خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,501
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
من اونجا ایستادم،


دهنمو بسته بودم
انفدر محکم
که برای پودر کردن دندونام کافی بود

و به شاون نگاه می‌کردم
که مثل یه مبل دست دوم
رو زمین دراز کشیده بود

مبل لکه‌دار شده‌ای
که طرح پارچش زنجیرای طلایی بود.
بی‌شرفا حتی
به گروگان گرفتنش هم

راضی نشده بودن.



____________________
فکر یهویی


وقتی نور چراغای خیابون
به خونی که به
تی‌شرت، جین آبی و چکمه‌ها نفوذ می‌کرد
می‌خورد
خیلی شبیه شکلات آب شده می‌شد

ولی من می‌دونستم
که خون هیچ‌وقت نمی‌تونه چیز شیرینی باشه
می‌دونستم که اون مثل مایع شکلات نیست

به هیچ وجه.


__________________
تو دستش


پلاستیک یه فروشگاه بود
سفید
با حروف قرمز روش:

سپاس
سپاس
سپاس
سپاس
سپاس
سپاس
سپاس

روز خوبی داشته باشید.

_______________
توی پلاستیک


یه صابون مخصوص
برای اگزمای
مادرم بود.

دیده بودمش
که انقدر خودش رو می‌خارونه
تا خون بیاد.

برای
حباب‌های چرکی
و بدن پوسته پوسته شدش
خریده بود.

موجود نامرئی رو که
سعی داشت اون رو بخوره
نفرین می‌کرد.

_______________
پ.ن: واقعا ترجمۀ این پارت چالش برانگیز بود و مطمئن نیستم درست حسابی از پسش بر اومده باشم +_+


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، ɢнαzαʟ، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

Afsa

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/6/20
ارسال ها
656
امتیاز واکنش
13,207
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
بهشت اندیشه
زمان حضور
29 روز 22 ساعت 6 دقیقه
آنجا ایستاده‌ بودم؛
دندان‌هایم را به قدری محکم روی هم قفل‌کرده‌ بودم که نزدیک بود بشکنند و پودر شوند.
و به شاون نگاه می‌کردم که مانند اثاثیه دور انداخته شده؛ دراز کشیده بود.
مانند یک کاناپه کثیف، با طرح زنجیره‌های طلایی.
آن عوضی‌ها حتی او را نمی‌دزدیدند!

فکری ناگهانی به سرم زد؛
خونی که روی تی‌شرت، شلوار و چکمه‌ها می‌ریخت؛ مانند شکلات آب شده به نظر می‌آمد.
هنگامی که نور چراغ‌های خیابان به آن‌ها می‌خورد.
اما من می‌دانم که چیز شیرینی درباره خون وجود ندارد. می‌دانم که مثل شکلات آب شده نیست.
به هیچ وجه!

در دستانش؛
یک مشمای سفید خرید بود. با حروفی قرمز رنگ.
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
سپاس‌گذاریم
روز خوبی داشته باشید!

در آن مشما؛
صابون مخصوص برای بیماری اگزمای مادرم بود.
اورا دیده بودم؛ هنگامی که آن‌قدر پوستش را می‌خاراند تا خونریزی کند.
برای ورم‌های چرکین و جسم پوسته پوسته شده‌اش، صابون تهیه کرده بود.
و مادر... چیزهای نامرئی که سعی داشتند اورا ببلعند را نفرین می‌کرد.


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، ɢнαzαʟ، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
•• New post
:)))





[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، ɢнαzαʟ، ~XFateMeHX~ و 3 نفر دیگر

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
شاید چیز نامرئی وجود داشته باشد.

سعی در
خوردن
ما دارد
مثل اینکه
همه ما
گوشت گاو
هستیم.




گوشت گاو
مانند نام تجاری عبور می‌کند.
تی‌شرت این اطراف همیشه خیلی بزرگ هستند که
هیچ وقت اتو نمی‌شوند.
و مثل صندوق عقب احمق ها به ارث ميرسند.
مانند نقشه طلا یا گنجی که به هیچ جایی منتهی نمی شود.
اومد و گند زد به کل زندگی برادرم.
در لعنتي رو لگد زدم پايين و بردم.
همه چیز به جز زنجیره طلای او
سپس نوار زردی که می‌گوید:
-عبور نکن.
بلند ميشود
کاري براي انجام دادن باقي نمانده جز رفتن به خانه.
اون نوار این اجازه را به مردم میده که بدونن که این‌جا یک صحنه قتل است.
انگار که ما از قبل این‌را نمی‌دونیم.
جمعیت پشت آن راه را به ساختمان و پایین بلوک تا زمانی که هیچ چیز باقی مانده است می‌کشاند
به جز نوار...
شان به آن کیف چسبید و به سمت دیگری قل خورد
و خون او به کهکشان ستاره های حبابی اضافه شد.
اون نوار مثل هنری قابش کرده بود
و روز بعد بچه ها با مومیایی آن بازی می‌کردند.
(نمی‌دونم منظورش مومیایی بود یا مامی)


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، ɢнαzαʟ، Jãs.I و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
شاید چیزی نامرئی وجود داشته باشد که بخواهد همه ما را مانند گوشت گاو بخورد.
گوشت گاو مانند پیراهن هایی با نام تجاری در اینجا منتقل می شود. همیشه خیلی بزرگ. هرگز اتو نکنید. مانند یک تنه طلای احمق یا یک نقشه گنج که به هیچ جا نمی رسد ، به ارث می رسد. به زندگی برادرم ضربه زد ، در لعنتی را لگد کرد و همه چیز را به جز زنجیر طلای او برد.
سپس نوار زردی که می گوید صلیب قرار داده می شود ، قرار می گیرد و دیگر کاری برای رفتن به خانه وجود ندارد. این نوار به مردم اجازه می دهد تا بدانند که این یک صحنه قتل است ، گویا ما از قبل این را نمی دانیم. جمعیت راه خود را به داخل ساختمان ها و بلوک های پایین باز می کند تا جایی که چیزی جز نوار باقی می ماند. شاون را داخل کیسه ای زیپ کردند و دورش غلت زدند ، خون او به کهکشان پیاده رو ستاره های حباب اضافه شد. نوار آن را قاب مانند هنری است. و روز بعد ، بچه ها با آن مومیایی بازی می کنند.


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، ɢнαzαʟ، Jãs.I و یک کاربر دیگر

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,501
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
شاید یه چیز نامرئی بود

که واقعا سعی داشت

هممون رو
بخوره
انگار که
گوشت گاو باشیم


گوشت گاو

به کوتاهی عمر یه برند
این دور و بر ناپدید می‌شه
اینجا تی‌شرت‌ها
همیشه به تن زار می‌زنن
هیچ وقت اتو نمی‌شن

و جوری از نسلی به نسل دیگه می‌رسن
که انگار صندوق طلای یه آدم احمق
یا یه نقشۀ گنجن
که به هیچ جایی منتهی نمی‌شه.

اگه زندگی داداشم یه خونه بود
اونا در لعنتیشو از جا کندن
و همه چیو با خودشون بردن
غیر از زنجیر طلاش.


و بعد اون نوار زرد

که می‌گفت عبور ممنوع
یعنی خودتونو جمع کنین
هیچ کاری جز خونه رفتن
ازتون بر نمیاد

اون نوار به مردم می‌گه
که این یه صحنۀ قتله
انگار که خودمون نمی‌دونستیم

جمعیت برگشتن به خونه‌هاشون
تا جایی که
هیچی جر نوار زرد اونجا نموند

شاون رو توی یه کیسه گذاشتن
و زیپشو کشیدن، جسدش غلت خورد
خونش توی پیاده رو پخش شد

و رفت لای کهکشان ستاره‌های آدامسی.
نوار جوری دورشو قاب گرفته بود
انگار که یه اثر هنریه
و لابد فرداش
بچه‌ها با نوارش
مومیایی∗ بازی می‌کردن

_________

بازی مومیایی: یه بازی از جمله بازی‌های شب هالووینه که طی اون بچه‌ها دو گروه می‌شن و از هر گروهی یه نفر به عنوان مومیایی انتخاب می‌شه. به بچه‌ها یکی یا دوتا رول دستمال توالت می‌دن و اونا باید مومیایی خودشونو تو سریع ترین زمان دستمال پیچ (باندپیچی) کنن. هر گروهی که زودتر موفق بشه برنده است.


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، ~XFateMeHX~، ɢнαzαʟ و 2 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
پست اول:
صفحه اول کتاب
هیچ کس این روزها چیزی باور نمی کنه،
به همین دلیل می خوام
داستانی رو براتون تعریف کنم
که تا حالا برای کسی تعریف نکردم و واقیعه.
شما احتمالاً نمی خواین باور كنید.
و فکر می کنید من دروغ می گم یا راست، اما چیزایی که بهتون می گم حقیقت داره.
برای من اتفاق افتاده.
واقعاً شد.
و همینطور هم شد.


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، Jãs.I و ɢнαzαʟ

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
پست دوم

اسم من ویل هست.
ویلیام
ویلیام هولومن
ولی برای دوستام
و افرادی که منو می شناسن
همون ویلم.
پس منو ویل صدا کن.
چون بعد از اینکه حرفامو بهت زدم.
می خواید دوست من باشید یا اصلا دوست ندارید دوست من باشید.
در هر صورت،
با من آشنا میشین.
آشنا میشین.


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و Jãs.I

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
پست سوم

من فقط ویلیام.
برای مادرم و برادرم شاون
شاون ، هر وقت سعی داشت
شوخ طبع باشه.
من بهش نمی خندیدم
حالا آرزو می کنم
کاش بیشتر به
شوخی هاش می خندیدم
چون روز گذشته ،
شاون مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد.

________~~~~~~~~~________
منظورش اینه قدر داشته هامونو بدونیم:readingb:


[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و Jãs.I

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,543
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
•• ممنون از تمام کسانی كه تا حالا تو ترجمه ما رو همراهی کردن. خوش‌حالم که چنین فیدبک مثبتی دریافت کردیم. ✨
در این سِت، پنج شعر قرار داده میشه؛ چون حجم سه شعر خیلی کمه.
فاطمه مقاره







[ Alligator translator | ترجمه گروهی ]

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، ~XFateMeHX~، Erarira و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا