خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
من کیستم؟ کجایم؟ کیست این دربردارنده؟ چیست این چشمان خیره‌ی ژرف‌کاو[1] و چرا هر دو همنشین زمین سردیم!
آه، پاسخم نیک آید یا که نه، این است که قلم می‌نگارد.
من و تو، ما، هر یک از سرایی بیگانه.
من سرور سرایی نیکو و نامدار، گر چه همه دار و ندارم یک فنجان است و بس.
تو نیز از سرای سروری، ولی گزند دیده و مرده دل از پیرامون.
اکنون این "ما" بهر چیست؟
ما روزی بس ناسزا یکدیگر را دیدار کردیم، بی‌آن‌که همنشینی نکو باشیم، در دریای چشمان یکدیگر به ژرفا کشیده شدیم؛ پس از آن چندان سپر و یاری‌گر گشتیم، که گویی هزار سال است همنشین و دوست و شیداییم.
سپس گذشته از این شیدایی شگفت، چگونه می‌نگری روزگارمان را؟
می‌نگرم که به کردار شگفتی ناواژه[2]، ما در بر یکدیگریم؛ نگاهی ژرف، همنشین زمین سرد، تا که از گزند روزگار نابرادر[3] آسوده باشیم.
اوه، اهورای آتش! سرانجام این همنشینی چیست؟
ای بسا که سرانجام خون است و آه و اشک، بیا دَمی مهمان من باش، تا با قهوه و فنجانم آرامشت باشم؛ ای آیینه‌ی مهر!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#تیرالین
_______________________________________

۱. ژرف کاو: دقیق

۲. ناواژه: چیزی که در واژه نمی گنجد.
۳. نابرادر(اینجا): نامرد


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم اگر فرو بندد این مهتر، بانویی زیبا، شرقی و صورتی پوش را می‌بیند، که دست به سویش گرفته است.
اوه، این بانو راهنمای کدام کارزار[1] است؟ برای دریافت پاسخ، دست بانوی شرقی را می‌گیرد، که در این دَم دستاویز پدید آمدن و فراگیری روشنایی می‌شود.
اینک پرسش دیگر این است، که روشنایی بهر چیست، سرور؟
چشم در روشنایی فراگیر می‌گشاید؛ گویی تمام رویارویی‌های پُر مهر گذشته و اکنون در این‌جا گرد آمده‌اند، که هر سوی سر می‌گرداند، نشانی از یکی رخ می نماید.
سویی نگاری از نخستین دلدادگی بهر مهتری سخت آتش‌پرست[2]، که در پایان با بی‌مهری از درش براند.
سوی دگر نگاری رنگین از رویارویی‌هایی با جوانی به نَما سزاوار، که به راستی درونش بلرزاند و هنگامی که در درون دلدادگی‌اش را راست پنداشت، آن جوان چون روحی ناپدید گشت و همچنان بازنگشت؛ تو گویی از راز او آگاه گشته و چون شکار را بی‌سود یافته تا که خود را دلبری دیگر در بر، گریخته است.
و اگر سر به این سوی و آن سوی نگرداند، رویاروی خود اشک ریزی‌ها بهر آن دو و دلبران دگر می‌بیند و این بار روشنایی‌ها جای خویش را به غبار و خاکستر می‌دهند و دلبری که با بی‌نهری و برای او تیر خورده، خون داده و نگار زمین گشته است.
پس او نیز کنار این پیگر بی‌گُناه می‌نشیند و به رسم سوگواری فریاد می‌آورد.
"من هرگز به مهر در نخست نگاه[3] باورم نبود، چون هزارانش زخمم زدند ولی دیدار او... آرام بخواب، ای مهتاب جان‌فدا!"
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#گل_برفی
#تیرالین
_______________________________________

۱. کارزار: نبرد

۲. سخت آتش پرست: بسیار مذهبی
۳. مهر در نخست نگاه: عشق در نگاه اول


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
من در محال‌ترین رویاهای خویش قد و قامت تو را به تماشایم، ای یار پُرآوازه!
تو هیچ‌گاه در بر من نخواهی بود، ولی من آهسته‌آهسته مهرت را در جان پروراندم و آن هنگام که تو را کنار یار بی‌یاری یافتم، چندان اشک بریختم، که گویی هزاران هزار سال گل گلزارم بودی، که نبودی!
ولی به خدیو[1] و شکوهش سوگند، که در همان محال‌ترین رویاها تا همیشه با تو پای خواهم کوبید، تا همیشه دلم تنگت خواهد، گر چه آنِ دیگرانی.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین
_______________________________________

1. خدیو: خدا


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این دشتم، با دست‌هایی که خون روانش بر جامی خوش رنگ می‌ریزند.
اوه، این نوشیدنی گوارا و این تن دیوانه با لَبخندی ژرف بهر کدام دستاویز نیک‌روی در دشت باد مهمان ایستاده است؟
بهر تماشای یاری که گام به گام از دوردست می‌رسد و چون خوانندگان این قلم، با دیدار لَبخند ژرف، گیسوان باد سپرده و جامه‌ی صورتی زیبایم و این جام که دیگر پُر گشته، چشمانش از کاسه بیرون می‌زند و گام‌هایش آهسته‌تر پیش می‌آیند.
آه، مهر من! ترسیده‌ای؟ نترس، ماه درخشان! من تنها از دیدارت بسی خشنودم، بسی سرخوشم که با شاخه گلی سرخ از راه می رسی و با آن‌که جام خون‌بار را می‌بینی، رویارویم می ایستی، شاخه گل را میان دندان‌هایم جای می‌دهی و پس از دَمی ژرف در برم می‌گیری.
مهتر مرا سرزنش نکن! من همیشه گفته‌ام که خونم را بهرت می‌دهم.
مهتر تنت در برم نلرزد! این ستاره با در جام ریختن خونش خاموش نخواهد شد!
پس از چندی از من دور می‌شوی، این‌بار من جام در دست می‌نهم و بی هیچ سخنی روی می‌گیرم، با شتاب به سوی دیگر می‌دوم و تو با همه شگفتی نمی‌نگری، که از چشمان تنی که گل به دهان می‌دود، شبنم‌هایی اندوه‌بار می‌ریزد؛ چرا که از این پس و بهر زنده ماندنت تنها یادگارم همان جام خون است؛ زندگی!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانم که ترس فرمانروای جانت، ولی دستم گیر و همگامم شو!
بگذار همه چیز، نیک و پلید در میان گیسوانمان چون باد بوزد و بگذرد.
بگذار این تنها زندگی من باشم و تو ای نگار زیبا!
بگذار آسمان گواه غبار تیره‌ی اندوهی باشد که از میان سـ*ـینه‌هایمان برون می‌آید و رهسپار نیستی می‌شود.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنان که اکنون پراکنده و هر یک به کاری، راست می‌گفتند، گهر!
من نمی‌دانم هنگام رویارویی به این مهتر و چشمان فریبنده‌ی گردانش، باید چه کنم!
می‌دانید از بهر چه؟
چون من نه آن شیدایم، که خون خود را در جام به دلدارش پیش‌کش کند و خودش به سرای تاراج گریز؛ نه آنم که جان برای چشمانی فریبنده دهم و آن چشمان به سوگم نشینند؛ نه تنی که با زمزمه‌های شیرین شوریده‌ای، شوریده‌تر و آن که همه‌ی کیهان رها کند و سوی آن شیدایی اشک و خون‌ها روانه کند!
من به راستی از همان دسته‌ی نوی روزگارم، روزی آوازخوانان با فریادی ز سوز می‌گفتند:
- اینان چگونگی شیدایی از یاد برده‌اند، سرور!
و همان‌گونه که آنان گفتند، من بی‌هیچ مهتر و دلدادگی از بر چشمان گیرا می‌گذرم و این است، پایانِ آغاز!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، SelmA و 8 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
او به پایکوبی کاردان و دلبر، او به نگاه شیداوار و زمزمه‌های شیرینی که تو از شگفتی دهان بگشایی، بارِ[1] درون آمدن به دلت را می‌گیرد و به ساز و آوازی که همگان شیفته و به ستایشش، تو را از پای می‌اندازد؛ تنها بنشین و تماشا کن، والا!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


_______________________________________
۱. بار: اجازه


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 7 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
من در بر غبارهایی تیره‌ام و به همان‌سان دیوانه‌روی، مرگبار با چشمانی بی‌جان خون‌بار، جامه‌هایی پاره و زانوانی که خون از آن برون می‌ریزد.
این چه روی است، که می‌نگاری، سرور؟
اوه، نمی‌نگری؟
من از طوفانی سهمگین می‌آیم!
نیک بر دست و پاهایم بنگر!
من از زخم تیغ و تیر گذر کرده‌ام و چندان این زخم‌ها ژرفای جانم دریده که می‌توانم بی هیچ ناله و شیونی واپسین تیری که پشت دستم را دریده را بیرون کشم و به سویی پرتاب کنم.
و آن طوفان سهمگین که شما را این‌گونه شگفت کرده است، دستاویز چیست؟
می‌شنوی؟ دستاویز را می‌گویم!
نیک به سخنانشان گوش فرا ده، مهتر!
اگر آنان این سرور را به روزگاری شگفت کشانده‌اند و خون‌بار، چرا باید ایشان را گوش فرادهم؟ مگر خِردم را ارزانی بازار کرده‌ام؟
آری! خردت را ارزانی بازار کن و سخنانشان را از بر کن!
آنان همان‌اند که می‌گویند مرا بهتر از خود می‌شناسند و چون من روزگاری لغزیدم، نباید در پی دل بروم و به آرمان خویش را بدست آرم!
آنان معشوق مرا گریزان ساختند؛ چون او در پی آرامش بود و من با این همه نامداری در کار و پیشه و هزاران مردم خردمند[1] در پی، ترسان و ناآرامش می‌ساختم.
اکنون نیز تیرهایشان و سری پُر از آن واژگان زهرآگین، مرا بدین غبار آورده است و همان‌گونه که می‌نگری، پس از برون راندن واپسین تیر از زخم ژرف، غبار تیره از آن بیرون می‌راند و من نیز تن را به این سوی می‌گذارم و بدرود!
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین

_______________________________________

۱. مردم خردمند منظور مردم قضاوت‌گر


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 7 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
من دیدم با دو چشم بینای نابینا، دلی آکنده از شور و هزاران تن چون خود و به روشنی خورشید هر روز.
اوه، بدین واژه سرایی چه دیده‌اید، مهتر؟
دیدم آن دو تن را که برف‌هایی نگین‌وار بر سرشان می‌ریخت؛ که کف می‌زدند و شاد و مشوش، که به چشم من چون همسرانی زیبا و گوارا بودند؛ که با چشمانی بی گُناه به من می‌نگریستند.
و آیا به راستی همسرانی زیبا و گوارا بودند؟
از آن روز بدان اندیشیدم، که ای کاش دست در دستشان بنگرم، که مهرِ در دلشان را آشکار بر ما بنمایند[1]؛ ولی...
ولی..؟
نه، والا! آنان همسران خوشایند و زاداندیشه‌ی من نبودند؛ هرگز با یکدیگر بی‌پروا رهسپار دشت‌های گل سرخ نشده بودند و هنگام اندوه، هیچ‌گاه نه سر بر شانه‌ی هم.
اوه، این بهر شما اندوه‌بار است، نه؟
در راستین، لَختی[2]! ولی باید آموخت، که همسران زیبا نه زاده‌ی اندیشه‌ی منی که هیچ‌گاه دل و خِرد[3] ایشان نبوده است.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین

_______________________________________

۱. بنمایند: نشان دهند.

۲. لَختی: اندکی
۳. خِرد مجاز از فکر


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 7 نفر دیگر

Tiralin

مترجم برتر رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
629
امتیاز واکنش
9,021
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
45 روز 10 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا تنها مگذار، ای شیرین‌ترین قهوه‌ی تلخ من!
مرا گریان، چون روحی سرگردان، دیوانه و مستان رها مکن ای جان شیرین!
نمی‌دانم این قلم چگونه می‌نویسد، ولی خواهشم از تو، مرا این‌گونه بدرود مگو!
آه، نخستین دیدارمان را به یاد می‌آوری، من از شنیدن نامت که نامور شهر و گیهان بودی، بیزاری راستین بودم و ناگاه آوای تو، واژگان موزون تو و آن نگاه خودکامه، مرا ویران کرد مهتر!
هنوز آن روز را که در دل به شیدایی‌ات لَب گشودم و گفتم های، دیوانه! تو دل باختی را به یاد می‌آورم و اینک...
چگونه چنین بی‌مهرم می‌گذاری و می‌روی؟
آن همه مهرورزی را بدین زودی فراموش کردی؟
این من راستگوی هزار رنگ برای تو چه بود؟
اوه، من چه بی‌مهر سخنم!
تو نیز با هزار گریه و اندوه مرا رها کردی و گفتی، روزی باز می‌گردی؛ آه، روزی!
آن روز کِی است، زیبای من؟
اینک که تو مرا به دست باد پست بهاری سپردی، بی تو ره به کجا برم؟
دیگر سخنم نمی‌آید؛ دلبر لغزیده پای!
پس بسی راستین خواهشمندم و تو را به دل دردمندم سوگند، که در همان روز مژده داده‌ات بازگرد.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا