خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع

انجلیکا در حالی که قلبش به‌تندی به سـ*ـینه می‌تپید، لیوان نوشیدنی خود را روی گچ بری بالای شومینه گذاشت و به شوهرش نزدیک‌تر شد.
-‌ همونطور که قبلا بهت گفتم، تقصیر تو نیست.
راندلوف دهان خود را گویی که می‌خواست اعتراض کند, باز کرد؛ اما آنجلیکا انگشتش را به روی لـ*ـب‌هایش گذاشت و گفت:
- با این حال, هنوز یه چیز وجود داره کهتو باید بدونی, و اون اینه که من چقدر زیاد دوستت دارم.
چشمان راندلوف با درخششی دوباره برق زد، و لیوان نوشیدنی بخاطر عجله‌ای که‌ برای کنار گذاشتنش داشت از لیوان بیرون ریخت. آنجلیکا قبل از اینکه بفهمد، در آ*غو*شش بود و پرشور و احساس ترین بـ*ـو*سه‌هایی که تا به حال راندلوف ارزانی کرده بود را گرفت و بعد صورت راندلوف در انحنای گردن آنجلیکا قرار گرفت. سپس همه چیز کند شد - پیشروی او، ضربان قلبش، و زمان. نفسش به لرزه درآمد و حس کرد دست‌های راندلوف درحالی که او را تنگ در آ*غو*ش گرفته می‌لرزد.
راندلوف با صدای گرفته‌ای مقابل گلوی آنجلیکا زمزمه کرد:
- منم تو رو دوست دارم. بیشتر از اون چیزی که بتونم امید به توصیفش رو داشته باشم. و وقتی فکر می‌کردم که تو رو از دست دادم … فقط من می‌دونستم که حسم به تو چقدر از هرچیز دیگه‌ای بیشتر بود.
اشک از لبه چشمانش خزید تا به روی گونه‌هایش سرازیر شد. راندلوف آن‌ها را بـ*ـو*سید. سپس چشمان سیاهش درخشید و گفت:
-‌ تا حالا بهت گفتم، چقدر از جسارتت خوشم میاد؟
-‌ البته که گفتی.
او گفت:
-‌ دوستت دارم.
آنجلیکا او را محکم در آ*غو*ش گرفت و گفت:
- منم تو رو دوست دارم. راندلوف من...
صدای هیس مانندی از بین دندان‌های راندلوف گفت:
-‌ بله.
-‌ تسلیم عشق و احساست شدم.
و از این رو، راندلوف از احساساتی شادی که در قلب و جسم و روح آنجلیکا افزوده بود و در عین حال از این حقیقت که آنجلیکا تحت تاثیرش قرار گرفته بود لـ*ـذت می‌برد.
سپس آنجلیکا درحالی که در آ*غو*شش پنهان میشد گفت:
-‌ قبلاً هیچوقت چیزی مثل این رو بلد نبودم و نمیشناختم.
راندلوف زیر لـ*ـب گفت:
-‌ من باید اصلا امیدوار نمیشدم.
آنجلیکا به شانه‌اش زد و گفت:
-‌ می‌دونی من سعی دارم چی بگم.
-‌ اینکه این عالیترین تجربه‌ای بود که تا حالا داشتی؟
آنجلیکا سرش برگرداند، چشمانش را به چشمان او دوخت و گفت:
-‌ دقیقا.
آنجلیکا دستش را به سمت دست او دراز کرد و سپس انگشتانشان را در هم گره زد.
-‌ من خیلی متاسفم که کاترینا مرده، ولی خوشحالم که اون من رو به تو رسوند.
هنگامی که راندلوف پاسخ داد، صدایش گرفته بود:
-‌ من هم همین طور.
انجلیکا می‌دانست که راندلوف همسرش را دوست داشت و هر چیزی که کشف کرده بود، باعث شده بود خشم و نفرتی که نسبت به او احساس می‌کرد، جایش را تاسف و درد مداوم پر کند. اما انجلیکا همچنین میدانست که راندلوف او را دوست دارد، به همین دلیل هم برای حسد یا هر نوع دلخوری هیچ جایی نداشت. زیرا قلب او پر از عشقی فوق العاده گرانبها بود که تنها راه پیش رو آن لبخندهای بی‌پایان، لحظات عزیز و گرامی و یک شادی بی‌پایان از آن پس به بعد بود.
***

نویسنده: برای خوندن اسرار تالار کولچستر ممنونم اگه خوشتون اومد لطفا یه نظر تو کامنتا بذارین تا به بقیه هم کمک کنه رمان مورد نظرشون رو پیدا کنن.

پایان


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، openworld، The unborn و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا