خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: ساغر_هاشمی_مقدم

  1. Saghár✿

    در حال تایپ رمان حس خاکستری I ساغر کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...هایش؛ بلندی را برایت رقم زد. حسی که مانند باران، بر کویر خشک و سوزان دلت بارید و به آن حیاتی دوباره بخشید. حسی که مانند طوفان؛ به یکباره خانه‌ی دلت را در هم شکست و آن را به خانه‌ی ابدی خودش تبدیل کرد. به راستی که این حس خاکستری، عجیب ترین حس دنیاست! #ساغر_هاشمی_مقدم #حس_خاکستری #رمان_حس_خاکستری
  2. Saghár✿

    در حال تایپ رمان حس خاکستری I ساغر کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...خلاصه: بعضی وقت‌ها، به یک نقطه از زندگی‌ات می‌رسی که نمی‌دانی باید چه‌کنی، کجا بری؛ اما ناگهان بین همین تلاطم ذهنت، یک حس زندگی‌‌ات را عوض می‌کند. حسی که به ظاهر شیرین؛ اما در درون تلخ است. یک حس خاکستری که هیچکس نمی‌تواند جلویش را بگیرد؛ الا خودت! #ساغر_هاشمی_مقدم #حس_خاکستری #رمان_حس_خاکستری
  3. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...رو از مامان گرفت و سعی می‌کرد تا اون رو آروم کنه. پشت یکی از صندلی‌ها وایسادم تا اگه خواست چیزی پرت کنه در امان باشم. با خشم به چشم‌هام نگاه کرد و گفت: - خیلی ناراضی هستی می‌تونی بری پیش باباجونت بمونی؛ البته اگه تونستی بدبخت. - البته. هروقت مرگ شما رو دیدم می‌رم پیشش. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  4. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...می‌ترسم با خودت بگی این حرف‌ها قدیمی و کلیشه‌ایه. می‌ترسم از اینکه برای تو می‌نویسم سرزنشم کنی. سرزنشم کنی به‌خاطر اینکه ترکت کردم. من به تو حق می‌دم و می‌دونم که اهل فکر و منطقی؛ اما نمی‌دونم در آینده نزدیک ایده‌آل‌هات برای زندگی و همین‌طور نوع نگاهت به این موضوع چیه. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  5. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...جوجه‌آشپز. خانوم‌بزرگ داد زد و گفت: - من سر ساعت 12:30 باید ناهارم حاضر باشه‌ها. همه با هم گفتیم: - چشم! خدا رو شکر بابا این غذا رو بلد بود و با کمک هم خیلی زود درستش کردیم. من و رزا میز رو چیدیم و بابا و علیسان غذا رو کشیدن و تزیین کردن. وقتی که همه چیز آماده شد گفتم: #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  6. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...نه نیشکر خوردم. فقط به عباس نگو که همین الانش هم من رو ساعت به ساعت پرس می‌کنه. انگشتم رو تهدیدوار به‌سمتش گرفتم و گفتم: - اذیتم کنی میگما. دستش رو بالا برد و یه پس گردنی خوشگل بهم زد؛ طوری که فکر کردم الان نخاعم از توی دهنم می‌زنه بیرون و گفت: - صلواتی از من باج می‌گیره. #آی‌سونا...
  7. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...فرق داره رو بده به آقای مقاره. - ... - خب حالا فهمیدی کدومه؟ - ... - کجاش همرنگ اوناست؟ سبزش با بقیه فرق داره. - ... - بله عزیزم بذار زن بگیری تازه می‌فهمی رنگی به نام صورتی زبونی هم هست! این سبز که دیگه جای خودشه. - ... - خب حالا دیگه قطع کن کار دارم. - ... - خداحافظ! #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  8. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...دست‌هاش کرد و گفت: - ببین من و مامانت از همون اول هم به اشتباه و اجبار با هم ازدواج کردیم و الان هم دیگه نمی‌تونیم. خیلی ساله می‌خوایم از همدیگه جدا بشیم؛ اما خب گفتیم تو بچه‌ای بذاریم یه خرده بزرگ بشی بعد. حالا هم دیگه واقعاً به ته خط رسیدیم. مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: #آی‌سونا...
  9. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...حرف بزنیم! خانوم‌بزرگ لبخندی زد و لیوان چایش رو برداشت و گفت: - راحت باش خوشگلم! با علیسان رفتیم توی یکی از اتاق‌ها و علیسان در رو بست و با هم روی تنها کاناپه توی اتاق نشستیم. - خب اول بگو ببینم از جاده هروی تا اینجا چه‌جوری اومدی؟ مطمئناً که تنها نبودی. - کاوان رسوندم. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  10. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...و ادامه داد: - خوبه؟ لبخند کش‌داری زدم و گفتم: - خیلی ممنون! واقعاً نمی‌دونم چه‌جوری ازت تشکر کنم! عین علیسان یه لبخند کج جذاب زد و درحالی‌که 32‌تا دندون لمینیت‌شده‌ش رو به نمایش گذاشته بود گفت: - برای تشکر فقط لبخند بزن! همین کافیه. لبخندی زدم و گفتم: - واقعاً ممنونم! #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  11. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...صرف شد. خانوم‌جون از سر میز بلند شد و به‌سمت پذیرایی رفت. من هم از سر جام بلند شدم و خواستم برم طبقه بالا که دیدم کاوان از پله‌ها اومد پایین و گفت: - جایی نرو؛ اما از دید خانوم‌جون پنهون شو و گوش بده. با سرم تأیید کردم و پشت پله‌ها جوری که خانوم‌جون من رو نبینه وایسادم. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  12. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...برداشتم؛ خون! جیغ کشیدم و دوباره داد زدم؛ اما صدام درنمی‌اومد. گریه‌م شدت گرفت. کز کردم یه گوشه و گوش‌هام رو گرفتم. من نمی‌خوام صدای خنده رو بشنوم. یهو صدای خنده قطع شد و به‌جاش صدای جر و بحث‌های مامان و بابا پخش شد. صدای گریه بچه! صدای داد! صدای یه شخص که می‌گفت «تمومه!» #آی‌سونا...
  13. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...پس تو چرا من رو نمی‌بینی؟ چرا صدام رو نمی‌شنوی؟ چشم‌هام از فرط اشک زیاد می‌سوخت. سرم درد می‌کرد. حالت تهوع داشتم. گلوم خشک شده بود و به سرفه افتاده بودم. ضربان قلبم داشت گوشم رو کر می‌کرد. دنیا هر ثانیه پیش چشم‌هام تار و تارتر می‌شد. پاهام سست شدن و محکم زمین خوردم. *** #آی‌سونا...
  14. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...سردی روی پیشونیم نشست. کف دست‌هام عرق کرده بود. با اینکه کولر خونه روشن بود؛ اما من بدجور گرمم شده بود. بزاقم رو به سختی قورت دادم و گفتم: - می‌شه سریع‌تر اصل مطلب رو بگی؟ نگاهش رو به سرامیک‌های شیری‌رنگ دوخت و با صدایی لرزون گفت: - مامان و بابات دارن از همدیگه جدا می‌شن. #آی‌سونا...
  15. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...دارم این هم بیاد روش؟ هرکی هست به من چه. تا ساعت 6 عصر فقط توی جام غلت زدم و آهنگ گوش دادم. نه خوابم می‌برد و نه حوصله انجام کاری رو داشتم. تقی به در خورد و شخصی گفت: - خانوم جوان اجازه ورود دارم؟ - بفرمایید! - خانوم‌بزرگ گفتن همه برای صرف عصرونه تو باغ جمع بشن. - باشه. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  16. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...درشت به خاله فرزانه نگاه کردم و گفتم: - چیکار کنم؟ - وا دختر سمعک لازمیا. - بسه اومدن. بریم دم در. با خشم دنبالشون رفتم دم در. دوتا از خدمتکارها در رو باز کردن و قامت پر از غرور خانوم‌جون در آستانه در ظاهر شد. لـب‌هام رو کمی تر کردم و با تردید گفتم: - سلام خانوم‌جون. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  17. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...صرف می‌شه. آهان یه چیز دیگه؛ لباس قرمز و نارنجی و صورتی پوشیدن ممنوع، از شخصیت خانومانه شوتمون می‌کنه. با بغض به خاله نگاه کردم و گفتم: - باز هم هست؟ - آره. رنگ رژ لـب نباید جیغ باشه، رنگای محو می‌زنید. فیلم اکشن، ترسناک، ترکی و آمریکایی رو هم مگه تو خلوت خودتون ببینید. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  18. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...با عصبانیت به موهام چنگ زدم و سرم رو به چپ و راست تکون دادم. نمی‌خوام به چیزی فکر کنم؛ به هیچ چیز، حتی رفتنم. علیسان که به من دروغ نمی‌گه. اگه اتفاقی افتاده بود حتماً به من می‌گفت. *** - خب ببین چی می‌گم. خاله فرناز قراره بیاد دنبالت؛ پس تو فرودگاه دنبال اون بگرد، باشه؟ #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  19. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...می‌تونستم حرف بزنم گفتم: - نمی‌دونم. یهو... یهو عین یکی ک‍...‍ ه تیغ ماهی گیر... کرده باش‍... ه تو گلوش... چندتا نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم: - نفسم بالا نمی‌اومد. رزا با چشم‌های نگران بهم نگاه کرد و گفت: - نمی‌خواد حرف بزنی. تو استراحت کن، واسه ناهار میام بیدارت می‌کنم. #آی‌سونا...
  20. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بشه؛ اما پایان کار من پروانه شدن نبود. من مثل اون کرمی بودم که تو پیله‌ش می‌مرد. صدای موبایل رزا که بلند شد، سرم رو از توی کتاب ادبیاتم بیرون آوردم. از حرف‌هاش متوجه شدم که داره با مامان حرف می‌زنه. پوزخندی زدم. بعد از چهار ساعت تازه متوجه شده یه دونه دخترش خونه نیست. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا