- عضویت
- 29/7/20
- ارسال ها
- 113
- امتیاز واکنش
- 1,500
- امتیاز
- 163
- زمان حضور
- 7 روز 19 ساعت 56 دقیقه
- چی؟
لوسی سریع به اطراف نگاه کرد، چشمانش دیگر با اشتیاق برق نمی زد، بلکه با وحشت تیز میشد. آنجلیکا کمی به دوستش نزدیک شد و صدایش را به زمزمهای تقریباً نامفهوم پایین آورد.
- عاشق کی هستی؟
گونههای لوسی قرمز رنگ شد. کمی لکنت زبان گرفت، سپس توانست خود را جمع و جور کند و بگوید:
- آقای الیوت تامپسون. ایشون دوست برادر منه؛ اما به سختی خودش نشان میدهد؛ زیرا او هرگز به من علاقهای نشان نمیده.
" اوه اما او باید خودش نشان دهد من متوجه نمیشوم که چگونه او نمیتونه به شما علاقه نشون بده؟
لوسی لبخند زد.
- شما خیلی مهربونید؛ ولی حقیقت اینه که هر وقت به ایشون نزدیک میشم، به یه بچه هنجار شکن شرم آور تبدیل میشم. همونطور که میدانید، من خیلی آروم صحبت میکنم و خجالتی هستم، ولی ایشون... سرورم، ایشون خیلی بدتره!
آنجلیکا برای لحظهای به این موضوع فکر کرد. واضح است که لوسی به کمی کمک نیاز دارد تا چشمان آقای تامپسون را باز کند.
او قول داد:
- ما یه راهی پیدا میکنیم.
- به هر حال، شما باید مرد مورد نظر خودتون رو پیدا کنید، لوسی.
زیرا واقعا، اگر کسی به اندازه دوستش شیرین و مهربان نباشد و نتواند او را خوشحال کند، چه فایدهای داشت؟
- شما چطور؟
آنجلیکا سعی کرد تغییر جو و آ*غو*ش هوای سردی را که در پی داشت، نادیده بگیرد.
او هنوز نفهمیده بود که روز گذشته چه کسی در پنجره اتاق خوابش بوده است؛ اما ناخوشایندی قطعی در کلچستر هال نفوذ کرده است.
مانند بوی زباله در هوا آویزان بود و به رنگهای مختلف خاکستری به دیوارها چسبیده بود. البته، هیچ کس جز او نمیتواند آن را ببیند یا احساس کند، و این شاید بدترین قسمتش، کلش بود.
سرما روی شانه هایش پیچید و روی بازوهایش پایین رفت. کف پاهایش مرطوب بود نگاهی به پایین انداخت و یک قدم عقب رفت. جوراب و کفشهایش کجا بود؟ چرا پابرهنه بود و چرا... با لرزش از سر تا پا، به زمین یخ زده، به سجاق لباسش که دیگر از پنبه سبز روشن تهیه نشده بود، خیره شد؛ اما مانند لباس شب، سفید و ملایم بود. چرا پابرهنه بود و چرا… لرزش از سر، بلعیدن هوا مثل یک وزش شدید باد به پشت او شلاق میزد. دستش دور چیزی ترد پیچید. نامه ها. دهها از آنها از دستش افتادند تا اینکه او فقط یکی را محکم گرفت.
من دیدم چه شد. اگر میخواهید به من کمک کنید ، نیمه شب، در ورودی بال شرقی، با من ملاقات کنید.
لوسی سریع به اطراف نگاه کرد، چشمانش دیگر با اشتیاق برق نمی زد، بلکه با وحشت تیز میشد. آنجلیکا کمی به دوستش نزدیک شد و صدایش را به زمزمهای تقریباً نامفهوم پایین آورد.
- عاشق کی هستی؟
گونههای لوسی قرمز رنگ شد. کمی لکنت زبان گرفت، سپس توانست خود را جمع و جور کند و بگوید:
- آقای الیوت تامپسون. ایشون دوست برادر منه؛ اما به سختی خودش نشان میدهد؛ زیرا او هرگز به من علاقهای نشان نمیده.
" اوه اما او باید خودش نشان دهد من متوجه نمیشوم که چگونه او نمیتونه به شما علاقه نشون بده؟
لوسی لبخند زد.
- شما خیلی مهربونید؛ ولی حقیقت اینه که هر وقت به ایشون نزدیک میشم، به یه بچه هنجار شکن شرم آور تبدیل میشم. همونطور که میدانید، من خیلی آروم صحبت میکنم و خجالتی هستم، ولی ایشون... سرورم، ایشون خیلی بدتره!
آنجلیکا برای لحظهای به این موضوع فکر کرد. واضح است که لوسی به کمی کمک نیاز دارد تا چشمان آقای تامپسون را باز کند.
او قول داد:
- ما یه راهی پیدا میکنیم.
- به هر حال، شما باید مرد مورد نظر خودتون رو پیدا کنید، لوسی.
زیرا واقعا، اگر کسی به اندازه دوستش شیرین و مهربان نباشد و نتواند او را خوشحال کند، چه فایدهای داشت؟
- شما چطور؟
آنجلیکا سعی کرد تغییر جو و آ*غو*ش هوای سردی را که در پی داشت، نادیده بگیرد.
او هنوز نفهمیده بود که روز گذشته چه کسی در پنجره اتاق خوابش بوده است؛ اما ناخوشایندی قطعی در کلچستر هال نفوذ کرده است.
مانند بوی زباله در هوا آویزان بود و به رنگهای مختلف خاکستری به دیوارها چسبیده بود. البته، هیچ کس جز او نمیتواند آن را ببیند یا احساس کند، و این شاید بدترین قسمتش، کلش بود.
سرما روی شانه هایش پیچید و روی بازوهایش پایین رفت. کف پاهایش مرطوب بود نگاهی به پایین انداخت و یک قدم عقب رفت. جوراب و کفشهایش کجا بود؟ چرا پابرهنه بود و چرا... با لرزش از سر تا پا، به زمین یخ زده، به سجاق لباسش که دیگر از پنبه سبز روشن تهیه نشده بود، خیره شد؛ اما مانند لباس شب، سفید و ملایم بود. چرا پابرهنه بود و چرا… لرزش از سر، بلعیدن هوا مثل یک وزش شدید باد به پشت او شلاق میزد. دستش دور چیزی ترد پیچید. نامه ها. دهها از آنها از دستش افتادند تا اینکه او فقط یکی را محکم گرفت.
من دیدم چه شد. اگر میخواهید به من کمک کنید ، نیمه شب، در ورودی بال شرقی، با من ملاقات کنید.
رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com