- اون خونه نیست.
- اون خونه منه.
او را فشرد، سپس خود را گرفت، به آرامی اضافه کرد:
- این خونه همچنین خونۀ بانوی استرلینگ آینده است.
آنجلیکا به او گفت:
- شما منظور منو اشتباه می گیرین چرا خب به حرف من دقت نمی کنید؟ اینجا بسیار بزرگ و وسیع، بسیار سرد و طوفانیه و هیچ دکوراسیون دنجی نداره.
اوه عزیزم. او حالا طوری به او خیره شده بود که گویی موهایش ناگهان تصمیم گرفته است سایه ای روشن از رنگ آبی به خود بگیرد.
- دکوراسیون دنج؟
- برای مثال این اتاقو در نظر بگیر. باید ده برابر هر سالن دیگری باشه که تا به حال دیدم.
- فضا مهمه. من همیشه اتاق های کوچکو خیلی تنگ می بینم.
او موافقت کرد و با تکان خوردن سر حرف او را پذیرفت:
- اما ببینین چقدر همه وسایل و مبلمان از هم فاصله گرفتن. اگه تصمیم بگیرین روی اون مبل بنشینید، احتمالاً نمی تونید بدون فریاد زدن با طرف مقابلتون صحبت کنین.
او گفت:
- من خیلی طبیعی، با شخصی که کنارم نشسته صحبت می کنم.
آنجلیکا موهایش را کنار زد:
- این عملی نیست و همچنین مثل فضای دلپذیری که من بهش علاقه دارم نیست، بهتره که اون مبل رو به اونجا انتقال بدین و بعد یک صندلی دیگه به اینجا اضافه کنین. یک میز بازیم به عنوان یک جایگزین خوب عمل می کنه و…
محکم از او پرسید:
- و چی؟
او حرفش را بلعید، مطمئن نبود که آیا عاقلانه است که ادامه دهد. سپس دوباره، او تا اینجا آمده بود، پس چرا روی زمین نیست؟
- و یه فرش. ترجیحاً با رنگ بوروندی و برای یه تکمیل روکش سبز کم رنگ.
- درسته.
آنها دوباره به نقطه ای که شروع به راه رفتن کرده بودند رسیدند. بازوی او را رها کرد، یک قدم عقب رفت.
- شما به من چیزای زیادی برای فکر کردن دادین، بانوی من. امیدوارم از بقیه شب لـ*ـذت ببرین.
بعد از آن او با قدم های بلند، مستقیماً به سمت در ورودی به راهرو رفت.
خانم اسکس آنجا ایستاد و لرد استرلینگ به زودی به او ملحق شد. آنها چند کلمه رد و بدل کردند و سپس، با یک نگاه سریع به عقب و بدون هیچ واژه ای برای مهمانانش، سالن را با او ترک کرد. اما چیزی که آنجلیکا را بسیار عجیب به نظر رساند، نگاه در چشم خانم اسکس بود که با نگاه آنجلیکا آشنا شد. تقریباً انگار داشت به او می خندید. لوسی پرسید:
- چطور بود؟
آنجلیکا احساس ناراحت کننده ای را که خانم اسکس به او داده بود را از بین برد و به طرف دوستش برگشت.
- می ترسم شانسمو خراب کنم.
او به صندلی ای که قبلاً خالی کرده بود بازگشت.
- مطمئناً نمی تونه بد باشه.
لوسی یک بیسکویت کوچکی با روکش شکلاتی را با دقت می جوید.
- خب...
آنجلیکا با آه به او گفت:
- من بهش گفتم از غذا خوشم نمیاد و خونهش از نظرم خوشگل نیست. صادقانه بگم، عجیبه که به من توهین نکرد.
رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: