خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟
گِل به روی آفتابِ روح مالیدن چرا
جسمِ خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟
گَردِ دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا
خاکِ صحرای عدم از خونِ هستی بهترست
بر سرِ جان اینقدر ای شمع لرزیدن چرا
کور را از رهبرِ بینا بریدن غافلی است
بی‌سبب از عیب‌بینِ خویش رنجیدن چرا
سروِ من، با سایهٔ خود سَر‌گرانی رسم نیست
اینقدر از خاکسارِ خویش رنجیدن چرا
سنگ را پَر می‌دهد شوقِ عزیزانِ وطن
ای کم از سنگِ نشان، از جا نجنبیدن چرا
(قدرِ شعر تر چه می‌دانند ناقص‌طینتان؟
آب حیوان بر زمینِ شوره پاشیدن چرا)
(عمر چون بادِ بهاری دامن‌افشان می‌رود
در میانِ خار و خس چون گل نخندیدن چرا)
بعدِ عمری از لـ*ـبِ لعلِ تو بـ*ـو*سی خواسته است
اینقدر از صائبِ گستاخ، رنجنیدن چرا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مد احسان است بسم الله دیوان صبح را
ره به مضمون می توان بردن ز عنوان صبح را
صادقان را بهر روزی زحمتی در کار نیست
کز تنور سرد، گرم آید برون نان صبح را
گر چه در ابر سفید امید باران کمترست
فیض می بارد ز سیما همچو باران صبح را
می زداید گریه از آیینه دل تیرگی
اشک انجم می نماید پاکدامان صبح را
با دل پر خون، دهن از شکوه بستن مشکل است
می کند پاس نفس از سـ*ـینه چاکان صبح را
چون گرانخوابان غفلت را به دام احیا کند؟
نیست گر شور قیامت در نمکدان صبح را
چون سبک مغزان فریب خنده شادی مخور
کز شفق رنگین به خون شد روی خندان صبح را
قدر تیغ مهر را روشندلان دانند چیست
کرد شادی مرگ، یک زخم نمایان صبح را
داغ عشق از صفحه سیمای عاشق ظاهرست
مهر چون ماند نهان در زیر دامان صبح را؟
از رفوی سـ*ـینه ما بگذر ای ناصح، که زخم
می شود از بخیه انجم نمایان صبح را
با نگاه دور قانع شو که با این قرب نیست
بهره ای جز آه سرد از مهر تابان صبح را
حسن هم در پرده نامـ*ـوس می ماند نهان
می کشد خورشید اگر سر در گریبان صبح را
خواب غفلت از سحرخیزی حجاب ما شده است
نیست ورنه کوتهی در مد احسان صبح را
تا نفس را راست می سازد درین ظلمت سرا
مهر بر لـ*ـب می زند خورشید تابان صبح را
راستی روشنگر دل می شود آخر، که صدق
رو سفید آورد بیرون از شبستان صبح را
راستان را نیست روزی گر ز خون دل، چرا
می شود صائب به خون تر از شفق نان صبح را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
گریهٔ مستانه می‌سازم نوشیدنیِ تلخ را
می‌کنم چون ابر مروارید آبِ تلخ را
زاهدانِ طفل‌مشرب، اُمتِ شیرینی‌اند
می‌کنم در کار مستان این نوشیدنیِ تلخ را
عاشقِ حیران چه می‌داند عِتاب و لطف چیست؟
می‌خورد چون آبِ شیرین ریگ آبِ تلخ را
بادهٔ روشن علاجِ ظلمتِ غم می‌کند
می‌شکافد تیغ برق از هم سحابِ تلخ را
تا کی از بیمِ اجل عمرم به تلخی بگذرد؟
می‌کنم شیرین به خود یک چشم خوابِ تلخ را
تا به تلخی‌های زهرِ چشمِ او خو کرده‌ام
می‌شمارم بادهٔ شیرین، جوابِ تلخ را
بس که صائب دیده‌ام تلخی ازین شکّر‌لَبان
می‌شمارم خندهٔ شیرین، عتابِ تلخ را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
غمزه‌اش افزود در ایامِ خط بیداد را
زنگِ زهرِ جانستان شد تیغِ این جلّاد را
حسن بی‌‌رحم است، ورنه دودِ تلخِ آهِ من
آب گرداند به چشم آیینهٔ فولاد را
ساده‌لوحی بین که می‌خواهم شکارِ من شود
حلقهٔ چشمی که در دام آورد صیاد را
آتشین‌رویی که من در زلفِ او دل‌بسته‌ام
پنجهٔ خورشید سازد شانهٔ شمشاد را
پنجهٔ مژگانِ گیرایی که من دیدم ازو
زر ز دست‌افشار سازد بیضهٔ فولاد را
آتشِ گُل گر به این دستور گردد شعله‌ور
سرمه سازد در گلوی بلبلان فریاد را
صائب از روی ارادت هر که تن در کار داد
می‌کند دستِ نوازش سیلیِ استاد را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را
نیست حاجت حک و اصلاحی خطِ استاد را
نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید
گر کند آیینه شیرین تیشهٔ فرهاد را
طوقِ منّت، گردنِ فرمانبران را لایق است
ترکِ احسان است احسان مردمِ آزاد را
شاد باشید ای نوآموزان که روی سختِ من
توبه داد از سخت‌رویی سیلیِ استاد را
زخمیانِ تیغِ او بر یکدگر دارند رشک
گر‌چه خط یکدست باشد خامهٔ فولاد را
چون گره تر شد، به آسانی گشودن مشکل است
باده هیهات است بگشاید دلِ ناشاد را
ساعتِ سنگین نگیرد پیشِ سیلِ حادثات
از سبک‌مغزی چه محکم می‌کنی بنیاد را؟
پایداری نیست در آب و گِل بنیادِ ظلم
می‌کند ویران نسیمی خانهٔ صیاد را
یک ره ای آتش به فریادِ سپندِ من برس
در گره تا چند بندم ناله و فریاد را
امتحان‌کردن سپهرِ آهنین دل را بس است
چند بر دندان زنی این بیضهٔ فولاد را
عقل در اصلاحِ ما بیهوده کوشش می‌کند
نیست پروای پدر، مجنونِ مادرزاد را
می کند خاکِ بیابانِ عدم را توتیا
هر که صائب دیده باشد عالمِ ایجاد را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را
کس قلم داخل نمی‌سازد خطِ استاد را
سرو از فریادِ قمری ترکِ رعنایی نکرد
نیست از حالِ گرفتاران خبر آزاد را
زینهار ایمن ز نیرنگِ خشن‌پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را
روی سختِ آسمان را امتحان در کار نیست
چند بر دندان زنی این بیضهٔ فولاد را
عاشقان را شکوه‌ای از سختیِ ایام نیست
مهرهٔ موم است کوهِ بیستون فرهاد را
سیل را جوشِ بهاران می‌کند مطلق‌عنان
حسن در ایامِ خط افزون کند بیداد را
خندهٔ بی‌درد سازد دردمندان را ملول
سِیرِ گلشن می‌کند غمگین دلِ ناشاد را
در گُشادِ کارِ خود مشکل‌گشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طرّهٔ شمشاد را
از قبولِ سکه گردد سیم و زر صاحب رواج
از هوا گیرد هنرور سیلی استاد را
سایلان را می‌کند گستاخ امیدِ جواب
سیل در کهسار از حد می‌برد فریاد را
از خرابی می‌شود دل صاحبِ گنجِ گهر
نیست معماری به از ویرانیِ این بنیاد را
خاکیان صائب چه می‌کردند در این تنگنا؟
گر فضای دل نبودی عالَمِ ایجاد را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌گدازد خونِ گرمم نشترِ فَصّاد را
می‌کند از آب بی پوشش، دشنهٔ فولاد را
سرو از قمری به سر صد مشتِ خاکستر فشاند
تا به سنبل راه‌ دادی شانهٔ شمشاد را
این گلِ روی عرقناکی که من دیدم ازو
دستهٔ گل می‌کند آیینهٔ فولاد را
چرخ را آرامگاهِ عافیت پنداشتم
آشیان کردم تصّور، خانهٔ صیاد را
گر‌چه بی رحم است اما بی‌بصیرت نیست حسن
نعلِ گلگون می‌نماید تیشهٔ فرهاد را
باز صائب عندلیبان را به شور آورده‌ای
بر هم‌آوازانِ خود مپسند این بیداد را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
از شکستِ ماست گردش، چرخِ بی‌بنیاد را
نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را
آب شد پیکانِ او تا از دلِ گرمم گذشت
می‌گدازد نامهٔ من خامهٔ فولاد را
طوقِ قمری سروِ بستان را کمندِ وحدت است
نیست از زنجیر پروا مردمِ آزاد را
می کند هر کس که بر عمرِ سبکرو اعتماد
می‌گذارد بر سرِ ریگِ روان بنیاد را
سخت‌جانان را نمی‌گردد ملامت سنگِ راه
بیستون سنگِ فَسان شد تیشهٔ فرهاد را
ناله‌ام بسیار بی‌رحمانه بر آهنگ زد
سخت می‌ترسم به رحم‌ آرد دلِ صیاد را
قوّتِ دستِ دعا گردد ز بی‌برگی زیاد
هست در خشکی گشایش پنجهٔ شمشاد را
حاجتِ پا سنگ نبود، سنگ چون باشد تمام
بر غمِ خود چند افزایی غمِ اولاد را
چشم در صُنعِ الهی باز‌کن، لـ*ـب را ببند
بهتر از خواندن بود، دیدن خطِ استاد را
سخت تر گردد گره هر‌گاه صائب تر شود
کی گشاید بادهٔ گلگون دلِ ناشاد را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمِ حیران ساخت رویش خطِ مُشک‌اندود را
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
غمزهٔ او می‌کند بیداد در ایامِ خط
زهر باشد بیشتر زنبورِ خاک‌آلود را
خالِ او در پردهٔ خط همچنان دل می برد
از اثر، شب نیست مانع اخترِ مسعود را
با کمندِ زلفِ پرچین، حسنِ مغرورِ ایاز
زود می‌آرد فرود از سرکشی محمود را
سـ*ـینه را مجمر کنم تا دل تهی گردد ز آه
نیست بس یک روزن این غمخانهٔ پر دود را
نگسلد در زیر خاک از ماه، فیضِ آفتاب
نیست ممکن درنوردیدن بساطِ جوُد را
چرخِ آهن دل ز سوزِ دردمندان فارغ است
نیست در مِجمَر سرایت آه و دودِ عود را
می‌توانم عاشقان را کرد خونها در جگر
پاک اگر سازی به خاکم تیغِ خون‌آلود را
می کنم صائب به کارِ چرخ، آهی عاقبت
چند دارم در جگر این تیغِ زهرآلود را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل چِسان پیچد عنانِ آهِ دردآلود را؟
ز آتشِ سوزان عنانداری نیاید دود را
تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب
نیست سیرابی ز خون آن چشمِ خواب آلود را
از نصیحت خشکیِ سودا نگردد بر‌طرف
برنیارد آتشِ سوزان ز خامی عود را
مردمِ کم‌مایه را اسراف برقِ خرمن است
حفظ کن از پوچ‌گویی‌ها دمِ معدود را
وقتِ بی‌برگی شود گوهرفشان از اشک، تاک
تنگدستی مانعِ ریزش نگردد جود را
حلقهٔ خط، چشمِ حیران شد به دورِ عارضش
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
سبز گردد از بناگوشِ بتان پیش از ذَقَن
خطِ عنبرفام، حسن عاقبت محمود را
شیشهٔ خشک است صائب در مذاقش آبِ خضر
هر که بـ*ـو*سیده است لبهای نوشیدنی‌آلود را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا