خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
رز گفت:
- نه!
به‌نظر آشفته می‌رسید.
- من هیچ‌وقت ازش نمی‌خوام، و انتظارش رو ندارم که کمکی بکنه؛ حاضرم به یه جای کوچکتری نقل مکان کنم تا ...
متوجه شد. مادرش از این می‌ترسید که به خاطر مشکلات مالی دختر مجردش مجبور شود به یک مکان کوچک‌تر برود. آنجلیکا به‌ طور غریزی به لرد استرلینگ نگاه کرد و هیچ تلاشی نکرد که حقیقت این‌که او را دوست دارد پنهان کند. ضربان قلبش تندتر و تندتر شد و او به بشقابش فشار بیشتری وارد کرد. چطور می‌توانست با مردی با چنین خشمی ازدواج کند؟ مادرش یک‌ بار دیگر با اصرار گفت:
- بیا!
و این بار او بدون این‌که منتظر آنجلیکا بماند به سمت میز رفت. به بشقابش نگاه کرد. تنها چیزی که می‌خواست این بود که آن را با ناامیدی به سمت دیوار پرت کند، اما این عمر بیهوده بود و او در واقع خیلی گرسنه بود. به همین دلیل فکش را محکم فشار داد و کنار خانم چسترفیلد نشست چون تمام صندلی‌ها از قبل اشغال شده بودند. همین هم خوب بود. لوسی همان‌طور حرف می‌زد و او با تحمل حرف‌هایی که مادرش به او زده بود، چنگال را درون دهانش فرو می‌برد و غذایش را می‌خورد.
***
چند لحظه‌ای از تمام کردن غذایش گذشته بود. راندولف هم سعی می‌کرد از قهوه‌اش لـ*ـذت ببرد و زنانی که در اطرافش نشسته بودند را به گفت وگو دعوت کند به جای این‌که تمام حواس و توجهش را به لیدی آنجلیکا بدهد. وقتی وارد اتاق شد چهره‌اش در هم رفته بود. از تمام حرف‌های مادرش تنها نگرانی بر صورتش جا مانده بود و خیلی عمدی تلاش می‌کرد تا به صورت او نگاه نکند. واقعاً او مجبور بود از رفتار دیشبش عذرخواهی کند، هرچه نباشد قرار بود هم را دوست داشته باشند به‌ جای این‌که او را بترساند.
- شاید دلتون بخواد برنامه‌ی هفته‌ی آینده رو بدونید.
آن‌قدر احمق نبود شش خانم جوان را بدون برنامه‌ی سرگرم‌کننده‌ای به خانه‌اش دعوت کند. همه‌ی نگاه‌ها به سمتش معطوف شد حتی نگاه سرپرستار، همه به‌جز نگاه بانو آنجلیکا که تمام توجهش به محتوای چای‌خوری‌اش ثابت مانده بود.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، زهرا.م و 3 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- امروز من یک ساعت خصوصی رو با هرکدوم از شما می‌گذرونم تا بتونیم بیشتر با هم آشنا بشیم!
به نوعی از این‌کار وحشت داشت، چون دست‌ کم دو نامزد حرفی برای گفتن نداشتند و این برای پر کردن یک ساعت چیز کمی بود. به هرحال تنها بانو آنجلیکا بود که توانسته بود توجهش را به او جلب کند اما هر چه که باشد همه‌ی نامزدها راه طولانی را پشت سر گذاشته بودند و سزاوار این بودند تا یک فرصت بهشان داده شود.
- بارون بند اومده، اگه همین‌طوری آب و هوا خشک بمونه فردا به گردش میریم. اگه هوا سرد نباشه می‌تونیم از پینک‌نیک هم لـ*ـذت ببریم. روز چهارشنبه ما به دهکده می‌ریم، یک چای‌خوری دوست داشتنی و یک خرازی که می‌تونید روبان و تورهای مورد نظرتون رو ازش بخرید. جمعه‌ها هم برای بازی اختصاص داده شده، بازی پیدا کردن گنج که خانم اسکس قول دادن که ترتیبش رو میدن.
این‌بار با زمزمه‌هایی تشکیل از هیجان و شوق و یک نگاه سریع از بانو آنجلیکا مواجه شد. راندولف لبخند زد:
- شنبه، یک مجلس رقص داریم حتی همسایه‌ها هم دعوت شدن. یک شنبه هم من از یکی از شما می‌خوام که بیشتر از یک هفته بمونید. در پایان پیشنهادم رو می‌دم!
چندین گونه‌ی سرخ و لبخندهای ریز و درشت بعد از گفتن این حرف وجود داشت. اما تنها اهمیتی که راندولف می‌داد، واکنش بانو آنجلیکا بود! نه سرخ شد، نه لبخند زد؛ بلکه لـ*ـبش را گاز گرفت و اخم‌هایش بیشتر شدت گرفت، برای یک لحظه سرش را بالا آورد و نگاه راندولف در نگاهش گره خورد. نگاه او در نگاه راندولف متشکل از یک قاطعیت محض بود. قفسه سـ*ـینه‌اش سفت شد و قلبش – آن قسمت از بدنش که تا چند وقت پیش نمی‌دانست چطور کار می‌کند – یک باره فرو ریخت. این تنها راهی بود که می‌توانست به توصیف ناراحت‌کننده و ناامیدکننده‌ای که وجودش را پر کرده بود فکر کند. چون او می‌خواست...او می‌خواست...لعنتی! می‌خواست که آنجلیکا هم واقعاً او را بخواهد!


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Erarira، زهرا.م و 3 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
نه به خاطر مقامی داشت یا برای این‌که نیاز داشت ازدواج کند و او را به عنوان شوهر خودش بخواهد. بلکه زیرا به او علاقه داشت. خدایا! آن‌ها حتی به سختی هم را می‌شناختند، فقط دیشب هم را دیده بودند. این اشتیاق برایش بیهوده بود اما این چیزی بود که نمی‌توانست عوضش بکند. او بانو آنجلیکا را بیشتر از هرکس دیگری می‌خواست. ابله! درحالی که فکش را فشار داد، خطاب به بانو سرافینا گفت:
- آنقدر به من لطف می‌کنید که من رو تا نیم ساعت دیگه توی سالن سبز ملاقات کنید؟
- خوشحال می‌شم!
او عملاً لـ*ـذت اولین کسی که انتخابش کرده بود تا با او ملاقات شده باشد را زیر زبانش حس کرد، غافل از این‌که تنها می‌خواست از سر راه کنارش بکشد! راندولف چیز دیگری برای گفتن نداشت، ایستاد، عذرخواهی کرد و اتاق غذاخوری را ترک کرد. شش ساعت بعد، تنها با یک ساعت استراحت در وعده‌ی ناهار دیگر حاضر بود تا خود را از تیغ‌های زیر شیروانی آویزان کند. بانو سرافینا هیچ علاقه‌ای به او نشان نداده بود به جز پرسیدن تعداد کالسکه‌هایش، تعداد املاکش و مدتی که در لندن گذرانده است. و هرچیزی که در مورد خودش می‌گفت، عنوان عالی پدرش، یا اهمیت خانواده‌اش پیش پادشاه بود. و بعد خانم استیونز، خانم چسترفیلد، خانم سنت جیمز بود که همه به‌ نظر می‌رسیدند در یک توده‌ی بزرگ از رذالت دفن شده بودند. کار سختی بود، این‌که هرکدام از آن‌ها می‌خواستند چیزهایی بگویند. دوشیزه سی‌جانت به خصوص از اتاق بیرون رفته بود. سرپرست او را کنار گذاشته بود و تا اطلاع ثانوی هم قرار نبود اهمیت به او دهند. در حالی که از اتاق دور می‌شد، تا حد ممکن نگاهش را از او دور نگه می‌داشت، اگر از او سوالی می‌پرسیدی سوال را با تکان دادن سرش جواب و اگر چیزی را نمی‌فهمید ده ثانیه صبر می‌کرد و زیر لـ*ـب می‌گفت که متوجه سوال نشده است. برای همین برایش قابل تعجب بود که خانم هارلو هرچند به نرمی صحبت کرد و تا حدی ترسو و خجالتی، با او شوخی کرد که این بیشتر از انتظارش بود. او حتی به هر سوالی که آماده کرده بود با وقار پاسخ داده بود. و ثابت کرده بود که دست کم یک انتخاب عالی است!


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، زهرا.م و 3 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
وقتی زمانشان تمام شد گفت:
- ممنونم از شما برای ایجاد این بحث عالی.
- من از شما ممنونم.
یک لبخند زیبا زد. در او چیزی وجود داشت، چیزی که شاید قبلاً متوجهش نشده بود نه این‌که با آنجلیکا قابل مقایسه باشد، نه، اما شاید چیزی درون چشمانش یا حتی انحنای دهانش وجود داشت که او را کمی متفاوت می‌کرد. با این‌که هیچ وجه خیره‌کننده‌ای برایش نداشت اما به شدت او را مجذوب خودش کرده بود؛ به گونه‌ای او را تسخیر کرده بود! ساده و بی‌شیله پیله، او را جذاب می‌دانست. نه فقط از نظر فیزیکی از نظر... شخصیتی هم همین‌طور بود. در را باز کرد. تردیدی در او وجود داشت – یک نوع بلاتکلیفی – که وجودش را گرفته بود. خانم هارلو گفت:
- همین‌طوره!
چیزی نگفت تا این‌که با نگاه خیره او روبه رو شد:
- همه‌ی مردها نامزدهایی رو دارن که از همه لحاظ باهم متفاوتن.
راندولف هیچ چیز نگفت. نمی‌توانست مخالف باشد و نمی‌خواست چیزی بگوید، چون اگر چیزی می‌گفت به هوشش اهانت می‌کرد.
- بانو آنجلیکا رو بفرستم؟ آخرین نفر که لـ*ـذت حرف زدن با شما رو حس می‌کنه؟
او تقریباً خندید. چون می‌دانست که بانو آنجلیکا این‌کار را یک لـ*ـذت نخواهد دانست هرچند قصد داشت او را متقاعد کند.
- البته!
خانم هارلو سر تکان داد. انگار برای خروج از اتاق حرکت کرد، خودش را تکان داد تا بتواند ورود بانو آنجلیکا را ببیند. برگشت، انگار هنوز حرف‌هایش تمام نشده بود.
- گاهی روبه رو شدن با گزینه‌های نامناسب خوبه، چون این امکان رو می‌دن تا انتخاب مناسب رو واضح‌تر کنه.
قبل از این‌که بتواند پاسخی بدهد، او رفته بود. بینشش نسبت به حرفی که زده بود برایش نامعلوم بود چون او رفته بود و به معنی واقعی کلمه او را از گفتن پاسخی بهش محروم کرده بود. مکالمه‌ی آن‌ها بهتر از خانم سنت جیمز بود اما او حالا یک سخنران مردد است زیرا او به نامزدی به غیر از خودش اشاره کرده بود. راندولف پلک زد. خانم هارلو ممکن است برای او نباشد اما ممکن بود از آن دسته زن‌هایی باشد که می‌توانست به او احترام بگذارد و تحسینش کند. با ورود بانو آنجلیکا به اتاق تمام تصوراتش محو شد. دستانش در مقابل او در هم پیچیده شده بودند که به‌نظر می‌رسید دست پاچه شده است و این او را عصبانی می‌کرد. او نمی‌خواست که در حضورش احساس ناراحتی کند یا او با زن خندانی که دیشب باهاش صحبت کرده بود تفاوت داشته باشد. او آنجلیکا را مانند گذشته صریح می‌خواست و برایش احترام قائل بود، هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت!
- تا زمانی که باهم صحبت می‌کنیم، نوشیدن چای رو دوست دارید؟

***


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، زهرا.م و 3 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
او به کاناپه اشاره کرد و امیدوار بود تا آنجلیکا آن را به صندلی راحتی ترجیح دهد تا هردو راحت کنار یکدیگر بنشینند. به پشت سرش نگاه کرد و لرزید. این نشانه‌ی خوبی نبود! سرش را تکان داد.
- بله، چای خوبه!
صدای خش‌خشی پشت گوشش شنید و مثل تمام موقعیت‌هایی که صبح برایش پیش آمده بود باعث شد که به عقب نگاه کرد، البته که هیچ‌چیز آن‌جا نبود؛ حتی قبل از برگشتن هم از این مطمئن بود! در حالی که می‌لرزید و نگاهش به اطراف می‌چرخید پیشنهاد لرد استرینگ را پذیرفت. این خانه، باعث میشد و درباره‌ی چیزهایی عجیب غریب بیشتر از قبل مطمئن شود. لرد استرینگ خدمتکار را صدا زد تا بیاید و فنجان و قوری تازه‌ای بیاورد تا جایگزین آن‌هایی شود که او و لوسی استفاده کرده بودند. آنجلیکا نفس راحتی کشید و به سمت صندلی نزدیک شد، تصمیم گرفته بود روی کاناپه بنشیند. لرد استریمگ در حالی که در فکر انتخاب کردن او بود، به کاناپه نزیک و در نزدیک‌ترین نقطه به او نشست.
- امروز چای زیاد نوشیدید، باز هم چای می‌خواید؟
وقتی جوابی نگرفت، آنجلیکا بیشتر از هر روز دیگر به چهره‌ی او نگاه کرد. لبه‌ی لـ*ـب‌هایش کشیده شد و دهانش کج در آخر هم یک لبخند کج را تحویل داد. زمزمه کرد:
- من دوست دارم
طوری که تنها بدن خودش را بلرزاند. آنجلیکا آب دهانش را قورت داد. واقعاً قلب او تکان خورده بود؟ اصلاً چرا به او خیره شده بود؟ این آخرین واکنشی بود که به مردی که سرش فریاد کشیده بود و بازویش را کبود کرده بود نشان داده بود. به قوری نگاه کرد، با آرامش نفسی راحت کشید و فنجان هردو را پر کرد.
- شما طرفدار شیر و قند نیستید، درسته؟
- یک جورایی
چطور بدون نگاه کردن به او این‌ها را فهمیده بود؟ دوباره صدای خش‌خش از روی پشت شانه‌هایش به گوشش خورد، این‌بار آنجلیکا سعی کرد برنگردد چون مطمئن بود که هیچ‌چیز آن پشت نیست. خم شد، فنجان را گرم را دور دستانش گذاشت، هنوز برای خوردن زیاد از حد داغ بود اما دلش می‌خواست داغ‌داغ بنوشد. لرد استرینگ گلویش را صاف کرد:
- من...
مکثی بعد از این حرفش آمد. آنجلیکا با اکراه سرش را بالا آورد و نگاهش کرد.
- من باید به خاطر رفتار دیروزم از شما عذر بخوام!
این چشمان او نبودند که باهاش صحبت می‌کردند، چشمانی پر از درک بخشندگی!
- این اشتباه من بود که خواسته‌ی شما رو زیر پا گذاشتم.
- اما منم باید یکم مهربون‌تر و نرم‌تر ازتون درخواست می‌کردم.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
لبه‌های دهانش انگار از ناراحتی سفت شده بودند.
- این توی طبیعت من نیست...آسیب زدن به زنان! من همچین آدمی نیستم
- می‌دونم!
نمی‌دانست چطور توضیح دهد اما می‌دانست!
- تو از حضور من ناراحت نشدی، از چیزی که بهت یادآوری کردم ناراحت شدی
- آره
تقریباً نجوا کرده بود اما این برای تایید چیزی بود که به آن شک کرده بود کافی بود.
- از همسرت برام میگی؟
- بهم میگی مادرت سر صبحونه چی بهت گفت؟
لـ*ـب‌هایش را روی هم فشرد و اخم کرد:
- من نمی‌خوام با شما ازدواج کنم
دهانش را باز کرد تا بتواند نظری دهد اما او آن‌جا نشسته بود و او طوری دیده‌‌ بودش که انگار عجیب‌ترین موجود عمرش را دیده. مجبور شد اضافه کند:
- یعنی...من میلی به ازدواج ندارم
با این حال مباحثی که در مورد آن با مادرش سر صبحانه صحبت کرده بود مجبورش می‌کرد یک بار دیگر دقیق به وضعیتی که درش است نگاه کند.
- با این حال، من می‌خوام خواسته‌ی خودم رو فراموش کنم و چیزی که وظیفه‌م هست و انجام بدم. مطمئنم این چیزی نیست که شما انتظار شنیدنش رو داشته باشید اما من یه زن عملم! نمی‌تونم از کاری که دارم انجام میدم تا وقتی که احساس کنم خوب انجامش دادم دست بکشم.
- خوب
حالا نوبت او بود که بهش نگاه کند.
- خوب؟
- من به تظاهر اهمیت نمیدم به نظرم صداقت و صراحت مهم‌ترین چیزه. و این‌که من از همسرم انتظار دارم تا از مادرمم حمایت کنه! مادرم ممکن خونه‌اش رو توی لندن از دست بده و من نمی‌تونم همین‌طوری بر و بر نگاه کنم!


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- آنجلیکا!
صدایش گرم اما محکم بود. اطمینان بخش بود.
- آنجلیکا اگه ما ازدواج کنیم من به مادرت کمک می‌کنم
- هزینه‌ی خونه‌اش رو میدی؟
- تا وقتی که تو به من خیـ*ـانت نکنی من تمام سعیم رو می‌کنم تا تو رو خوشحال نگه دارم!
ناگهان ایستاد و دستش را دراز کرد:
- تا اون پنجره همراهیم می‌کنی؟
می‌خواست بگوید نه، اما بعدش فهمید که می‌خواهد با او برود. بنابراین دستش را در دستان او گذاشت و بلافاصله نفسی عمیق کشید چون شوک هشیاری پیدا کرده بود. گفت:
- بیا
بدون این‌که قرار باشد اتفاق بدی رخ بدهد. بدون این‌که بداند گرمای دستانش تا چه حدی است یا حتی بدون این‌که بداند عطر وسوسه‌انگیز ترنج لابه لای لباسش به مشامش می‌رسد. ناگهان نبض آنجلیکا تند شد.
- من معتقدم که الان نوبت منه که باهات صادق باشم!
لرد استرینگ هنوز دستش را گرفته بود و او هیچ دلیلی برای پس زدن دستش نداشت. درواقع او دوست داشت تا گرمای پوست او در برابر پوستش را احساس کند.
- به طور معمول من از صحبت کردن دربارۀ کاترینا خودداری می‌کنم حتی خیلی وقته که اسمش رو هم به زبون نیاوردم اما نمی‌خواستم قبل از این‌که به تو بگم که چه اتفاقی براش افتاده، همسرم بشی!
اما همین که صحبت کرد برایش خیلی دیر شده بود تا دستش را روی دهان او فشار دهد و وادار به سکوتش کند.
- من دوسش داشتم!
این را طوری گفت که انگار دیگر چاره‌ای نداشته است. ریتم ثابت قلب آنجلیکا در یک لحظه برای جذب خون ایستاد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
- اون فوق‌العاده بود. ما باهم خیلی خوشحال بودیم، خوشحال‌تر از چیزی که تا حالا می‌تونستم تصورش رو بکنم البته قبل از مرگش! قبل از منجمد شدنش اون بیرون...
گلویش منقبض شدند انگار که برای حرف زدن تلاش می‌کرد.
- عذر می‌خوام
آنجکلیا منتظر ماند تا ادامه دهد. وقتی این‌کار را نکرد گفت:
- مطمئنا باید کمکی خواسته باشه
- اون شب طوفان شد. صدای کمک و ناله‌هاش توی زوزه‌ی باد خفه شد!
آنجلیکا لرزید. تصوری که از مرگ همسر لرد استرینگ در وجودش نقش بسته بود درست مانند تجربه‌ای بود که دیشب تجربه‌اش کرده بود.
- اون همون در دیشبی بود؟ همون چیزی که اون رو توی سرما گیر انداخت
چهره‌اش در رنگ‌های تیره فرو رفته بود حتی چشمانش هم کمی خاکستری بود.
- باز هم برای رفتارم عذر می‌خوام
- نه واقعاً نیازی نیست.
این‌بار دیگر نگاهشان به یکدیگر خورد. هوای بینشان غلیظ و سخت برای تنفس شد. لرد استرینگ سرش را جلو آورد.
- اگه کسی ببینه چی؟
- کسی نمی‌بینه، برای دیدن این گوشه از اتاق باید کل در رو باز کنن!
سر تکان داد. دهانش را باز کرد و حالا دیگر هوا کمتر از قبل غلیظ بود.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
استرینگ دست نوازشی بر روی شانه‌های آنجلیکا کشید اما ناگهان آنجلیکا خود را عقب کشید نه به خاطر این‌که اعتراضی کرده باشد به خاطر این‌که احساسی ناخوشایند پشت گردنش کرد. یخ مانند تیغه‌ای سخت خواست راه خود را به زیر پوستش باز کند.
- من...
خود را عقب کشید.
- این احساس رو داری؟
ابروهایش گیج و مبهم روی هم رفت
- چه احساسی؟
سرما به ستون فقراتش چسبید
- سرما!
- خب، ما کنار پنجره‌ایم باید شرایط دما فرق کنه، فکر کنم حساسیت بیشتری نسبت به من به این دما داری
- درسته
باید همین می‌بود درسته؟ هر توضیح دیگری اگر داشت با دیوانگی یکی بود. لرزید.
- شاید من باید یاد بگیرم وقتی که این‌جام شال‌گردن بپوشم
موافقت کرد.
- شاید.
نگاهش به چشمانش که افتاد، گونه‌هایش سرخ شد، چیزی گرم دستش را لمس کرد این‌کار ابتدا باعث ترسش شد اما بعد از این‌که فهمید انگشتان دستان او است آرام شد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر

openworld

اخراج شده
کاربر اخراج شده
عضویت
19/4/20
ارسال ها
220
امتیاز واکنش
3,979
امتیاز
228
محل سکونت
ته میدون
زمان حضور
18 روز 9 ساعت 10 دقیقه
و این‌ اجازه را به خودش داد تا در لـ*ـذت لمس دستانش غرق شود.
- می‌خوام که بدونی...
دهانش به طور جدی صاف شد(لبخند نداشت)، آب دهانش را با صدایی ناخوشایندی قورت داد و گفت:
- من با هیچ‌کدوم از کاندیدهای دیگه این‌کار رو نکردم...فقط تو بودی!
احساس مهم بودن کرد، انگار چیز تاریخی را به ثبت رسانده بود. اما با این‌حال مجبور بود بپرسد:
- چرا؟
- چون اون‌ها رو نمی‌خواستم، من تو رو می‌خواستم!
لـ*ـب‌های آنجلیکا از هم باز شد، انتظار این را نداشت که این حرف را با صراحت بزند:
- تو به سختی من رو می‌شناسی
- خودم خوب می‌دونم که تو تنها زنی هستی که می‌تونم آینده رو باهاش تصور کنم اما این‌که جواب من چی خواهد بود فردا مشخص میشه
- شما از قبل می‌دونستید که من هیچ اهمیتی به تالار کولچستر نمیدم؛ اما اگه شما از من بخوایید که این‌جا بودم چی؟
لبه‌های دهانش سفت شدند، دستانش را رها کرد، ازش فاصله گرفت و با چشمانی تنگ شده نگاهش کرد:
- تو از من می‌خوای خونۀ اجدادیم رو به خاطر این‌که تو می‌خوای ترک کنم؟


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، _MAHAN_ و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا