رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...سخنی تازه با خود دارد و دلم پاره پاره نمیکند.
باری، این بس سخن بگفتم، تا هم خودت و هم آن گزافهگویان بدانید، اگر خیره خیرهات نگریستم از افسوس و پشیمانی بود، نه از تکان دل، بهر کسی که روزی بر زمینم بزد. [ گرچه گزافهگو، نامش با خودش باشد و بس]
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
بزی: زندگی کن
...سخناند، که گفتهاند تویی در کار است، ولی بی من و دل پاک و راستم!
اگر پس پرده تویی، از برم دور شو و در پیام نباش؛ چشمانم سوی هرکس باشد، تو نیستی!
و اگر تنها چند مگس، باید بگویم مهتر است از میان راه کنار روید، تا مگر خود از دم تیغتان نزدم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
سرپر: توقف کوتاه
...سرخی ناخنم، چندان درخششی مینمایَد*، که چشمت میسوزد!
به زمزمهی افسونت میگویم:
- دیدار را بپذیر و پیش آی!
و پس، دوات به کنار!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
به هیچ: هرگز
گیهان من و تو را از یکدیگر میراند و ژرفای جانم: جهان و عمق وجودم من و تو را از هم دور میکند.
مینماید: نشان میدهد
...را بر جوهر میرانم:
مهتر! مرا دریاب، شکوفهای بر گیسویم بنشان، تا دگر شکوفهها از سر و روی خودت روان شود! نمیدانم چه هنگام از این بهار نابسامان رویاروی یکدیگر خواهیم ایستاد؛ ولی آن روز، چه دیر چه زود، سرآغاز داستان من و توست!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
دِی: دیروز
سرشتگونه: طبیعی
...پیوستهام در باغ دل بودهای...
های، مهتر! شاد باش! دوستانت نقل و نبات از دهانشان میریزد، هرگاه که به نامت لَب میگشایند و شادتر، چون فرشتهخویی که بارها زخمهایش دریده و فرزانگی آموزگارش بوده، بهتر تو از خم کوچهی بیخِردی میگذرد!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
کف: از کف دادن، از دست دادن
...دهند، از جای ناسوی جهان، به سوی او بدوم - همانگونه که او به دنبال آرمان والایش میدود و یاد فرشتهی پاییزیام را زنده میکند- ای بسا تنم از پَستی دیوانگان به تکان و شکن* است و تنها... آگاهی از چند قلمش مرا خرسند میدارد.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
دیوان زاد: دیوانه زاده
تکان و شکن...
...میگویند، نخست آن ساز و آواز و پیچ و تاب ناپاک تا ده ها روز چشم و گوش میآزارد، سپس بوی گل فرزانگی و راستی فرایش میگیرد و ویرانه، شاهانه میشود.
در چند واژه: روی گیرید از این هزار سخنانِ فریب کار، که شومی خود را به روزگار خوشلقا میبندند.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
مُهر مجاز از پیشانی
...نیست اگر به آموزگاری خِردِ تبر شکن، از برای نگاهبانی خود، اندیشه و بُن جان، با آرزوی نوش آب دماوند* رهایتان کنم.
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
انگشت سبابه را به جوهر مرگ آغشته کردم: عهدی جدی با خود بستم
لَختی از غبار تیرهی پشت سرتان را به تاراج برم: اندکی از سختیهای زندگیتان را کم...
...گرگ تیرگی و نفرین در دیدگانش چرا!
با خود چه کردهای، مهتر؟ نکند، تو پاکی و هنرش را به خاک سپردی؟ نکند، خودت را نیز همگام با او به گور سپردی؟ نکند، همهی گمانهای این ژنده پوش به راستیها میرسد؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تصویر_دوریان_گری
اگرش پیوسته بار داده میآمد: اگر همیشه میتوانست
...هنگامی که یاری از کف میرود، دیگری رنگ بسیار میبازد*؛ پس در پایان، بی من، به آتش و نیایش گرای*، نه خون و باورت و نه آن خنده های مستانه ی دردآور.
#تیرالین
#تصویر_دوریان_گری
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
کدیور: صاحب
دیگری رنگ بسیار میبازد: دیگری بسیار تغییر میکند
به آتش و نیایش گرای: انسان خوبی باش
...برت میتابم، پای میکوبم، میخوانم، سخن میگویم به خنده و گزاف و فلسفه، تا که به سپیده برخیزی و شادی چون باران یکایک* بهاری از چشمانت فرو ریزد و من میگویم به تو، او و همه، که های من! او دست کم به خم دست زیبایش سزاوار چاپلوسی مجنون بهر لیلیست.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
یکایک: ناگهان
...و میروند، من به راستی اهورا و دماوند دوستتان داشتم؛ نداشتم؟ نمیتوانید دروغش پندارید!
من نیز فراموشتان میکنم، به گونهای که اگر روزی در پایان افق تابستان، رویاروی شدیم، به دشواری هفتخوان به یادتان آورم!
پس در این شب که همه دار و ندار پشت سر را میسوزانم، بدرود!
#تیرالین
#دل_نوشته...
...تو را افسون؟
نمی توانی آن سخنان بی پروا را باز پس گیری؛ که مَنَش دل بستم و شیرینی هش پذیرفتم؛ مگر...
باری*! باید بنگری و اگر همه بازی کودکان، به زبان روانم آن همه شیرینی بازستانی!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
مهتر: منظور نویسنده
داستان های پریان: قصه های عاشقانه ی افسانه ای
باری: به...
...درخوری، از هم گذر کردیم و اکنون سالهاست، که چشم در چشمش نشدهام و هر چه رود زندگی از خم کوهسار زمستان و دشتهای هموار بهاری درمیگذرد، نام و نشان او نیز در اندیشهام رنگها میبازد و شاید باید بگویم، در این دَم، شاهزادگی او به غبارِ فناست.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
به هیچ: هرگز...
...میخواهم بدانی، این رود به نیکی و خِرد از من درمیگذرد و تو... باید شادمان باشی، هر چه روی داد و نداد، نزد هر آن کس که دلت میتکاند و دیگر زیبارویان زندگیات؛ و پوزش مخواه، که یکی چون من، به آن روزها نیز تو را الهامبخش راستین زندگی خواهند دانست.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
تا چه دَم...
...ستارهدار شیدایان.
ولی با این بس بیراهه، من سپاسگزارتان هستم و میکوشم، هرگاه از برتان میگذرم، لَبخند زنم، به خِرد و مهر؛ چون به نخستین بار، همان هنگام که به شورتان مینگریستم، در دل بگفتم:
"اگر او خواهد، من شایستهی شیدایی و مهرم."
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
به هیچ: هرگز
تیمار...
...و زهر اهریمن برون میریزد!
اکنون نیز روزهاست از سر و رویم ریخته و در زمین فراموشی فرو رفتهای!
و من چون شاهزادهای که با تن و سر زخمی از جنگ با گرگ، بهر دختی از تبار جنگل، بازگشته است؛ در دل میگویم:
- من دوستش داشتم؛ گرچه به سرانجام نرسید و او، دستاویزش بود
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
...و زر روزگار بر چهره و گیسویت درود میفرستد؛ تو، بخشی از جان من، کُنه* من بودهای!
آیا این بس داستان سرایی از بن جان، برای بازگرداندنت از آن سرای ناشناخته بسنده نیست، لغزیده پای شهریار*؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
میرهی: رها میکنی
کنه: هویت
شهریار اشاره به معنی ماه شهریور...
...دمی با خود اندیشیدم، که دیگر نه خواهان آنم که در سر و دلم جولان دهی و نه نوشتههای زیبا، بُرنا* و ارزشمندم.
تنها با خود پیمان میبندم، از همنشینیهای ناگزیر و یا خودخواسته با کسی که نمیخواهم، نیز درگذرم و پیرامون خود را با گلهای بهاری پر کنم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
برنا مجاز از قوی
...خواهیم ایستاد؛ همان روز که سر و جانم از بر شکوفایی بهار است و تو... قلم بردباری پیشه میکند، تا روزگار دیگر تو را بنگرد؛ کهتر!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
دستی خون: یک دور بازی
دست خون: بازی
مشتبه شده بودم: به اشتباه افتاده بودم
تابستانی: موقت
بی دست: معادل بی سر و پا
رنگ می کرد...