رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...نوشیدنیهای جشنهای باستانیست و اگرش آهنگ بدرود داشته باشم، بار آن میدهم، که گام به گام جان و تَنَش را از بر کنم؛ پس به بدرود گرایم!
#تیرالین
#یخ_و_میخ
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#Blank_space
#Taylor_Swift
شکنهایت از دلم در میگذرد: در دلم موج میزنی
دلدادگی یک دست خون است، آغازش...
...هنگام اندیشهای شایسته بهرت کنم.
اگر هم این گردنبند به دست آن سرمه کِش میرسد... آه! او نیک تر از این نوپا که با لَبخندش به گریزم میکشاند، میداند که چه کند. من آماده ام، قلم و جوهر و زر و هزارش دهم، تا او تنها گردنبندم برگیرد و باز آید.
#تیرالین
#دل_نوشته
#یخ_و_میخ
#پیچ_و_خم_دنج
تویش: تو...
...ارزشمند نیست و این شگفت است، که یک شاهزادهی نامور از آن سخن گفته...
سام چشم میان او و هری میگرداند و اینگونه سخنش میدرد:
- بروید و کاوشهای بسیارش کنید و با سخنهایی نیک گمان* دربارهی این واژگان بازگردید.
***
مینمایند: نشان میدهند
رسته(اینجا): بغیر از
نیکگمان: مطمئن
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...تازه با خود دارد و دلم پاره پاره نمیکند.
باری، این بس سخن بگفتم، تا هم خودت و هم آن گزافهگویان بدانید، اگر خیره خیرهات نگریستم از افسوس و پشیمانی بود، نه از تکان دل، بهر کسی که روزی بر زمینم بزد. [ گرچه گزافهگو، نامش با خودش باشد و بس]
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
بزی: زندگی کن
...سخناند، که گفتهاند تویی در کار است، ولی بی من و دل پاک و راستم!
اگر پس پرده تویی، از برم دور شو و در پیام نباش؛ چشمانم سوی هرکس باشد، تو نیستی!
و اگر تنها چند مگس، باید بگویم مهتر است از میان راه کنار روید، تا مگر خود از دم تیغتان نزدم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
سرپر: توقف کوتاه
...از بن جان نمیخواهد، این دخت گیرا و بیهمتا را به همان سان ز دست رها کند؛ هرگز!
دستش را بر دستهی قوری چیره میکند و آن را در فنجان سرازیر میکند.
اگرش سرنوشت آن باشد، که همهی گیهان سرزنش و ریشخند کنند، به هر در و تَخته و پنجرهای خواهد زد، تا که آن دلبر گریزپا را دریابد!
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...مینگری؟ سرخی ناخنم، چندان درخششی مینمایَد*، که چشمت میسوزد!
به زمزمهی افسونت میگویم:
- دیدار را بپذیر و پیش آی!
و پس، دوات به کنار!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
به هیچ: هرگز
گیهان من و تو را از یکدیگر میراند و ژرفای جانم: جهان و عمق وجودم من و تو را از هم دور میکند...
...را بر جوهر میرانم:
مهتر! مرا دریاب، شکوفهای بر گیسویم بنشان، تا دگر شکوفهها از سر و روی خودت روان شود! نمیدانم چه هنگام از این بهار نابسامان رویاروی یکدیگر خواهیم ایستاد؛ ولی آن روز، چه دیر چه زود، سرآغاز داستان من و توست!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
دِی: دیروز
سرشتگونه: طبیعی
...در باغ دل بودهای...
های، مهتر! شاد باش! دوستانت نقل و نبات از دهانشان میریزد، هرگاه که به نامت لَب میگشایند و شادتر، چون فرشتهخویی که بارها زخمهایش دریده و فرزانگی آموزگارش بوده، بهر تو از خم کوچهی بیخِردی میگذرد!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
کف: از کف دادن، از دست دادن
...و واژگان را خود، نمیشنوید؟
و سخنان نیزه وار بازرس، به سرانجامی باشکوه میرسند، که شاهزاده آرتور با چهره ای سرخ از خشم، به گونهای که سام در یک سویش و بازرس روشن در سوی دیگرش، بانگ سر میدهد:
- ای بازرس ناچیز گستاخ!
و چون اسپی افسار گسیخته به سوی آرام میتازد.
***
سیه: بی ارزش
#تیرالین...
...از آغاز این پرونده، آنان نیز به آزادی رسید...
- بازرس هیلدا!!! از سر راه کنار روید! بازرس هیلدا!!! این دیگر چه گستاخیست؟!!!....
***
این نه آن من: ولی من اینطور نیستم، برای من اینطور نیست
دست خونی سیاه: قُمار بی ارزش
همچنان به رخ دادن روان است: همچنان اتفاق هایش در جریان است
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...از جای ناسوی جهان، به سوی او بدوم - همانگونه که او به دنبال آرمان والایش میدود و یاد فرشتهی پاییزیام را زنده میکند- ای بسا تنم از پَستی دیوانگان به تکان و شکن* است و تنها... آگاهی از چند قلمش مرا خرسند میدارد.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
دیوان زاد: دیوانه زاده
تکان و شکن...
...میگویند، نخست آن ساز و آواز و پیچ و تاب ناپاک تا ده ها روز چشم و گوش میآزارد، سپس بوی گل فرزانگی و راستی فرایش میگیرد و ویرانه، شاهانه میشود.
در چند واژه: روی گیرید از این هزار سخنانِ فریب کار، که شومی خود را به روزگار خوشلقا میبندند.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
مُهر مجاز از پیشانی
...میکند؛ تا که پیش از گشوده شدن دو لَب، بازرسی نوپا در راهرو، که درست رویاروی درب گشوده شده، با تنی خسته بنشسته است، میگوید:
- چرا پرونده به دو نام است؟ سرچشمه هر کدام چیست؟
این پرسشهای چرا و چگونه، شاید دست گستاخی به سر و جامهی انجمن و بازرسان والایی باشد؛ نه؟
***
گاه: وقت
#تیرالین...
...که شاید، نه افسوس؛ ولی دور نیست اگر به آموزگاری خِردِ تبر شکن، از برای نگاهبانی خود، اندیشه و بُن جان، با آرزوی نوش آب دماوند* رهایتان کنم.
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
#یخ_و_میخ
انگشت سبابه را به جوهر مرگ آغشته کردم: عهدی جدی با خود بستم
لَختی از غبار تیرهی پشت سرتان را به تاراج برم...
...و کاری با آن مهمانسرا - که دیدارش داغی شگفت را تازه میکند- نیست و او در پی افسونگری بازاری، ره میپیماید.
با سپاس از همان مهراز خان، فرزند دستور مهرداد هیلدا، هنگامی که در این بازار و مهمانسرا به بازرسی نهان بود، با آن افسونگرش آشنایی افتاد.
***
واخواهی: اعتراض
ناسو: مخالف
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...مهربانو تیرانا چند گام آن سوتر و رو به او ایستاده است؛ پس هنگامی که او را ایستاد و خیره بر خود میبیند، دمی میگیرد و دنباله میگوید:
- پیمودن این پل نیز، روزها به درازا خواهد کشید؟
مهراز لَب تر میکند و میگوید:
- نه! دست کم از برای من که کوتهتر از آنچه میپندارید، بود.
***
#تیرالین...
...گرگ تیرگی و نفرین در دیدگانش چرا!
با خود چه کردهای، مهتر؟ نکند، تو پاکی و هنرش را به خاک سپردی؟ نکند، خودت را نیز همگام با او به گور سپردی؟ نکند، همهی گمانهای این ژنده پوش به راستیها میرسد؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تصویر_دوریان_گری
اگرش پیوسته بار داده میآمد: اگر همیشه میتوانست
...درون فنجانی به همان رنگ و نگار را هم میزنند، بر صندلی تکیه دارند و پس از چندی که به نگاه بلند گاه* شاهزاده آرتور بر خود آگاه میشوند، همگام با نوشیدن نخستین اشک از چای، سر بر میآورند.
***
دوش: دیشب
بوقلمون مجاز از هزار رنگ، حیلهگر
دو واپسین: دو تا آخری
بلند گاه: طولانی مدت
#تیرالین
#دم_نیک_پی
...بودن این سخن، پیوسته شما را از هر سخن ریز و درشتی آگاه خواهند کرد.
بازرس با لَبخندی کمرنگ و خشنود سری تکان میدهد و میگوید:
- بسی نیک! اگر توان بود، لَختی از نام و نشان پور ویلیام کهننگار بجویید.
***
باری(اینجا): با آنکه
جوانهوار: کم
ناسو: برخلاف
کران مجاز از پایان
#تیرالین
#دم_نیک_پی