خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
***
رندولف بندیکت یک لیوان نوشیدنی برای لـ*ـب‌هایش آورد و جرعه‌ای طولانی از آن را نوشید و از سوزش داغ آن لـ*ـذت برد. به خاطر انتخاب همسر آینده‌اش بود. دعوت از شش نفر اول به خانه خود به منظور انتخاب یکی از ویکرانهای آینده خود تنها ایده او بود. او جز خودش کسی را نداشت که سرزنشش کند. با این حال، از زمان ورودش به این نتیجه رسیده بود، چون حالا مجبور شده بود آن‌ها را سرگرم کند. حداقل، او باید از برخی از دوستان متاهل خود بخواهد که در مهمانی خانه نیز شرکت کنند، به خاطر حفظ تعادل و شاید هم حمایت معنوی.
اما او تا این لحظه تصور درخشانی نداشت و حالا دیگر دیر شده بود. او تنها میزبان و مردی بود که شش تن از خانم‌های جوان انتظار داشتند که با هم همراه باشند. نگاهی به ساعت انداخت.
ساعت نزدیک شش و نیم بود. او یک جرعه دیگر از نوشیدنی خود را نوشید، با آگاهی از این که باید برود و به مهمانانش که برای شام جمع شده بودند خوشآمد بگوید. ضربه زدن به در باعث تأخیر استقبال شد.
- بیا تو!
خانم اسکس وارد اتاق کار خود شد. او مدتی بود که به تازگی شروع به کار کرده بود، او بسیار زیبا بود ، اگر چه نقصی در مورد او وجود داشت، او به طرز عجیبی جذاب نبود. با این وجود، او را متعجب کرده بود که همسرش او را استخدام کرده است، اما او به وفاداری او اطمینان داشت و اصرار داشت که آنها به زن فقیری که اخیراً شوهرش را از دست داده کمک کنند.
حالا آنها اینجا بودند، یک بیوه و یک مرده زیر یک سقف. شکی نداشت که بعضی از مستخدمین از خود می‌پرسیدند اگر آن‌ها عاشق هم باشند. و بو رندولف به اندازه کافی مرد بود که به این موضوع اعتراف کند، حتی برای یک ثانیه گذرا. زیرا اگر چه می دانست که اکثر مردان احتمالاً بخاطر خانم اسکس وسوسه خواهند شد، او اصلاً به او علاقه‌مند نبود. هیچوقت نبود و حتی اگر هم بود، او از آن مردهایی نبود که پیشنهاد خدمت كردن را داشته باشد، مهم نیست كه او در چه رتبه ای باشد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
خانم اسکس با لبخندی گرم و دعوت کننده گفت:
- از اونجا که شما تنها آقا در اینجا هستین من فکر کردم که ممکنه دوست داشته باشین در حال مطالعه شخصیتون از نوشیدنی بعد از شام بخورین و به جای اون الان با خانم ها چای بخورین.
او ادامه داد:
- این به شما امکان می ده تا در محیطی کمتر رسمی با اونا بیشتر آشنا شین.
- چقدر متفکرانه.
راندولف لیوان خود را کنار گذاشت و مستقیماً با نگاه او روبرو شد:
- نظرت در مورد اونا تا الان چیه؟
- واقعاً نمی تونم بگم.
- نمی تونی یا نمی خوای؟
او عمداً لبخندی زد تا سعی کند او را نرم کند:
- زود باش خانم اسکس، من می خوام نظر شما رو بدونم.
ظاهرا خانم اسکس کسی را در نظر داشت. راندولف نگاهی به ساعت انداخت. او واقعاً باید ادامه دهد، در نهایت گفت:
- هیچکدوم.
- این کمکی نمی‌کنه.
- شاید نه، اما هیچ کدوم از خانم هایی که دعوت کردین برجسته نیستن.
شانه ای بالا انداخت و ادامه داد:
- همۀ اونا فراموش شدنی هستن به جز بانو سرافینا.
- اوه؟
از آنجا که سرافینا دختر یک دوک بود، او در مورد وضعیت ازدواج نکردنش تعجب کرده بود. مطمئناً مردان بیرون در خانه او صف می کشیدند.
خانم اسکس در واقع پوزخند زد:
- میفهمین منظورم چیه.
- اون زشته؟
- سرورم! می تونیم به چیزای دیگه ای اشاره کنیم.
او زیر لـ*ـب گفت:
- این یه فرض منطقیه.
و داشتن همسری که نظر مردان دیگر را نسبت به خودش جلب کند ممکن است بدترین چیز در دنیا نباشد. بعد از همه اینها، چرا او از این زنان ویژه خواسته بود که در وهله اول به او بپیوندند. زیرا هر یک از آن‌ها نمی‌توانستند شوهری پیدا کنند.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
- حالا باید سمت اتاق پذیرایی برین، مگه اینکه بخواین به مهمانی شامتون دیر برسین.
او با شکوفایی ادامه داد:
- من باید به آشپزخونه برگردم تا مطمئن شم همه چیز بدون مشکل پیش می‌ره.
- خانم اسکس...
او را در میانه راه متوقف کرد و یک ابروی بالا رفته، نگاهی به عقب انداخت و گفت:
- ممنونم.
لبانش از شادی خم شدند. چشمان آبی روشنش در حالی که نور چراغ نفتی را گرفته بودند برق می‌زد. زن سرش را تکان داد و بعد، او رفته بود. راندولف نفس عمیقی کشید و آستین خود را بالا زد و کراوات خود را وارسی کرد. در حالی که از ظاهرش راضی بود، از راهروی طویلی که با چوب بلوط تزیین شده بود و او را به اتاق نشیمن مجاور اتاق ناهارخوری می‌برد، عبور کرد.
هنگامی که آنجا بود، مجبور نشد مدت زیادی منتظر بماند تا اولین بانوان جوان با مادرانشان به آنجا برسند. راندولف جلو رفت، دستها را پشت سرش گرفت و به نوبت به هر یک از آنها تعظیم مختصری کرد:
- عصر بخیر.
او بیشتر توجه خود را به دو زنی معطوف کرد که مد نظر او بود.
- ویسکانت استرلینگ، در خدمت شماست.
هر دو خانم کوتاه آمدند و ادای احترام کردند، سپس مادرانشان را به عنوان خانم ماتیلدا استیونز و خانم آنا چسترفیلد معرفی کردند. راندولف مودبانه به آنها گفت:
- از ملاقات باهاتون خوشحالم.
او به سختی توانست از آنها در مورد سفر آنها قبل از ورود خانم کلر سنت جیمز سوال کند. او قد کوتاه‌ترین و کم‌جذاب‌ترین میانشان بود. همچنین به نظر می رسید که او فقط در حال تکان دادن سر، صحبت می کند، بنابراین اگر او قصد ازدواج با زنی را داشته باشد باید بتواند با او گفتگو کند و گفگتو را ادامه دهد، احتمالاً نباید فقط او را در نظر بگیرد. اگرچه، او تأیید کرد، این احتمال وجود داشت که او فقط عصبی بود، و این بسیار وحشتناک خواهد بود که او را خیلی زود قضاوت کند.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
با این اوصاف، او عمداً گفت:
- از سرگرمیات بگو.
لـ*ـب هایش از هم باز شدند، به نظر می رسید چیزی را با لکنت می‌گوید، هرچند او نمی داند چه چیزی، و سپس سرش را تکان داد و عقب رفت تا پشت پاهایش با یک صندلی متصل شود. او با وحشتناک ترین حالتی که تا به حال در چهره کسی دیده بود نشست.
راندولف که عصبانی شده بود، یکی از دوستان ساقدوشش را پیدا کرد و با صراحت پرسید:
- اون مورد خاصی داره؟؟
- من خیلی متاسفم، سرورم، اما اون به طرز دردناکی خجالتیه. چند روز بهش فرصت بدین تا خودشو اصلاح کنه، مطمئنم که اون باهاتون گرم‌تر رفتار می کنه.
- باهام گرم‌تر رفتار کنه؟!
خیلی طول کشید که بتواند چهره ای آرام داشته باشد و توهینی را بر زبان نیاورد. در عوض، او سر تکان داد و تصمیم گرفت توجه خود را به خانم چسترفیلد و خانم استیونز بازگرداند. فقط وقتی برگشت، متوجه خانمی شد که تازه از در عبور کرده بود. نظم او اگر کمی دور از ذهن باشد، بی نقص بود، اما چهره اش به اندازه کافی برای چشم خوشایند بود و ظرافت طبیعی در مورد او وجود داشت که برای ویسکوزیته بسیار مناسب بود.
چشمانشان به هم برخورد کرد. شکم راندولف با انتظار سفت شد. این می تواند همسر آینده او باشد. چانه اش را بالا آورد، شانه هایش را عقب کشید و در حالی که به سمت او حرکت می کرد لبخند غافلگیر کننده ای زد.
راندولف سعی کرد به تعویق نیفتد. به هر حال، عزم و اراده می تواند یک ویژگی تحسین برانگیز باشد. اما بعد از اینکه به او رسید و بجای اینکه چند کلمه حرف بزند و مودبانه سلام بگوید، دست راست خود را بالا آورد و آن را دراز کرد تا وقتی که دستش تقریبا با چانه‌اش هم سطح شده بود و منتظر ماند.
راندولف به پشت دستش خیره شد.
اگر او تابلویی روی دست داشت که روی آن نوشته شده بود:«از داشتن شما خوشحال می‌شوم»، انگیزه او واضح تر نمی شد. یک طرف لـ*ـب هایش با احساس سرگرمی تقریبا وحشتناک به سمت بالا جمع شد. باید یک شیطان کوچک در درون او بود، زیرا به جای آنچه او باید انجام دهد و انتظارات مهمان خود را دنبال کند، او بلند شد، انگشتان او را در زاویه ای تا حدودی ناچیز گرفت و آنها را تکان داد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
او گفت:
- شما باید بانو سرافینا باشین.
- من، ام ...
او می توانست بگوید که در تلاش بود تا خشم خود را پنهان کند.
- آره.
لبخند محکمی زد. ساقدوش او، که تقریباً ده ثانیه قبل در کنارش ظاهر شده بود، با تعجب به او خیره شد. واضح است که هیچ کس قبلاً اراده این زن خرابکار را خنثی نکرده بود.
راندولف تصمیم گرفت، که برای اولین بار همه چیز وجود داشت. او دستش را بدون افتخار انداخت و از پشت شانه او گذشت و بلافاصله آخرین دو دختر جوان باقی مانده را که او دیده بود را دعوت کرد. ظاهراً خانم آنجلیکا و خانم هارلو آنچه را که بین او و بانو سرافینا اتفاق افتاده بود به اندازه کافی مشاهده کرده بودند، زیرا دستان آنها بر دهانشان چنگ زده بود که گویی مانع هجوم خنده می شدند. یا شاید خود را از تعرض لفظی به دلیل بی ادبی خود باز دارند. بر اساس عبارات آنها، ممکن است یکی از آنها باشد.
او آنها را در نظر گرفت. یکی بور، یکی سبزه، هر دو باریک و هیچکدام به خصوص زیبا نیستند. حداقل نه به معنای کلاسیک. او نمی دانست که کدام است. شاید وقت آن رسیده بود که بدانیم؟ او با بی توجهی به تلاش های زننده سرافینا برای حفظ رفتار مناسب، به جایی رسید که بانو آنجلیکا و بانو هارلو با مادران خود درست پشت سر آنها ایستاده بودند.
او گفت:
- از اومدنتون ممنونم. من میزبان شما هستم، ویسکانت استرلینگ.
یکی از مادران گفت:
- خوشحالم از دیدنتون. من لیدی بلومفیلد هستم و این بانو آنجلیکا دخترمه.
بانو آنجلیکا، که دست خود را برای نشان دادن دهانی پهن با لبهای بسیار پرتر از آنچه انتظار می رفت، انداخته بود، با چشمانی درخشان او را تماشا کرد. در کمال تعجب، قلبش وقتی لبخند زد کمی تپید. شاید به این دلیل که این عبارت واقعی، کاملاً فاقد تظاهر و کاملاً بر او متمرکز بود؛ مانند آن بود که هر دو از یک راز مشترک باخبرند. عجیب ترین چیز بود.
او در حالی که نگاهش را گرفته بود زمزمه کرد:
- خوشبختم.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
او ممکن است نتواند از لحاظ ظاهر با خانم اسکس رقابت کند، اما چیزی در مورد او وجود داشت، چیزی که او خیلی بیشتر از آنچه که آن را زیبایی کامل توصیف می کرد، دوست داشت.
مادر دیگر می گفت:
- و منم خانم هارلو هستم.
راندولف نگاهش را از لیدی آنجلیکا جدا کرد تا بتواند به خانم هارلو نیز سلام کند.
هنگامی که مقدمات به پایان رسید و خانم بلومفیلد و خانم هارلو خود را به قسمت دیگری از اتاق رساندند، و پرسید:
- من معتقدم سفرتون به این جا خوب پیش رفت، این طور بوده؟
خانم آنجلیکا می گوید:
- بله! ما بدون اینکه هیچ آسیبی ببینیم وارد اینجا شدیم همانطور که می بینید.
- در واقع...
خانم هارلو با صدایی بسیار ملایم تر از لیدی آنجلیکا گفت:
- با وجود بارون...
واضح است که او یکی از این دو ترسو بود.
- آره. من باید اعتراف کنم که بیش از یک بار پیشنهاد دادم که برگردیم.
- سواری با کالسکه در روزهای دلپذیر به اندازه کافی کسل کننده هست، اما بدون اینکه ساعت ها به آن نگاه کنیم، به طور مثبت غیرقابل تحمله.
راندولف گفت:
- این یکی از دلایلیه که من مسافرت با اسبو ترجیح می دم.
بانو آنجلیکا با آهی گفت:
- ای کاش منم می تونم این کارو انجام بدم. متأسفانه، ما خانوما فقط اجازه داریم ورزش کنیم. اگر من بخوام چنین سفر طولانیو طی کنم، مادرم دچار عذاب وجدان می شه.
- یه دلیل عالی برای ازدواج شما همینه، اگه شوهرتون مناسب باشه نمی تونه جلوتونو بگیره.
این جملات شیطانی از کجا آمده است؟ و کی او چنین لحن عاشقانه‌ای پیدا کرده بود؟
بانو انجلیکا سرش را تکان داد، گویی نظر جدی خود را مطرح می‌کرد:
- این طور فکر می‌کنید؟
او قبل از اینکه نگاه خیره‌اش را به او برگرداند، به دوشیزه هارلو نگاه کرد و گفت:
- طبق تجربه ی من، شوهرا تمایل دارن که بیشتر از والدین خودشون کنترل داشته باشن، نه کم‌تر.
- بنابراین تجربتون باید فقط به مردای غیرقابل تحمل، محدود می‌شه. به همین دلیل من باید از طرف تمام هم‌جنس‌هام عذرخواهی کنم.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، زهرا.م و 2 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
- واقعا باید باور کنم که شما به همسرتون اجازه سفر با اسب می‌دین، اجازه بدین بگم، اونم تا اینجا - لندن؟
شدت آتش در چشمان بانو انجلیکا بود، که به نظر او نه کاملا ً قهوه‌ای بود، بلکه تقریبا طلایی بود. مارتین متوجه شد که دارد او را آزمایش می‌کند و تصمیم گرفت که آیا ممکن است او را به عنوان یک مسابقه احتمالی در نظر بگیرد یا نه.
هیچ چیز او را بیش از این به هیجان نمی‌آورد.
- اگه اون بخواد این کارو کنه و خودشو ثابت کرده‌ باشه که سوارکار ماهریه، پس بله، اما تا زمانی که انتخاب نکرده باید تنها دوچرخه‌سواری کنه.
دهان خانم آنجلیکا کمی تکان خورد ، انگار تصمیم گرفته باشد که بخندد یا نه. راندولف نفس خود را حبس کرد و منتظر نظر او بود. خانم هارلو سکوت کرد، که به نظر می رسید وضعیت مطلوب او باشد، بنابراین اگر او علاقه ناگهانی به باستان شناسی، سرگرمی مورد علاقه خود نشان ندهد، مجبور می شود او را به عنوان یک نامزد رد کند.
اما خانم آنجلیکا…
او گفت:
- انجام این کار خیلی احمقانست، سرورم.
و سپس ، قبل از اینکه بتواند به طور کامل از گفته های او قدردانی کند - این واقعیت که او تصمیم گرفته است در موضوعی که به دلایل عجیب بسیار مهم به نظر می رسید با او موافقت کند - او گفت:
- به هر حال، من باید شما رو بخاطر برخورد با بانو سرافینا هم مثل شما تحسین کنم . یک مرد مودب می‌تونه پروتکلو دنبال کنه.
-من...
زنگ شام به صدا درآمد و درهای اتاق غذاخوری باز شد. بانو آنجلیکا هنگام جدایی وقتی به دنبال مادرش رفت لبخند مضحکی (کج و کوله‌ای) به او زد، زمانی که راندولف متوجه روبان پشت سرش شد، سرش را با تعجب تکان داد. لیدی آنجلیکا شبیه هیچ زنی نبود که قبلاً ملاقات کرده بود. او، او را با عدم تحرک و تقریبا واکنشی که در طول گفتگوی کوتاه برای او احساس کرده بود، گیج کرد. منظور او از اظهارنظرش چه بود؟ اینکه او را بد اخلاق و بی ادب می داند؟ به نظر می رسید که تعریف و تمجید کرده است، اما او ترجیح می داد از او بترسد.
راندولف گیج و عجیب مشتاق بود زمان بیشتری را کنار او بگذراند. وارد اتاق غذاخوری شد با این امید که در کنارش قرار گرفته باشد. در عوض، او خود را با بانو سرافینا و خانم سنت جیمز در هر دو طرف و در کنار خانم آنجلیکا در انتهای مقابل میز نشسته بود، شاید او در چین نشسته بود.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
راندولف ناله ای را بلعید و سعی کرد لبخند بزند در حالی که منتظر بود همه خانمها بنشینند. ناگهان، از پشت یک قطعه مرکزی گل، چشمش به بانو انجلینا افتاد. با خنده در آنجا می رقصید، اما به جای احساس ناراحتی یا عصبانیت، قفسه سـ*ـینه اش با گرمایی که سالها بود احساس نمی کرد، پر شد. نه از آن روزهای دور قبل از جهان که می دانست او در درزها پاره شده است.
مات و مبهوت خاطرات، او تلاش می کرد به حال و هوایی که قبلاً در آن بود، بازگردد. با لیدی سرافینا که تمام ویژگی های استثنایی خود را ذکر کرده بود و خانم سنت جیمز به نظر می رسید که ترجیح می دهد مرده باشد تا اینکه مجبور شود با دیگران کنار بیاید، همه چیز غیرممکن بود. اما حداقل نوشیدنی وجود داشت. راندولف نان تست را به عنوان روش رسمی تری برای استقبال از همه در خانه اش مدیریت کرد، در طی آن عمداً از نگاه به بانو آنجلیکا اجتناب کرد. او مطمئن نبود که چرا، به غیر از این اشتباه بود که به کاریزمای چشم نواز خود بپردازد در حالی که چارچوب ذهنی فعلی او در مقابل فقط تاریکی را به ارمغان می آورد.
فصل دو
وقتی گروه بعد از شام جمع شدند، آنجلیکا مطمئن نبود که لرد استرلینگ چه می کند. او مطمئناً خوشتیپ بود و موهای سیاه زاغ کمی روی ابرو افتاده بود. چشمان او تیز بود. یک نشانه مطمئن از هوش، مربع خط فک او بدون زاویه دار بودن زیاد و دهانش، با لـ*ـب خمیده پایین، به طوری که کاملا مجسمه شده بود، نمی توانست نگاهش را متوقف کند. چیز عجیبی بود، اما ظاهر او هرچقدر هم دلپذیر باشد، برای همیشه دوام نخواهد آورد، به این معنی که علاقه بیشتری به شخصیت او داشت. دوست داشت که او تصمیم گرفته است که سخنان او را سرسختانه با کمی تهمت سبک ملاقات کند. این به خوبی نشان از شوخ طبعی او داشت، زیرا اگر چیزی وجود داشت که او نمی توانست تصور آن را بکند، به این معنی بود که مجبور بود بقیه عمر خود را با مردی بگذراند که نمی خندید.
و حتی میزان مطلوبی از پیشرفت را در رابـ*ـطه با آزادی ای که مایل بود به همسرش بدهد، نشان داده بود. آنجلیکا نیز از این مورد در او خوشش آمد. زیرا اگرچه می دانست که پدرش با مادرش رفتار خوبی داشته است، اما برادر شوهرهایش اغلب اختیار خود را بر خواهران خود اعمال می کردند و مانع از آن می شدند که آنها هر طور که دوست داشتند رفتار کنند.
با این حال، او هنگام غذا در لرد استرلینگ متوجه تغییر روحیه شده بود. انگار درخشش او محو شده بود. البته، این می تواند به سادگی کار خانم سرافینا باشد. در حالی که آنجلیکا برای شنیدن صحبت های زن بسیار دور بود، می دید که لـ*ـب هایش مدام در حال حرکت هستند تا جایی که حتی مقدس ترین فرد نیز وسوسه می شود او را خفه کند.
در حال حاضر در سالن، بخش کوچکی از قلب آنجلیکا امیدوار بود که لرد استرلینگ برای ملحق شدن به او و لوسی بیاید. در عوض، او تصمیم گرفت خانم استیونز را در انتهای مقابل اتاق به گفت و گو وا دارد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
لوسی در حالی که دستش را به سمت لیوان چای خود می برد گفت:
- اون میزبانه.
آنجلیکا اخم کرد:
- می دونم.
- خب پس اینم باید بدونی که اون باید توجه خودشو به تمام گزینه های مناسب جمع کنه و به همون اندازه جذبشون کنه.
دشوار بود که در پاسخ به چنین نظری خر و پف نکرد:
- این طوری به نظر می رسه ما کلاه هایی هستیم که روی قفسه ای تو مغازه آسیاب سازی قرار داریم و اون تصمیم داره اونا رو بخره.
لوسی چایش را نوشید، با تامل و تعقل. "تشبیه خوبی بود."
آنجلیکا آهی کشید. او تصور می کرد که دوستش درست می گوید.
- نگران نباش. من مطمئنم اون در نهایت تو رو انتخاب می کنه.
سر آنجلیکا به سرعت چرخید:
- چی؟
- اون تو رو دوست داره.
آنجلیکا زیر لـ*ـب گفت:
- اینم با سختی کافیه.
لوسی در پاسخ گفت:
- اون الان داره انتخاب تو رو بررسی می کنه.
او ادامه داد:
- ما همسر رویایی هیچ مردی نیستیم، آنجلیکا. به همین دلیله که همه ما هنوز ناخواسته ایم. با اینکه من نمی دونم چرا تو باید بین ما باشی.
- انرژی های منفی بزودی از اینجا دور میشن.
لـ*ـب هایش را جمع کرد، سریع جرعه ای از چای خود نوشید، سپس آن را کنار گذاشت:
- من برای همیشه چیزهایی رو که باید برای خودم نگه دارم بیان می کنم. این چیزی نیست که اکثر مردانِ در جستجوی همسر به دنبال اون هستن.
- در این صورت من احساس می کنم تو ممکنه اولین مردی رو پیدا کرده باشی که چنین ویژگی داره.
لوسی لبخند زد:
- لرد استرلینگ به وضوح از نظراتت در مورد سواری و بانو سرافینا لـ*ـذت برده.
- شاید، اما این به این معنی نیست که اون منو انتخاب می کنه.
لوسی خروپف کرد:
- یا زیادی متواضعی یا داری به خودت دروغ می گی.
آنجلیکا پرسید:
- خب، تو چطور؟ اون می تونه تو رو انتخاب کنه اگه بهش فرصتی بدی تا تو رو بیشتر بشناسه.
لوسی اعتراف کرد:
- شاید.
- به هر حال، پیوستن به یه مسابقه اهمیت چندانی نداره مگه اینکه برای پیروزی توش تلاش کنی.
- من فکر می کنم که ... اوه، اون داره میاد.
آنجلیکا خود را مجبور کرد تا هیجان خود را پنهان کند و خیلی زود به سمت او نچرخد. نبض او به احتمال زیاد به دلیل هیجان بازی انجام شده تند شده بود زیرا احتمالاً نمی تواند به خاطر خود مرد باشد. می تواند؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
او با خودش گفت: البته که نه. آنها به تازگی ملاقات کرده بودند.
لرد استرلینگ هنگامی که جلوی کاناپه ای که آنجلیکا و لوسی نشسته بودند، ایستاد، گفت:
امیدوارم شما مزاحمت منو ببخشید." "اما من بیشتر امیدوار بودم که شما بتوانید اتاق را با من بچرخانید ، خانم آنجلیکا."
- اوه ... ام ...
و حالا او مثل یک احمق لکنت زبان داشت:
- من نمی تونم خانم هارلو رو تنها بگذارم.
لوسی گفت:
- البته که می تونی. من از تنهایی بیزار نیستم و اگه بخوام نظرمو عوض کنم، همیشه می تونم به گوشه ی دیگه ای از اتاق برم که گفتگوتون بیشتر باشه.
لرد استرلینگ با اشاره ای تحسین برانگیز گفت:
- چقدر شما رو دوست دارم.
آنجلیکا بی سر و صدا لوسی را تشویق کرد.
- اگر مطمئنی ...
منتظر ماند تا لوسی سر تکان بدهد تا بلند شود و دست خود را در بازوی لرد استرلینگ بگذارد. همانطور که آنها به جلو حرکت می کردند، او برای تشکر از دوستش فقط پوزخند زد و او را تکان داد.
- از غذا لـ*ـذت بردین؟
- بله بردم، با اینکه به سوپ تره فرنگی، گوشت گوساله یا کبابی علاقه خاصی ندارم.
اخم کرد:
- چیز دیگه ای براتون سرو کردن؟
- سبزیجات خوب بودن، مخصوصا سیب زمینی.
پوزخندی لبه دهانش را گرفت و ویژگی هایش را نرم کرد:
- برای خوردن چی رو ترجیح میدین؟
آنجلیکا لبخند زد. او از سوال و عدم دلخوری او از او قدردانی کرد زیرا اکثرا میزبان‌ها از انتقاد او وحشت زده می‌شدند:
- برای شروع، یک ماهی قزل آلا دودی با شوید و لیمو سرو شد. در مرحله بعد، اردک کبابی پر شده با سیب و آلو، همراه با سیب زمینی لعابدار شکر و کلم قرمز سرخ شده. و در آخر ... من باید به یک برنامه غدایی لیمویی فکر کنم.
- من فکر نمی کردم ممکن باشه، اما در واقع دارم دوباره گرسنه می شم.
گرمای چشمان لرد استرلینگ در حالی که می گفت این غیرقابل انکار بود:
- مطمئناً این مِنو ارزش یک روز امتحان کردن رو داره.
خدایا، معده اش چه مشکلی داشت؟ به نظر می رسید مثل یک قله خارج از کنترل در حال چرخش است. آنجلیکا نفس کشید. گونه هایش احساس گرما می کردند و به نظر می رسید پاهایش در نگه داشتن او مشکل دارند.
لرد استرلینگ هنگامی که آنها از محلی که مادران و سرپرستان برای تجمع انتخاب کرده بودند عبور کردند، گفت:
- یه چیزی بهم بگو. نظرت در مورد تالار کولچستر چیه؟
- تاثیرگذاره، اما مطمئن نیستم که بخوام اینجا زندگی کنم.
لرد استرلینگ روی بازویش را تکان داد. شاید می‌خواست چیزی بگوید.
- ببخشید؟
صدایش برای اولین بار از زمانی که او با انجلیکا ملاقات کرده بود، ناراحت به نظر می رسید.
آه خب آنجلیکا تصور می کرد که مدارا با او تا جایی است که این نقطه دیر یا زود به پایان می رسد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا