خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- البته که نه شما...
دستانش را دراز کرد:
- اما شاید بتونی متقاعدم کنی که مدت زمان بیشتری رو توی لندن بمونم.
- واقعاً؟
فقط سرش را به معنی جواب تکان داد. آنجلیکا لـ*ـب‌هایش را گاز گرفت و به فداکاری که قرار بود برایش انجام دهد فکر کرد.
- ممنون می‌شم به هرکاری که پیشنهاد میدین عمل کنید!
شانه‌ای بالا انداخت و به سمت میز کنار رفت. با چشمانش ریختن نوشیدنی شیرین درون فنجان‌ها را تماشا می‌کرد باحالی که هنوز چای آن‌ها آن گوشه فراموش شده گذاشته شده بود.
- ما فقط باید بفهمیم که تفاهم‌هامون کجاست
لیوان را بالا گرفت، جلو رفت و لیوان را از دستش گرفت.
- ازدواج یک تعهد دو طرفه است. فکر نکنید که من در عوض این‌ها چیزی از شما نمی‌خوام!
آنجلیکا بهش خیره شد، چیزی در نگاهش جذاب بود.
- مثل چی؟
- من دیگه تحمل ازدواجی رو ندارم که من و همسرم از هم جدا بخوابیم!
صورتش سرخ شد.
- واقعاً؟
این جواب بیشتر شبیه به جیغ کشیدن بود تا جواب.
- خب...هرکسی یه چیزی می‌خواد و منم ازت انتظار دارم که همچین چیزی رو تو هم بخوای! هیجان داری، چاییت رو بنوش تا به تعادل برسی!
او همان‌کاری را کرد که بهش گفته شده بود.
- من معمولاً با جسارتم همه رو شوکه می‌کنم!
- چه احساسی داره برگردوندن لطفت؟
چاییش را نوشید.
- اطمینان بخش!
- چی اطمینان بخشه؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- این که من ان‌قدر باهاتون تفاهم دارم!
آنجلیکا نمی‌دانست چه بگوید بنابراین به در نگاه کرد و بعد به او، سایه‌ای تیره آن‌جا بود، سایه‌ای تیره در کنار نور که قبلاً سرمایش را مانند چنگال‌هایی درون ستون فقراتش کرده بود:
- فکر کنم کسی ما رو نگاه می‌کنه.
- از کجا؟
اشاره کرد:
- از اون‌جا!
- من که چیزی نمی‌بینم!
در را کامل باز کرد و نگاهی انداخت، اما قبل از این‌که نزدیک در شود سایه رفته بود.
- شاید یکی از خدمتکارها بوده یا یکی از کاندیدها که این اطراف قدم می‌زده
نجوا کرد:
- شاید
زیرا هر حرف دیگری او را تشویق به دیوانگی می‌کرد! لبخند اجباری زد:
- مطمئنن حق با شماست!
لیوانش را کنار گذاشت. شاید فقط خسته بوده و این یک حقه بازیِ نور بوده.
- دیر شده. باید برای خوردن شام به طبقه‌ی بالا برم و آماده بشم.
قبل از این‌که برود، پاهای استرلینگ پشت سرش دنبالش آمدند.
- آنجلیکا؟
برگشت. قلبش با دیدنش تندتند تپید.
- چطور بود؟
او چیزی میان "عالی" و "بسیار خوب" را در نظر گرفته بود، چیزی گرم‌کننده برای وجودش. لبخندی زد، انگار او را دوست داشت.
- عالی بود، سرورم.
انگشتانش را روی لبه‌ی میز گذاشت.
- من می‌خوام که اسمم رو راندولف صدا کنی!
- چشم
سری تکان داد.
- امیدوارم فرصتی برای تکرار کردنش داشته باشیم!
- مطمئنن می‌تونم ترتیبش رو بدم.
و حالا چون احساس می‌کرد هرلحظه امکان تکرار هرچیز مضری بیشتر می‌شود اتاق را ترک و در را پشت سرش بست.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
فصل چهارم

شام آن شب یک ماجرای شگفت‌انگیز بود. وقتی آنجلیکا اولین بشقابش گرفت، به سختی می‌توانست به چشمانش اعتماد کند. بشقابش پر از ماهی قرل آلای دودی بود که مرتب روی یه ردیف کاهو و شوید چینده شده بودند و بالای آن دو حلقه لیمو قرار داشت. به بشقابش خیره شد و بعد به ظرف لرد استرلینگ نیم نگاهی انداخت. راندولف. او داشت به حرف‌های دوشیزه سرافینا گوش میداد، یا لااقل وانمود می‌کرد که دارد گوش می‌دهد. چشمانش روی آنجلیکا ثابت شده بود و لبخند مرموزی که روی لـ*ـب‌هایش نقش بسته بود، به سمت او نشانه ‌می‌رفت.
رز گفت:
- خیلی عالیه! من عاشق ماهی قزل آلام. به جرعت میتونم بگم این یکی از غذاهای مورد علاقه‌ی توئه آنجلیکا.
آنجلیکا پاسخ داد:
- قطعا همین طوره.
گونه‌هایش سرخ شدند، ولی دست از نگاه کردن به لبخند راندولف برنداشت. بخاطر چنین تلاش‌هایی، او به این نتیجه رسید که باید تلافی کند؛ اهمیتی ندارد که چه می‌شود.
و فقط قزل‌آلا نبود که عالی بود. غذای بعدی اردک کباب شده همراه سیب و آلوی پخته شده، سیب زمینی لعاب داده شده با شکر و کلم قرمز سرخ‌شده بود.
در این لحظه، آنجلیکا به ظرف غذایش خیره شد. چون که می‌ترسید بقیه مهمانان از حالات چهره‌اش حقیقت را به نحوی بفهمند، سرش را بالا آورد. راندولف به وضوح به او توجه می‌کرد و با رفتار باوقار و متینش در مقابل بقیه دوشیزگان که امیدوار بودند ذره‌ای توجه او را جلب کنند، به او ابراز عشق می‌کرد.
یک حس مرموزانه‌ای داشت و هنوز...
لرد خوب! غذای خیلی عالی بود!
لوسی گفت:
- خوشحالم که آشپز این غذا رو برای پختن انتخاب کرده. من واقعا عاشق اردکم. آنجلیکا، به نظر میرسه تو هم غذا رو دوست داری. کاملا از چهره‌تون مشخصه لـ*ـذت بردید.
آنجلیکا فقط توانست سری تکان دهد، لبخند بزند و شرابش را مزه مزه کند؛ حتی وقتی گونه‌هایش داغ شده بودند.
وقتی دسر سیلابوب را آوردند، به اندازه غذاهای دیگر شگفت زده نشد؛ ولی به همان اندازه بخاطر این طعم بهشتی سپاس‌گزار بود. نرم، خامه‌ای، و گاها یک تکه تارت بینش بود. دقیقا همان‌طوری بود که او دوست داشت.



رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
بعدا که از اتاق ناهارخوری بیرون رفتند، راندولف در گوشش زمزمه کرد:
- شاید باید به آشپز دستور بدم که از الان به بعد، هر روز همین غذا آماده کنه.
به عنوان میزبان، راندولف کنار در ایستاده بود تا همه دوشیزگان جلوتر از او خارج شوند. از آن‌جایی که آنجلیکا دورتر از بقیه نشسته بود، آخرین نفری بود که از اتاق خارج می‌شد.
راندولف، کف دستش را روی کمر او گذاشت و به سمت سالن پذیرایی او را هدایت کرد. گرمای دستش روی پوستش حس می‌کرد و پوستش به گزگز و سوزش افتاده بود.
- تا وقتی که دیگه هیچ مردی نباشه تا خوردنت رو تماشا کنه.
آنجلیکا مطمئن نبود که منظورش را متوجه شده‌است یا نه. عجیب به نظر می‌رسید ولی لحن و تن صدای او، به گونه‌ای بود که انگار دارد به یک چیز وحشتناک و شرور یا حداقل به چیزی بد اشاره می‌کند. با این حال، آنجلیکا هیچ ایده درمورد این‌که چه ربطی به غذا خوردنش دارد، نداشت.
- غذا خوشمزه بود. ممنونم.
این را به او نگفت چون حقیقت داشت، این را گفت چون تلاش‌هایش سزاوار این بود که تایید شود.
او سرش را به نشانه تعظیم فرود آورد و با قدم‌های بلند برای صحبت با دوشیزه استیونز از او دور شد. آنجلیکا به رفتن او نگاه کرد.
زمانی که برای غذا تنهایش گذاشت، راندولف می‌دانست که این شکل بدی دارد که تمام توجه‌اش را فقط معطوف آنجلیکا کند.
آنجلیکا لبخند زد.
او مثل یک میزبان عالی رفتار می‌کرد، و با وجود مجادله دیشب، او داشت برخلاف انتظارش گرم می‌شد. البته آن بـ*ـو*سه هم ممکن بود در این مورد موثر باشد. تنها خاطره‌ای که از آن داشت این بود که احساساتش آشفته و در هم شده بودند.
آنجلیکا اتاق را به دنبال لوسی جستجو کرد و به محض این‌که او را دید، به سمتش حرکت کرد.
اما دو قدم برنداشته بود که چیزی نرم و سرد روی شانه‌هایش قرار گرفت. به خودش لرزید. تقریبا مثل این بود که شخصی نامرئی کنار پوستش هوای سردی را تنفس می‌کند.
آنجلیکا با قدرت به حرکتش ادامه داد، صدای خش خشی را که قبلا هم نزدیک خود شنیده بود، شنید. مانند زمزمه‌ای فریبنده که به دنبال جلب توجه بود.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
برگشت.
به فضای پشتش خیره شد.
البته که چیزی آن‌جا نبود.
هرگز چیزی آن‌جا وجود نداشت.
به سختی نادیده‌اش می‌گیرد. برای صدمین بار بود که به خودش یادآور شده بود که چطور باید رفتار کند، ولی مانند احمق‌ها رفتار می‌کرد. در چنین خانه‌ی قدیمی‌ای که کف آن قژقژ صدا می‌داد، طبیعی بود که چنین صداهایی به گوش برسد. و فقط به خاطر اینکه آنجلیکا منشا آن را پیدا نمی‌کرد، به این معنا نبود که وجود ندارد.
- خوبی؟
آنجلیکا از جا پرید، چرخید و وقتی که لوسی را دید، دستش را روی سـ*ـینه‌اش گذاشت.
- خدای من! زهره ترکم کردی.
لوسی اخمی کرد:
- خیلی رنگت پریده. بیا بریم اون گوشه یکم چای داغ بنوشیم.
آن‌ها به مبل کوچکی که اشغال شده بود نزدیک شده بودند. بقیه کمک کردند تا آن‌ها چایی که روی میز هنوز گرم بود، برای خودشان بریزند.
- کل روز رو عصبی بودی و اخم کرده بودی. اتفاقی افتاده؟
- نه، نه.
آنجلیکا چایش را نوشید. دلش می‌خواست که قبلش آرام‌تر بزند، ولی آن به شدت می‌تپید. احساس وحشتناکی را در معده‌اش حس کرد؛ حالت تهوعش طوری بود که انگار او را لبه پرتگاه نگه داشته بود.
- مطمئنی؟
لوسی برای اطمینان از نزدیک به او نگاه کرد.
- لرد استرلینگ کاری کرده؟ اون ناراحتت کرده؟
هم آره، و هم نه. او دیشب آنجلیکا را ترسانده بود و امروز هم او را از روی زمین بلند کرده بود.
زنی در تاریخ هست که مردی با بسیاری ضد و نقیض درونش، نازش را بکشد؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
هیچ چیز او را گیج نمی‌کرد و هیچ چیز به اندازه شرمی که در دیوارهای سالن کولچستر پنهان شده بود، او را نگران نمی‌کرد. انگار که وجود داشت ولی آنجلیکا نمی‌توانست آن را ببیند و به طور دقیق توضیحش دهد. اما می‌توانست آن را احساس کند و باعث می‌شد که بخواهد آن‌جا را ترک کند. با این حال، او قلبش را نداشت تا مادرش را ناراحت کند و همزمان داشت باور می‌کرد که اگر او و راندولف تلاش می‌کردند، می‌توانستند با هم خوشبخت شوند.
او واقعا می‌خواست به خاطر اینکه در خانه راندولف احساس خوبی نمی‌کرد، شانسش را از دست بدهد؟
- نه درمورد لرد استرلینگ نیست.
عصبانیت راندولف نسبت او، حساسش کرد.
آنجلیکا سرش را تکان داد و کمی از چایش نوشید. او اتاق را برانداز کرد و نگاهش روی خانم اسکس متوقف شد. او نزدیک راندولف ایستاده بود و به یکی از خدمتکاران دستور می‌داد. این طور به نظر می‌رسید. نگاه خیره و آبی‌اش با چشمان آنجلیکا تلاقی کرد. لبخند دوست داشتنی و بی‌نقضش همیشه بر لـ*ـب داشت، این بار هم در چهره‌اش نمایان بود. پوست آنجلیکا به سوزش افتاد.
- درمورد یه چیز دیگه‌اس. یه چیزی این وسط درست نیست.
- چی گفتی؟
خانم سیکس به سمت راندولف نزدیک‌تر شد و سرش را به سمت او خم کرد. آن‌ها یک سری حرف به عنوان صاحب خانه و پیش‌خدمت خانه با هم رد و بدل کردند که شاید باید انجام می‌شد؛ ولی یک حسی میان آن‌ها بود که اشتباه به نظر می‌رسید.
حس ناخوشایندی، سر تا سر بدن آنجلیکا را تسخیر کرد. خم شد و کش و قوسی به خودش داد تا آن حس به قلبش رسید و درد شدیدی در آن احساس کرد. با تکانی به سمت لوسی برگشت.
- تو تا حالا گالری رو دیدی؟
لوسی پلک زد.
- نه.
- دوست داری ببینیش؟
- الان؟
سرش را تکان داد. آنجلیکا می‌خواست هر چه زودتر این اتاق و زن‌هایی که میخواستند توجه راندولف را جلب کنند، ترک کند. آنجلیکا آرزو می‌کرد که فراموش کند اصلا خانم اسکسی وجود دارد. قدرتی که داشت تا به چیزهای وحشتناک فکر کند، او را متعجب می‌کرد و حالت تهوعش تشدید کرده بود. ولی مهم تر از همه این‌ها تصویر خاصی بود که می‌دید.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
وقتی به بالای پلکان رسیدند، لوسی نفس نفس زنان گفت:
- میشه آروم تر بری؟
تـ*ـخت‌خوابشان سمت چپ بود و مال راندولف یک جایی سمت راست بود؛ و گالری...
- از این طرف.
آنجلیکا از راهرو به سمت پلکان رفت.
- باید از همین جا به سمت خونه بریم.
تقریبا این‌طور به نظر می‌رسید که او دارد بی اختیار به سمت مقصدش کشیده می‌شود. آنجلیکا به سمت دو در بلند، قدم برداشت و ناگهان متوقف شد. همین بود و برای دلایل عجیب و غریبی، نمی‌توانست دقیقا توضیحش دهد. مکان مورد احترامی بود.
احتمالا لوسی هم حسش کرده بود؛ زیرا وقتی وارد اتاق شد، کلمه‌ای به زبان نیا‌ورد. او فقط آهی کشید، گرچه که خیلی آرام بود. او آنجلیکا را که از کنار ردیف پرتره‌ی خانواده استرلینگ رد می‌شد، دنبال کرد؛ تا وقتی که به آخر تابلوها رسیدند.
آنجلیکا ناامیدانه و با سکوت به دیوار خیره شد.
- پرتره دوشیزه استرلینگ اینجا نیست. اون باید اینجا می‌بود.
آنجلیکا به این اشاره کرد چون لوسی برای آن ‌جای خالی به توضیح احتیاج داشت.
- شاید لرد استرلینگ فکر کرده که نگاه کردن بهش دردناکه و تابلو رو برداشته.
آنجلیکا آهی کشید.
- ممکنه.
به دلایل خاصی، احساس می‌کرد باید آن را ببیند. او نمی‌توانست توضیح دهد چرا. هیچ دلیل و مفهومی نداشت، مگر آن‌که یه چیزی وجود داشته باشد... یه تجلی وصف ناپذیر فراتر از درک و تصور.
او جرعت تصور کردن نداشت. چه می‌شد اگراین تغییر در جو و صدای گریه‌ای که تقاضای کمک می‌کرد، خیال و وهم نباشد؟ چه می‌شد اگر آن سایه‌هایی گوشه چشمانش سوسو می‌زدند واقعی باشند؟ چه می‌شد اگر... وقتی هوا داشت سرد و سردتر می‌شد او نفسی می‌کشید؟ نور لامپ روی دیوار، شدت گرفت. صدای ناله‌ای به قلبش چنگ انداخت و عضلاتش منقبض شد.
- لوسی؟
- هوم؟
آنجلیکا بازوی دوستش را گرفت.
- تو هم شنیدی؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
لوسی سرش را خم کرد.
- چی رو شنیدم؟
آنجلیکا زمزمه کرد:
- درخواست کمک.
اطراف را به دنبال چیزی که بتواند به عنوان مدرک نشان دهد، نگاه کرد.
لوسی خندید:
- فقط باده.
آنجلیکا بارها به آن فکر کرده بود. چند بار خودش را متقاعد کرده بود، ولی دیگر مطمئن نبود.
- باید برگردیم طبقه پایین.
- بعد از اینکه مجبورم کردی بیایم اینجا؟ یکم دیگه صبر کن. علاوه بر اون، حالا که اینجاییم نمی‌خوای بقیه پرتره‌ها رو ببینی؟
نه، نمی‌خواست. اگرچه دلش می‌خواست زیر رخت‌خوابش برود، اما می‌خواست دوستش را خوشحال کند. دندان‌هایش به هم می‌خورد و پاهایش در دمپایی‌هایش کرخت و بی‌حس شده بود.
چرا لوسی چنین حسی نداشت؟ چرا هیچکس نبود؟
- اوه، پس شماها اینجایید.
خانم اسکس انتهای راهروی گالری ایستاد.
- شماها بدون اینکه به کسی چیزی بگید که کجا می‌رید، اتاق نشیمن رو ترک کردید.
آنجلیکا گفت:
- ما قصد داشتیم یه بار دیگه پرتره‌ها رو نگاه کنیم.
خانم اسکس مانند همیشه لبخند زد؛ اما این بار برق عجیبی در چشمانش بود.
- چیزی که دنبالش می‌گشتید رو پیدا کردید؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
لوسی به او گفت:
- نه، پرتره دوشیزه استرلینگ گم شده.
لـ*ـب‌های خانم اسکس کش آمدند، تا جایی که لبخندش خیلی غیرطبیعی به نظر می‌رسید.
- که این‌طور.
او چیزی غیر از این نگفت. نه توضیحی، نه اطلاعات مفیدی در این مورد. او فقط همان‌جا ایستاده و منتظربود.
آنجلیکا گفت:
- فکر کنم به استراحت احتیاج دارم.
خانم اسکس اشاره کرد:
- فکر می‌کردم قصد دارید برگردید طبقه پایین.
نگاه آنجلیکا با نگاه خیره او تلاقی کرد و به آن‌ها خیره شد.
- نظرم عوض شد.
پیش‌خدمت چشمانش را ریز کرد. خرناسی به گوش رسید:
- و شما چی دوشیزه هارلو؟
لوسی با وفاداری گفت:
- فکر می‌کنم منم به استراحت احتیاج دارم.
خانم اسکس گفت:
-خیلی خب. من از طرف هردو شما باید عذرخواهی کنم.
او بیرون رفت و لوسی و آنجلیکا را تنها گذاشت.
آنجلیکا زیر لـ*ـب غر زد:
- من واقعا ازش خوشم نمی‌آد.
- منم همین طور. هر وقت با لرد استرلینگ ازدواج کردی، اخراجش کن.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

_MAHAN_

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
113
امتیاز واکنش
1,500
امتیاز
163
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
آنجلیکا تقریبا داشت از هوایی که تنفس کرده بود، خفه می‌شد.
- یه طوری صحبت می‌کنی انگار همه چیز تعیین شده‌اس، در حالی که من میتونم بهت اطمینان بدم که خبری نیست. بهم نگو که دیگه نمی‌خوای برای به دست آوردن توجه‌اش تلاش کنی.
- آنجلیکا، اون چشماش فقط روی توئه.
آنجلیکا اگرچه که باور داشت که ممکن است حقیقت داشته باشد، اما گفت:
- این حقیقت نداره.
لوسی نگاه مشکوکی به او انداخت.
- بیا باهم صادق باشیم، باشه؟
- خیلی خب.
آنجلیکا بازویش را به بازوی لوسی زد و به سمت اتاق خواب‌هایشان راه را کج کردند.
- ممکنه یه برگ برنده داشته باشی.
- اوه واقعا؟
- خب... اون من رو بـ*ـو*سـید.
آنجلیکا نیم ساعت در اتاق لوسی گذراند تا تمام جزئیات را تعریف کند.
***
روز بعد دوشیزه سرافینا به آنجلیکا گفت:
- از کلاهت خوشم می‌آد.
آن‌ها برای برنامه پیاده‌روی که رادولف چینده بود، تقریباً ده دقیقه زودتر، ازتالار کولچستر خارج شدند. به نظر می رسید راندولف تلاش می‌کند با دوشیزه چسترفیلد سر صحبت را باز کند؛ اما خجالتی بودن دوشیزه چسترفیلد، ادامه گفتگو را برای هرکسی تقریبا غیرممکن می‌کرد.
تلاش آنجلیکا هنگام صبحانه، فقط منجر به تسلیم شدن شد. او راندولف را به خاطر پشتکار و انجام کارهایش تحسین می‌کرد. بهتر بود که اطمینان حاصل می‌کرد که هیچ یک از مهمانانش، احساس نکنند که کنار گذاشته شده‌اند.
آنجلیکا مشکوک به دوشیزه سرافینا مشکوک چشم دوخت. لوسی برای چند لحظه جای او را گرفت تا با عجله پیش مادرش برود و از مادرش درمورد یک گیاه خاصی که دیده بود، سوال کند.
آنجلیکا گفت:
- متشکرم. مال شما هم خیلی شیک و زیباست.
دوشیزه سرافینا لبخند زد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا