از مزون لباس یک جای پارک خالی پیدا کرد و خیلی سریع ماشین را به آن سمت کشاند. شیشهها را بالا کشید و آهسته لـ*ـب زد:
- پیاده شو.
صدایش لرزش داشت و من به خوبی میدانستم این از سر عصبانیت است. بی حرف در ماشین را باز کردم و پیدا شدم. شالم را روی سرم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۰
بند انگشت کوچکم که به گزگز افتاد بند کیف را رها کردم. خیره به چشمان آتشبار عماد غریدم:
- با من درست حرف بزن عماد. فکر نکن منم مثل عمو میشینم و نگاه میکنم تو هر چی دلت خواست بارم کنی بعدم نازتو بکشم. شخصیت من خط قرمزمه، بخوای پا بذاری روش پا میذارم رو همهی قول...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۹
صندلی جلوی ماشین را اشغال کردم و او پس از بستن در، ماشین را دور زد و سوار شد. قبل از اینکه دستش سمت سوئیچ برود، همانطور که روی گلبرگهای نرم گل سرخ دست میکشیدم پرسیدم:
- حالا کجا میریم؟
به طرفم گردن چرخاند. صورتش هنوز گرفته بود و ته چشمانش غم عجیبی خانه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۸
- والا من تو کار شما جوونا موندم. عاشقیتونم با خصم و جدله.... بیا برو که این عماد بنده خدا آخر سر از دست تو راهی تیمارستان میشه.
به لحن بانمک مامان خندیدم و زیر لـ*ـب خدا نکنهای زمزمه کردم و بدون فوت وقت داخل آسانسور شدم و در همان حالت که در در حال بسته شدن بود...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۷
«دوسال قبل»
«آهو»
- آهو؟ دختر چیکار میکنی دوساعت تو اون اتاق؟ عماد دو ساعته جلو در منتظره... چه گناهی کرده بندهی خدا از دست تو آخه!!
غرغرهای دائمی مامان را نشنیده گرفتم و با آرامش مژههایم را با ریمل حالت بخشیدم. شال مغز پستهای رنگ را روی موهای پریشانم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۶
- وایسا!
دستم روی دستگیره خشک شد و لبخند نامحسوسی کنج لـ*ـبم جاخوش کرد. من بردم!
به طرفش گردن چرخاندم و بی حرف، به چشمان حیرانش زل زدم. دستمال همچنان روی صورتش فشرده میشد. لـ*ـبهایش لرزید و گفت:
- بیا بشین.
و با دست، جایگاه قبلیام را نشان داد. دستگیره را رها...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۵
- اصلاً اینطور نیست آهو؛ کسی فکر نمیکنه تو دیوونه شدی. اونا فقط نگرانتن، همین.
پوزخندش دیوانه کننده بود.
- نگران؟ اونا تنها چیزی که بلد نیستن حس نگرانیه. اونا فقط یه چیزو خوب بلدن، تحقیر، توهین، عذاب....
حرفش را نیمه تمام گذاشت. فشار دستانش روی تشک...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۴
با این سوالم آشکارا جاخورد. گویا تازه توانست وضعیتش را تجزیه و تحلیل کند. دست لرزانش را بالا آورد و طرف زخمی صورتش را پوشاند بعد هم به طرز ناگهانی پشتش را به من کرد و غرید:
- میشه بری بیرون؟!... تنهام بزار.
او مقاومت نشان میداد و من تازه مشتاق بودم از او...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۳
بدون اینکه حتی ذرهای به طرفم برگردد، سلامم را بی جواب گذاشت و بی مقدمه پرسید:
- تعریف کن!
- چیو!؟
- قصهاتو دیگه، همونی که به خاطرش تا پشت در اتاق من اومدی.
لحنش نیش داشت و زهر میزد به جان آدم؛ اما من کم تجربه نبودم در چشیدن چنین زهری.
همانجا که ایستاده...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۲
باید تمام دانستههایم را به کار میبستم تا بتواند اعتماد کند؛ لااقل به خاطر خودم که اعتراف میکردم هیچگاه فکرش را هم نمیکردم آهو با آن زبان پر و پیمان و صورت بشاش، اینقدر درد در دلش تلنبار کرده باشد.
- آدم مگه مهمونو از خونه بیرون میکنه دختر خوب!!
تنها صدا،...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۱
سروش که سکوت معنادار من را به بهانهی رضایت برداشت کرد خیلی سریع گفت:
- الان تو اتاقشه... اولین تلاشت همین الان باشه بهتر نیست؟!
چپ چپ نگاهش کردم تا حساب کار دستش بیاید. از جا بلند شدم و به سمت آوا که مظلومانه نگاهم میکرد رفتم. حدیث کوچولویم را به طرفش گرفتم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۰
صورتش درهم رفت و نگاهش رنگ شرم گرفت. گلویش را مصلحتی صاف کرد و در پس ماست مالی برآمد:
- من منظوری نداشتم داداش. ببخشید اگه ناراحتت کردم.
- عذر خواهی نمیخوام، برو سر اصل مطلب برادر من.
اصل مطلب همان چیزی بود که در دل برای شنیدنش بیتاب بودم. سروش دیگر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۹
آوا لبخند کم جانی زد و گفت:
- بله ممنون. بفرما بشین، بچه رو زیاد این شکلی نگه ندار.
به کریر آویزان از دستم اشاره کرد. با صورتی سخت درگیر ابهام وارد پذیرایی تاریک شدم و روی اولین مبل نشستم و کریر را کنار پایم، روی زمین گذاشتم. آوا دیوار کوب های دور سقف را...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۸
ماشین را دقیقاً جلوی در آپارتمان نگه داشتم و پیدا شدم. حدیث داخل کریرش و کنار دست من خوابیده بود. کریر را آهسته از روی صندلی برداشتم. دخترکم نیاز به یک صندلی ماشین داشت، در اولین فرصت که سرم خلوت شد باید برایش تهیه کنم.
نگاهی به ساختمان بلند بالای پیش رویم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۷
«سهیل»
شیشه شیر خالی شده را روی میز گذاشتم. حدیث را روی تشکچهی نرم پهن شده وسط پذیرایی گذاشته بودم و او بی محابا، با شکمی سیر مدام دست و پا میزد و ظاهراً قصد خوابیدن نداشت. کنارش نشستم و و دست کوچک مشت شدهاش را بین دو انگشتم نگه داشتم. از اینکه مانع حرکت...