خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: ساغر_هاشمی_مقدم

  1. Saghár✿

    ✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...و گفتم: -نه مادر من؛ نامزدی کیوان رفیقمه. مادر عینک‌اش را جابجا کرد و گفت: -کیوان؟ -آره بابا همون پسره که بار می‌آورد برا فروشگاه چینی به دماغ‌اش داد و گفت: -آها، الان یادم افتاد؛ همون رفیق جون جونی جدیدت. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -بله، همون. #بطلان_حیات #داستان_کوتاه_بطلان_حیات #ساغر_هاشمی_مقدم
  2. Saghár✿

    ✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...از یخ و آب کردم. هنوز جرعه‌ای از آب را ننوشیده بودم که مادر ملاقه به دست از حیاط خلوت به آشپزخانه آمد و ملاقه را تهدید وارانه به سویم گرفت. -هزار دفعه بهت گفتم توی این هوا آب یخ نخور؛ الان دیگه فصل آب یخ خوردن نیست؛ سرما بخوری دیگه کل سال مریضی. #بطلان_حیات #داستان_کوتاه_بطلان_حیات...
  3. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...تلاش نکنید هیچ‌کس برای من، او نمی‌شود! او فقط برای من یک کلمه نیست او یک ریتم عاشقانه است یک جورچین که فقط با من می‌تواند کامل باشد او یک قالی پرنقش‌ونگار است یک آسمان پرستاره یک قمر یک سیاره یک دنیا او همه چیز من است و من چه راحت بی او هیچ‌تر از هیچ می‌شوم! #ساغر_هاشمی_مقدم #دلنوشته_نبشه‌ی_روح
  4. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...زدم زیر روسری و گفتم: - می‌شه برم دستشویی؟ تخته شاسی توی دستش رو پایین تـخت گذاشت و گفت: - صبر کن تا کمکت کنم. با کمک پرستار به دستشویی رفتم و بعد انجام کارم دوباره به اتاق برگشتم. روی تـخت دراز کشیدم و طولی نکشید که چشم‌هام گرم شد و دوباره به خواب رفتم. *** #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا...
  5. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...تقلا کردن و با لگد به جونش افتادم. لگدهای پی‌ در‌ پی و کم‌جونی بهش زدم. یهو عربده بلندی کشید و من رو محکم به آسفالت کوبوند. درد دایره‌وار توی سرم پیچید و دیدم تار شد. صداها چندبعدی و نامفهوم به گوشم می‌رسید. کم‌کم چشم‌هام داغ شد و همه‌جا رو سیاهی پوشوند. *** #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا...
  6. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...و ور می‌گفت. تازه کوییز هم گرفت. عین بز زل زدم بهش و گفتم: - دیگه چی؟ می‌خوای بگم رفتم آزمایش بارداری؟ ریحانه بشکنی زد و گفت: - پرفکت همین خوبه! تازه ذوق هم می‌کنه از بابا شدنش. - کوفت! پا شید پا شید برای امروز بسه! جمع کنید بریم. - ایش! چته بابا؟ باشه. *** #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  7. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...و گفتم: - برم؟ همون‌طور که به‌سمت خونه می‌رفت، دستش رو توی هوا تکون داد و گفت: - به‌سلامت! جیغ خفیفی کشیدم و بالا و پایین پریدم. - عاشقتم کاوان! روی پاشنه پا چرخید و با قیافه درهم گفت: - بیخود! بدون توجه به حرفش سوار ماشین شدم و به‌سمت کلاس حرکت کردم. *** #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  8. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...ته آن کوچه باغ پری‌ها قامت دوست نمایان شده بود دل بی‌تاب شده بود حبس شد باز نفس در سـ*ـینه‌ام حس شد باز حضورت پیش من تا به کی و تا کجا، می‌بری این دل را؟ تا چه حد لیلی شوم؟ تا چه حد مجنون شوی؟ تا چه حد بیمار شوم؟ تا چه حد عاشق شوی؟ تا خورَد مُهر ابدیت من بر دلت؟ #دلنوشته_نبشه‌ی_روح...
  9. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...در شادی و غم زیر آن سقف بلند پای آن قاب سپید پشت آن تنگ بلور جای‌جای این جهان بی‌فروغ جز یاد تو، هیچ یادی در دلم جای نخواد کرد تو بگو می‌روی از این سرا می‌نشینی لـ*ـب رود می‌شوی دست به قلم می‌نویسی روی برگه‌های سبز می‌کنی یاد دلم؟ یا که از یاد می‌رود خاطر من؟! #دلنوشته_نبشه‌ی_روح #ساغر_هاشمی_مقدم
  10. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...که من این‌گونه بی‌تاب توام؟! تو چه کردی که من این‌گونه رسوای توام؟! «هر کجا هستی باش آسمانت آبی و تمام دلت از غصه‌ی دنیا خالی»2 __________________________________ 1: بخشی از شعر دختران ننه دریا اثری از احمد شاملو 2: بخشی از شعر باران اثر منصوره برادران نگهبان #دلنوشته_نبشه‌ی_روح #ساغر_هاشمی_مقدم
  11. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    گر صیاد شکست روزی قفسم را گر قوت پرواز دهد چشم تو بال مرا می‌روم از این دیار بی‌بهار می‌روم از این سرای بی‌حیات می‌روم تا قلب تو یادم کند می‌روم تا چشم تو خوابم کند *** کینه نمی‌ورزد دلت دوست می‌دارد مرا مهربان‌ است با دلم باز من نمی‌دانم چرا #دلنوشته_نبشه‌ی_روح #ساغر_هاشمی_مقدم
  12. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...صبحی از جنس خورشید را آفرید تا شاید با وجود او، امیدی دیگر در راه باشد *** او فقط دلتنگ بود شدت حزن امانش را برید اشک بر گونه نشست خواب در چشمش دوید *** او برگشت؛ نه از سفر، نه از حیات او فقط آمده بود از دل ما رد بشود یا اگر مقدور شد، اندکی مرحم این دل بشود #دلنوشته_نبشه‌ی_روح #ساغر_هاشمی_مقدم
  13. Saghár✿

    دلنوشته نبشه‌ی روح | Ozan و Saghar کاربران انجمن رمان98

    ...در دلم، عاشقانه زمزمه‌ی توست‌‌. فرسنگ‌ها از هم فاصله داریم. گاه تجسم حضورت، عطر شیرینی از خاطره‌ها را در من زنده کرده و کشاله‌وار سوی تو پر می‌کشم. الهام‌بخش روح و روانی دل را به هر سو می‌کشانی چو دُر گرانبهایی، خاطر نشان مهرجانی مهرجانان، مهرجان. #اوزان_نویس #ساغر_هاشمی_مقدم...
  14. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...- چشم! به‌ محض بسته شدن در و رفتن خاله، صدام رو صاف کردم و گفتم: - من خودم می‌تونم از خودم مراقبت کنم. نیازی به مراقبت پرمنت تو نیست. کاوان پوزخندی زد و گفت: - هر اتفاقی هم که بیفته، پات برسه به بالا قلم پات رو خرد می‌کنم. متقابلاً پوزخندی زدم و گفتم: - شما؟ #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا...
  15. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...ندارم صدات رو بشنوم. دیگه با من تماس نگیر. و فوراً تماس رو قطع کردم. من هیچ پدری ندارم. باز خوبه بعد این همه مدت ایشون یادش افتاد دختری داره. داداشم حتی بعد این همه مدت یادش نمیاد یه زمانی یه خواهری داشت. پوزخند زدم و با صدای بلندی گفتم: - خدایا کرمت رو شکر! #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا...
  16. Saghár✿

    ✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...زد. تا پایان کلاس هم پروانه سکوت کرده بود. بعد از اتمام کلاس زودتر از پروانه وسایل‌ام را جمع کردم و دور از چشم او خود را به کتابخانه دانشگاه رساندم. اصلا اعصاب حرف‌ها و حرکات پروانه را نداشتم. پشت یکی از میز ها نشستم و مشغول خواندن کتاب شعر شدم. #بطلان_حیات #داستان_کوتاه_بطلان_حیات...
  17. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...که خاله‌اینا بودن برد. یه رستوران نه‌چندان بزرگ با نمای چوبی بود. تموم وسایل حتی بشقاب و قاشق و چنگال‌ها هم از چوب بود. ساختمون رستوران نقلی و تقریباً دایره‌ای‌شکل بود و پشت ساختمون یه حیاط بزرگ با تعداد زیادی آلاچیق و تـخت‌های چوبی و یه حوض بزرگ قرار داشت. #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا...
  18. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...می‌تونه یه معجزه از طرف خدا باشه. - شاید! همون‌طور که سر خاله رو از روی پام برمی‌داشتم گفتم: - خب دیگه برای امشب بسه. من هم خیلی خسته‌م می‌رم بالا بخوابم. تو هم مثل این دوتا بیدار نمون. بخواب که خیلی خسته شدی امروز. دیگه منتظر جواب نموندم و به اتاقم رفتم. #آی‌سونا #رمان_آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  19. Saghár✿

    ✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...دادم و دیگر حرفی نزدم. با کمک آقای سالارمنش بارها را خالی کردیم. بعد از اتمام کار چهره‌ی آقا هوشنگ از میان قفسه‌ها پدیدار شد. با هر دوی ما احوالپرسی کرد. من به پشت پیشخوان بازگشتم و آقای سالارمنش هم همراه آقا هوشنگ برای حساب و کتاب به دفتر رفت. #بطلان_حیات #داستان_کوتاه_بطلان_حیات...
  20. Saghár✿

    ✺اختصاصی بطلان حیات | Saghar کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...اینجا تعطیل می‌شه. شیفت شب این هفته با توئه. اونطور که شنیدم توی یک فروشگاه قبلا کار کردی، پس آشنایی داری و لازم به توضیح اضافه نیست. درسته؟! -بله...بله، شیش ماهی توی یه فروشگاه کار کردم. به کار تسلط دارم. -خب پس بریم که کار رو شروع کنیم. #بطلان_حیات #داستان_کوتاه_بطلان_حیات #ساغر_هاشمی_مقدم
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا