رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۱
سروش که سکوت معنادار من را به بهانهی رضایت برداشت کرد خیلی سریع گفت:
- الان تو اتاقشه... اولین تلاشت همین الان باشه بهتر نیست؟!
چپ چپ نگاهش کردم تا حساب کار دستش بیاید. از جا بلند شدم و به سمت آوا که مظلومانه نگاهم میکرد رفتم. حدیث کوچولویم را به طرفش گرفتم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۰
صورتش درهم رفت و نگاهش رنگ شرم گرفت. گلویش را مصلحتی صاف کرد و در پس ماست مالی برآمد:
- من منظوری نداشتم داداش. ببخشید اگه ناراحتت کردم.
- عذر خواهی نمیخوام، برو سر اصل مطلب برادر من.
اصل مطلب همان چیزی بود که در دل برای شنیدنش بیتاب بودم. سروش دیگر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۹
آوا لبخند کم جانی زد و گفت:
- بله ممنون. بفرما بشین، بچه رو زیاد این شکلی نگه ندار.
به کریر آویزان از دستم اشاره کرد. با صورتی سخت درگیر ابهام وارد پذیرایی تاریک شدم و روی اولین مبل نشستم و کریر را کنار پایم، روی زمین گذاشتم. آوا دیوار کوب های دور سقف را...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۸
ماشین را دقیقاً جلوی در آپارتمان نگه داشتم و پیدا شدم. حدیث داخل کریرش و کنار دست من خوابیده بود. کریر را آهسته از روی صندلی برداشتم. دخترکم نیاز به یک صندلی ماشین داشت، در اولین فرصت که سرم خلوت شد باید برایش تهیه کنم.
نگاهی به ساختمان بلند بالای پیش رویم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۷
«سهیل»
شیشه شیر خالی شده را روی میز گذاشتم. حدیث را روی تشکچهی نرم پهن شده وسط پذیرایی گذاشته بودم و او بی محابا، با شکمی سیر مدام دست و پا میزد و ظاهراً قصد خوابیدن نداشت. کنارش نشستم و و دست کوچک مشت شدهاش را بین دو انگشتم نگه داشتم. از اینکه مانع حرکت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۶
با آسانسور طبقات را بالا رفتیم و آوا در آپارتمان را باز کرد. چراغهایی که خاموش بود روشن کرد و دست من را رها کرد.
- آهو جونم بشین من برم جعبهی کمکهای اولیه رو بیارم زخمتو ضد عفونی کنم... سروش حواست بهش هست؟
سروش سوییچ ماشین را روی اپن دستمال کشی شدهی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۵
هیچ نگفت و حرکت کرد. دست خودم نبود که بغض چنبره زده به گلویم بزرگ و بزرگتر میشد. درد زخم ایجاد شده روی گونهام تازه نمایان شده بود و تا مغز استخوانم را میسوزاند. آوا دستمالی از جعبهی روی داشبورد کند و به طرفم گرفت.
- آهو جونم، بیا زخمتو با این پاک کن تا بریم...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۴
سیاهی شب گم شده بود و او، به فاصلهی چند قدمیام، با کت و شلوار یکدست سفید ایستاده بود. گویا که شب دامادیاش بود. چشمانم او را از بالا تا پایین کاوید. چاق تر شده بود، رژیم و تناسب اندامی که همیشه سودایش را داشت با لیوانی آب سرکشیده بود؛ اماموهای خاکستری...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۳
نه اعصاب مخالفت داشتم و نه وقتش را، به ناچار تن به این اجبار هم دادم. شالم را روی موهای گیس شدهام انداختم و بعد از برداشتن کیف فانتزی پولک دوزی شدهام از اتاق خارج شدم. پاهایم یاریام نمیکرد و توان وزن بدنم را نداشت که بین راه، هراز گاهی سکندری میخوردم و...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۲
نیم ساعتی که مامان برایش اولتیماتوم داده بود، تبدیل به دو ساعت شد و هنوز صدای بلندی مرا فرا نخوانده بود.
با بی میلی، دستبند استیل طرح بابونهام را روی مچم انداختم و قلابش را محکم کردم. یادم نمیرفت همیشه برای این دستبند چقدر ذوق میکردم اما حالا...
در اتاق...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۱
هنوز ثانیهای از رفتن مامان نگذشته بود که آوا وارد اتاق شد. با دیدن من که گوشهی اتاق کز کرده بودم ترسید و چند لحظه گنگ نگاهم کرد. جلو آمد و مقابلم، روی دو زانو نشست. دستش را بند شانهام کرد و محکم فشرد.
- الهی قربونت برم، چرا اینجوری میکنی با خودت؟ صورتت چرا...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۱۰
- حسین آقا چرا نشستی؟ آقا بزرگ ده دفعه زنگ زده میگه چرا نمییایید! پاشو مرد...
صدای جیغ و داد مامان که از صبح در تلاش بود همه را برای آماده شدن به جلو هول دهد، مدام کم و زیاد میشد. بالشم را روی صورتم فشردم. بالاخره موعد مهمانی فرا رسیده بود. طبق خط و نشانی که برای...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۹
فشار انگشتانم روز اپن بیشتر شد. از سهیل رسیدند به بخت برگشتهی من. حرف مردم همیشه برای مامان مهم بوده و هست. حق داشت نگران این باشد که دختر بزرگش هم همچون خواهر بیچارهاش هدف تیربار حرفهای مفت دهانهای بی چفت و بست قرار نگیرند. اما ظاهراً نظر بابا متفاوت...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۸
کتاب را با غضب بستم و خودکار طرح اسب تکشاخم را روی جزوههای پخش و پلایم پرت کردم. نگاهی به ساعت روی میزم انداختم. از دو گذشته بود؛ اما من بعد از این همه ساعت درس خواندن، هنوز یک کلمه هم حفظ نکرده بودم! پس فردا امتحان تحلیل ادبی داشتم و از فکر و خیالهای مهمانی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۷
چنگال را بی هدف درون لبوهای از دهان افتاده فرو میکرد و در همان هین گفت:
- خوب تمرین کن، یکبار نه، دو بارم نه! اونقدر گوش کن و بزن تا ملکهی ذهنت بشه... هرچند که الان بهت حق میدم فرصت نداشته باشی!
- چرا؟
آن شب بیشتر تبدیل به ملکهی چرا شده بودم تا ملودی...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۶
به دقیقه نکشید که کنارم روی نیمکت نشست. ظرف داغی که همچنان در دستم نگه داشته بودم و متعلق به او بود به طرفش گرفتم. ظرف را با یک تشکر زیر لبی گرفت. با کمک چنگال لبو را به قطعات کوچک تقسیم کردم و با اخمی عبوس گفتم:
- چرا این کارو کردید؟
تکهای لبو را داخل...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۵
چشم از موبایل برداشتم و با بهت نگاهش کردم. عشق؟ این سه حرفیهی بی شاخ و دم جوابی بود که به مغزم من؛ حتی خطور هم نکرد؟
ناباورانه تکخندی زدم و پرسیدم:
- عشق؟!
- بله، عشق. تنها سه حرفی که اولش ویران میکنه و بعد از وصال، از نو میسازه. تو جدول واردش کن نتیجه...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۴
منظورش چه بود؟! با شک کیفم را بهدست گرفتم و به گوشهایم نزدیک کردم. صدای ویز ویز ویبره ای از داخلش به گوش میرسید. یادم آمد! این صدای اعلان همان جدول آنلاین کذایی است که محض سرگرمی سراغش رفتم و حالا به دلیل اینکه تنها یک سوالش را بی جواب گذاشتم، اینچنین پیگیر...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۳
جلو آمد، در کنار من با اندکی فاصله ایستاد و دستانش را به نرده گره زد. او خیره به دریاچه بود و من در جهت مخالف نگاه او، مشغول برانداز کردنش بودم. اعتراف کردم که در خوش پوشی این مرد هیچ استثنا و تبصرهای وجود ندارد. صدایش با لحنی بلند، در بین سر و صداهای اطراف...
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۰۲
دستم دور بند آویزان به شانهام مشت شد. پلی که این سمت پارک را به آن سمت پارک متصل میکرد و از روی دریاچه رد میشد مملؤ از جمعیت بود و جایی برای سوزن انداختن نمانده بود. به ناچار کمی جلو رفتم و دستانم را بند نردههای حصار دریاچه کردم. نور پروژکتورهایی که پایین...