رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۳۰
بند انگشت کوچکم که به گزگز افتاد بند کیف را رها کردم. خیره به چشمان آتشبار عماد غریدم:
- با من درست حرف بزن عماد. فکر نکن منم مثل عمو میشینم و نگاه میکنم تو هر چی دلت خواست بارم کنی بعدم نازتو بکشم. شخصیت من خط قرمزمه، بخوای پا بذاری روش پا میذارم رو همهی قول...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۹
صندلی جلوی ماشین را اشغال کردم و او پس از بستن در، ماشین را دور زد و سوار شد. قبل از اینکه دستش سمت سوئیچ برود، همانطور که روی گلبرگهای نرم گل سرخ دست میکشیدم پرسیدم:
- حالا کجا میریم؟
به طرفم گردن چرخاند. صورتش هنوز گرفته بود و ته چشمانش غم عجیبی خانه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۸
- والا من تو کار شما جوونا موندم. عاشقیتونم با خصم و جدله.... بیا برو که این عماد بنده خدا آخر سر از دست تو راهی تیمارستان میشه.
به لحن بانمک مامان خندیدم و زیر لـ*ـب خدا نکنهای زمزمه کردم و بدون فوت وقت داخل آسانسور شدم و در همان حالت که در در حال بسته شدن بود...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۷
«دوسال قبل»
«آهو»
- آهو؟ دختر چیکار میکنی دوساعت تو اون اتاق؟ عماد دو ساعته جلو در منتظره... چه گناهی کرده بندهی خدا از دست تو آخه!!
غرغرهای دائمی مامان را نشنیده گرفتم و با آرامش مژههایم را با ریمل حالت بخشیدم. شال مغز پستهای رنگ را روی موهای پریشانم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۶
- وایسا!
دستم روی دستگیره خشک شد و لبخند نامحسوسی کنج لـ*ـبم جاخوش کرد. من بردم!
به طرفش گردن چرخاندم و بی حرف، به چشمان حیرانش زل زدم. دستمال همچنان روی صورتش فشرده میشد. لـ*ـبهایش لرزید و گفت:
- بیا بشین.
و با دست، جایگاه قبلیام را نشان داد. دستگیره را رها...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۵
- اصلاً اینطور نیست آهو؛ کسی فکر نمیکنه تو دیوونه شدی. اونا فقط نگرانتن، همین.
پوزخندش دیوانه کننده بود.
- نگران؟ اونا تنها چیزی که بلد نیستن حس نگرانیه. اونا فقط یه چیزو خوب بلدن، تحقیر، توهین، عذاب....
حرفش را نیمه تمام گذاشت. فشار دستانش روی تشک...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۴
با این سوالم آشکارا جاخورد. گویا تازه توانست وضعیتش را تجزیه و تحلیل کند. دست لرزانش را بالا آورد و طرف زخمی صورتش را پوشاند بعد هم به طرز ناگهانی پشتش را به من کرد و غرید:
- میشه بری بیرون؟!... تنهام بزار.
او مقاومت نشان میداد و من تازه مشتاق بودم از او...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۳
بدون اینکه حتی ذرهای به طرفم برگردد، سلامم را بی جواب گذاشت و بی مقدمه پرسید:
- تعریف کن!
- چیو!؟
- قصهاتو دیگه، همونی که به خاطرش تا پشت در اتاق من اومدی.
لحنش نیش داشت و زهر میزد به جان آدم؛ اما من کم تجربه نبودم در چشیدن چنین زهری.
همانجا که ایستاده...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۲
باید تمام دانستههایم را به کار میبستم تا بتواند اعتماد کند؛ لااقل به خاطر خودم که اعتراف میکردم هیچگاه فکرش را هم نمیکردم آهو با آن زبان پر و پیمان و صورت بشاش، اینقدر درد در دلش تلنبار کرده باشد.
- آدم مگه مهمونو از خونه بیرون میکنه دختر خوب!!
تنها صدا،...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۱
سروش که سکوت معنادار من را به بهانهی رضایت برداشت کرد خیلی سریع گفت:
- الان تو اتاقشه... اولین تلاشت همین الان باشه بهتر نیست؟!
چپ چپ نگاهش کردم تا حساب کار دستش بیاید. از جا بلند شدم و به سمت آوا که مظلومانه نگاهم میکرد رفتم. حدیث کوچولویم را به طرفش گرفتم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۰
صورتش درهم رفت و نگاهش رنگ شرم گرفت. گلویش را مصلحتی صاف کرد و در پس ماست مالی برآمد:
- من منظوری نداشتم داداش. ببخشید اگه ناراحتت کردم.
- عذر خواهی نمیخوام، برو سر اصل مطلب برادر من.
اصل مطلب همان چیزی بود که در دل برای شنیدنش بیتاب بودم. سروش دیگر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۹
آوا لبخند کم جانی زد و گفت:
- بله ممنون. بفرما بشین، بچه رو زیاد این شکلی نگه ندار.
به کریر آویزان از دستم اشاره کرد. با صورتی سخت درگیر ابهام وارد پذیرایی تاریک شدم و روی اولین مبل نشستم و کریر را کنار پایم، روی زمین گذاشتم. آوا دیوار کوب های دور سقف را...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۸
ماشین را دقیقاً جلوی در آپارتمان نگه داشتم و پیدا شدم. حدیث داخل کریرش و کنار دست من خوابیده بود. کریر را آهسته از روی صندلی برداشتم. دخترکم نیاز به یک صندلی ماشین داشت، در اولین فرصت که سرم خلوت شد باید برایش تهیه کنم.
نگاهی به ساختمان بلند بالای پیش رویم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۷
«سهیل»
شیشه شیر خالی شده را روی میز گذاشتم. حدیث را روی تشکچهی نرم پهن شده وسط پذیرایی گذاشته بودم و او بی محابا، با شکمی سیر مدام دست و پا میزد و ظاهراً قصد خوابیدن نداشت. کنارش نشستم و و دست کوچک مشت شدهاش را بین دو انگشتم نگه داشتم. از اینکه مانع حرکت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۶
با آسانسور طبقات را بالا رفتیم و آوا در آپارتمان را باز کرد. چراغهایی که خاموش بود روشن کرد و دست من را رها کرد.
- آهو جونم بشین من برم جعبهی کمکهای اولیه رو بیارم زخمتو ضد عفونی کنم... سروش حواست بهش هست؟
سروش سوییچ ماشین را روی اپن دستمال کشی شدهی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۵
هیچ نگفت و حرکت کرد. دست خودم نبود که بغض چنبره زده به گلویم بزرگ و بزرگتر میشد. درد زخم ایجاد شده روی گونهام تازه نمایان شده بود و تا مغز استخوانم را میسوزاند. آوا دستمالی از جعبهی روی داشبورد کند و به طرفم گرفت.
- آهو جونم، بیا زخمتو با این پاک کن تا بریم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۴
سیاهی شب گم شده بود و او، به فاصلهی چند قدمیام، با کت و شلوار یکدست سفید ایستاده بود. گویا که شب دامادیاش بود. چشمانم او را از بالا تا پایین کاوید. چاق تر شده بود، رژیم و تناسب اندامی که همیشه سودایش را داشت با لیوانی آب سرکشیده بود؛ اماموهای خاکستری...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۳
نه اعصاب مخالفت داشتم و نه وقتش را، به ناچار تن به این اجبار هم دادم. شالم را روی موهای گیس شدهام انداختم و بعد از برداشتن کیف فانتزی پولک دوزی شدهام از اتاق خارج شدم. پاهایم یاریام نمیکرد و توان وزن بدنم را نداشت که بین راه، هراز گاهی سکندری میخوردم و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۲
نیم ساعتی که مامان برایش اولتیماتوم داده بود، تبدیل به دو ساعت شد و هنوز صدای بلندی مرا فرا نخوانده بود.
با بی میلی، دستبند استیل طرح بابونهام را روی مچم انداختم و قلابش را محکم کردم. یادم نمیرفت همیشه برای این دستبند چقدر ذوق میکردم اما حالا...
در اتاق...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۱
هنوز ثانیهای از رفتن مامان نگذشته بود که آوا وارد اتاق شد. با دیدن من که گوشهی اتاق کز کرده بودم ترسید و چند لحظه گنگ نگاهم کرد. جلو آمد و مقابلم، روی دو زانو نشست. دستش را بند شانهام کرد و محکم فشرد.
- الهی قربونت برم، چرا اینجوری میکنی با خودت؟ صورتت چرا...