خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
- به یاد آور!
- چه؟ چرا؟
- اکنون را!
پوزخندی می‌زند و می‌گوید:
-مزیح[1] می‌گویی؟
من همچنان خیره بر چشمان درخشان او:
- گفتم اکنون، که بدانی میان ما چه می‌گذرد، والا!
- روشن‌تر سخن بگو!
- آن‌چه میان من و توست، فراتر از دوستی‌ای روزمره است.
- فراتر؟
-آری! پس به یاد آور که هر دو پس از درد و رنجی بیکران، سرایی از آرامش یافته‌ایم و...
- و آن بیان که کشش میان دو تن لبریز از هیجان و ناآرامی است، به تاراج برده‌ایم.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین
_______________________________________

۱. مزیح: مزاح، شوخی


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 15 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ اشکی برای ریختن نیست.
هیچ دردی در بر نیست که تو را جان به در کند.
من در جنگلی تیره و تارم.
این‌جا نیز، هیچ چیز نیست که با تو در میان بگذارم، جانان من!
گمان می‌کنم... من نمی‌توانم سخنی با تو در میان بگذارم؛ پرسش است چرا؟
اوه... چون من تو را کشته‌ام... جان من!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 14 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگو مرا نخواهی یافت، ماه خندان!
لَب بگشا و سخن گو که دیگر رشته‌ی مهری میان ما نخواهد بود، والای تابناک!
ولی... گویی که چنین نیست؛ چون اگر چشم بگشایی، خواهی دید آن‌که ماه خویش را می‌راند، دست در دست اوست و این تنها نیرنگی برای دام فزون آن ماه خندان!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 13 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
با کفش‌هایی که تو ای زیبایم پیشکش کرده‌ای، به شور دیدارت، پس از روزی پُرکار گام برمی‌دارم و از گمان آن که با دیدار ناگهانی من چگونه چشمانت خواهند درخشید، در پوست نمی‌گنجم؛ ولی... بایست، والا!
اکنون در مقصدم و از جای شور دیدار من در نگاهت، از این دوری و به کنار برگ‌های خزان، با چشمانی ناباور و دهانی نیمه‌باز، سخنی دیگر می‌نگرم؛ و این چیست؟
محبوب من، یگانه دارایی من، سرور دل من، چهره به چهره و دست در دست دیگری، با لَبانی خوش‌خند، با دیگری به موزونی پای می‌کند و آن یارش، چه خوش در برش می‌گردد.
آه، پروردگار هفت آسمان!
بغضی شگفت گلویم را چهره می‌کند؛ اندیشه‌ام تهی است و ای کاش توانم بود، این کفش‌های نفرینی را به همه‌ی توان به سویش پرتاب کنم.
اوه، ماه آسمان! می‌نگری؟ من تنها بر زانو افتاده‌ام و یار دیرینم، لَب بر پیشانی دیگری می‌رساند و برای بدرود گویی‌اش، پس از آن پایکوبی بی‌همتا، در برش می‌گیرد.
می‌کوشم بغض را در گلو خموش کنم، که ناکامی‌ام با ریزش اشک بر گونه‌ها آشکار می‌گردد.
تنها دارایی من، اینک برای آن‌که به سرای پیوسته پُر مهربان بازگردد، بدین سوی می‌آید، همچنان خوش‌خند و هنگامی که سر به هوا از کنار منِ زمین خورده گذر می‌کند، تنها این واژگان از میان دو لَبم برون می آید:
- مرا حس کن!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#مرا_حس_کن
#واژه
#Feel_me
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 13 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست داشتن او، دلباختگی به آن زیبای فریبنده، به آن چشمان خیره و پاک، سیاه و سرخ بود، تیرا[1]!
سیاه، چون که هزار دیوانگی از قلم و دل گذشت و هزار رسوایی و اشک بر زمین بارید.
و سرخ، چون که خون از دهان عاشق واله بروت شد.
آه، مزیح[2] می‌گویی؟
مزیح نیست که دلم پاره‌پاره و خون‌بار بود؛ مزیح نیست که زخم زبانش هم خوش منِ پاره‌پاره بود و آری، دوست داشتن او، رسوایی سیاه و دل پاره‌ی سرخ بود.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین
_______________________________________

۱. تیرا: مخاطب فرضی
۲. مزیح: شوخی، مزاح


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 12 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاه در ژرفای چشمان تو می‌توان به دوردست‌ها رسید؛ آن‌جا که همه‌ی جهانش سبز است و زیبا؛ آن‌جا که من است و دریا و تو چون فرمانروایی چیره‌دست، دست در دست شهبانویت می‌آیی و هایِ من، این چه رسمی‌ست، که من در چشمان گیرای تو ای گل سرخ، از تو بی‌تو بخوانم و بنگرم و تو نیز چنان‌چه مرا خیره بر جادوی چشم خویش بیابی، دست بر آری و در برم گیری.
باشد که همه‌ی رنج روزگار پریشانمان درگذرد، باشد که تو زخمم درمان کنی، سیاه‌پوش بی‌همتای من!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#زخم
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 8 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
درود من به تو ای مهربان نامهربان!
اوه، آوای نفس‌هایم را می‌شنوی؟ آه، تن لرزانم را همان‌گونه که دستت بر گلویم چیره، حس می‌کنی؟
گمان نمی‌کنم، والا! چرا که اگر آوای نفس های بی‌نفسم می‌شنیدی، اگر تن لرزان رو به مرگم را حس می‌کردی، این‌گونه تیر و تفنگ بر سرم نمی‌گذاشتی و... و مرا "سپر انسانی" خویش نمی‌خواندی؛ نه؟
ای کاش بدانی و حس کنی، نیازم نیست که زخم سرخ دستم را به زور و چیرگی درمان کنی؛ نیاز نیست مرا از این قفس برهانی، که شاید تنها هوایی که این پرنده را به نفس کشیدن وا می‌دارد باشد و بس.
آه، از ستمی که من بهر زنده ماندن تو و درمان زخم‌های ژرف‌ژرفت بر خود کردم، که اینک بهر زندان‌بانی چون این، از آینده‌ی خویش ناآگاهم و دگر هیچ.
و تو ای دژخیم[1] شب و روز! یک‌بار برای همیشه مرا بگو، چه کنم تا که مرا رها کنی، تا که بیش از این شرمنده‌ی دل خویش نباشم!
می‌دانی، در این قفس هرگاه بر تو و آن چشمانت، که دیگر نه آشنا و آرامش‌بخش، که نماد ترس و مرگ‌اند، می‌نگرم؛ یاد روزگار زیبایمان می‌افتم؛ آن هنگام که از شتاب میان مردم می‌گشتم و ناگه برخوردی از سراسیمگی و سرآغاز این دریچه‌ی مرگبار.
اوه، به یاد می‌آوری؟ زمین و زمان شیفته‌ی پایکوبی بی‌همتای ما بودند و ما شیفته‌ی چشمان یکدیگر. مرا بگو چگونه بدانم، تو زندان‌بانی یا که شیفته‌ی تنی چون این!
و ناگه، آن تیر و تفنگ‌دار گام برمی‌آورد و سپر این "سپر انسانی" می‌گردد و این‌جاست که باید گفت:
- آن‌که خموش، عاشق و دیوانه‌تر؛ نه؟
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#سپر_انسانی
#تیرالین

_______________________________________

۱. دژخیم: جلاد


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 7 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
من به دست پروردگار زیبای ندیده آفریده شدم، در جان مادری مهربان پرورش یافته‌ام، شوری در چشمان پدری تلاشگر شده‌ام، تا خارها بر پای ببینم و سرانجام، روشنایی خورشید تو را ببینم، تا که با چشمان آشنای تو دیدارم آید، تا که سپر جانت شوم، تا که... تا واپسین دم از زندگی، برای تو نفس کشم، ای زیبای فریبنده، ای سرور جان و داشته و نداشته‌ی من، ای رز سرخ!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کاش می‌توانستم تو را از بُن جان دوست بدارم، مهتر!
ای کاش می‌توانستم از راستین دوست‌دار و پشتیبان تو باشم، والا!
من چشمانت، لَبخندت و واژگانت را می‌ستایم؛ ولی آن‌گاه که به خود می‌آیم، نه! آن‌گونه که باید و شاید دوستت نمی‌دارم، سرور!
ولی ای کاش می‌شد و توانم بود، که به راستی خواستار همنشینی‌ات باشم؛ آن‌گاه با هر واژه‌ای از تو شکوفه می‌دادم؛ آن‌گاه می‌کوشید چون تو به آرمان والای خویش برسم و خود را پاس بدارم و هر گاه تنی با گستاخی برت می‌تاخت، سپر جانت می‌شدم.
پس اکنون که مرا یارای دوست داشتنت نیست، با دلی سوخته‌ات می‌نگرم، گر چه لبانم خندان و تو هیچ‌گاه مرا نخواهی دید؛ که تنها می‌توانی نشانی از آن عشق نداشته را بنگری و از بَر کنی.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nazgol.H، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
587
امتیاز واکنش
8,503
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 4 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
گویی که به یک‌باره، از دستانم خون می‌چکد.
گویی که آن سپر معشوق من بوده‌ام و اکنون پیش پایش، درست آن‌جا که زخم‌هایم فریاد می‌کند، جان داده‌ام.
و گویی که با دیدار جشن عروسی یاری بی‌وفا خونگری[1] دردمند در دلم فرو رفته است.
آه، اکنون این گویی‌گویی گفتن‌ها ره به کجا دارد؟
ره به آن‌جا که از بهر دیدار روی آن‌که یادش نه فراموش، پس از سال‌های سال، خاری بر دستم کشیده شد و زخمش که بهر آن خار، که بهر ناکامی پیوسته‌ی دیدار روی تو مرا جان به لـ*ـب کرد، مهتر!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#تیرالین
_______________________________________

۱. خونگر: خنجر


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا