خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک نظر‌بازست نرگس چشمِ بیمارِ ترا
گل یکی از سـ*ـینه‌چاکان است دستارِ ترا
می کند شبنم‌گرانی بر عذارِ نازکت
ابر می‌بـ*ـو*سد زمین از دور گلزارِ ترا
خشک می آید به چشمش جلوهٔ آبِ حیات
هر که در سرخوشی تماشا کرده رفتارِ ترا
سبز می‌گردد ز حیرت حرف در منقارشان
طوطیان آیینه‌گر سازند رخسارِ ترا
از تماشای تو خورشیدست یک چشم پر آب
چون تواند سیر دیدن دیده دیدارِ ترا؟
بس که می‌چسبد به هم کام و لـ*ـب از شیرینی‌اش
نَقل نتوان کرد گفتارِ شکربارِ ترا
تا چه در پیراهنِ گلهای بی خارَش بود
نازِ مژگان است در سر، خارِ دیوارِ ترا
ساده می‌سازد ز جوهر، روشنی آیینه را
نیست پروای خطِ شبرنگ، رخسارِ ترا
دستِ گلچین را ز حیرت پای خواب‌آلود ساخت
احتیاجِ دور‌باشی نیست گلزارِ ترا
آب می‌گردید در چشم ترازو گوهرش
یوسفِ مصری اگر می‌دید بازارِ ترا
اهلِ دین را می‌برد از راه، زلفِ کافرت
در بـ*ـغل چون رشته گیرد سبحه زنّارِ ترا
کردم از دین و دل و هوش و خرد قطعِ نظر
من همان روزی که دیدم چشمِ عیارِ ترا
مرگ نتواند عنانِ بی‌قراران را گرفت
نیست زیرِ خاک آسایش طلبکارِ ترا
قابل قسمت شمارد نقطهٔ موهوم را
هر که بیند در سخن لعلِ گهربارِ ترا
گردی از دور از نمکدانِ قیامت دیده است
هر که صائب از تو نشنیده است گفتارِ ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
رُتبهٔ بالِ پری باشد پَرِ تیرِ ترا
شوخی چشمِ غزالان است زِهگیر ترا
می‌شود سرسبز از عمرِ ابد، آن را که کِشت
داده‌اند از چشمهٔ خضر آبِ شمشیر ترا
چرخ نتواند نگاهِ کج به مجنونِ تو کرد
شیر می‌بـ*ـو*سد زمین از دورِ نخجیر ترا
شاهدِ گویاست بر حسنِ تمام اجزای تو
نا‌تمامی، در کفِ نقاش، تصویر ترا
وه چه سلطانی، که بر گردن عزیزِ مصر را
منّتِ زلفِ گره‌گیرست زنجیر ترا
حسنِ دوراندیش آماده‌است از خط گِردِ مشک
تا کند در منتهای حسن، تعمیر ترا
می‌شمارد گوهرِ شهوار را اشکِ یتیم
قلبِ صائب چون فریبد دیدهٔ سیر ترا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست چون بال و پری تا گِرد سر گردم ترا
از ته دل گِرد سر در هر نظر گردم ترا
می‌کند بی‌دست‌ و‌ پا نظارگی را جلوه‌ات
چون به این بی‌دست و پایی همسفر گردم ترا؟
کاش چون پرگار پای آهنین می‌داشتم
تا به کامِ دل چو مرکز گِرد سر گردم ترا
در زمینِ خاکساری نقشِ پا گردیده‌ام
بر امید آن که شاید پی سپر گردم ترا
چون تو هرگز زیرِ پای خود نمی‌بینی ز ناز
من به امیدِ چه خاکِ رهگذر گردم ترا
آفتاب و مه ترا از دور می‌بـ*ـو*سد زمین
من کدامین ذره‌ام تا گِرد سر گردم ترا
چون ز بی قدری نیم شایستهٔ بزمِ حضور
چشم دارم حلقهٔ بیرونِ در گردم ترا
دامن از گَردِ یتیمی می‌فشاند گوهرت
چون غبارِ خاطر ای روشن گهر گردم ترا؟
یک کمر بسته است در مُلکِ سلیمان کوه قاف
من چه مورم تا سزاوارِ کمر گردم ترا
هر که در هر جا شود گویا به ذکرِ خیرِ تو
گِردِ سر چون سبحه از صد رهگذر گردم ترا
سرمه‌واری از وجودِ خاکیِ من مانده است
بختِ سبزی کو، که منظورِ نظر گردم ترا
گر چه خاکستر شدم، باز از خدا خواهم پری
تا مگر بر گِرد سر، بارِ دگر گردم ترا
حلقهٔ سرگشتگی می‌افتد از پرگار خویش
ور نه صائب می‌توانم راهبر گردم ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
سخت می‌خواهم که در آ*غو*شِ تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم ترا
عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم
بر امیدِ آن که روزی در کمند آرم ترا
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا
در سرِ سرخوشی گر از زانوی من بالین کنی
بـ*ـو*سه در لعلِ نوشیدنی‌آلود نگذارم ترا
می‌شود نیلوفری از برگِ گل انـ*ـدام تو
من به جرأت در بـ*ـغل چون تنگ افشارم ترا؟
از نگاهِ خشک، منعِ چشمِ من انصاف نیست
دستِ گل چیدن ندارم، خارِ دیوارم ترا
ناشنیدن می‌شود مُهرِ دهانم بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم ترا
از رهایی هر زمان بودم اسیرِ عالَمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا
ای که می‌پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کرده‌ام گم تا طلبکارم ترا
از من ای آرامِ جان، احوالِ صائب را مپرس
خاطرِ آسوده‌ای داری، چه آزارم ترا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست سنگِ کم اگر در پلهٔ میزان ترا
کعبه و بتخانه باشد در نظر یکسان ترا
تا نبندی رخنهٔ چشم و دهان و گوش را
از درونِ دل نجوشد چشمهٔ حیوان ترا
همرهانِ سست در راهِ طلب سنگِ رهند
دل مخور، افتاد در پیری اگر دندان ترا
گر چه نگذارد کمان از خانهٔ خود پا برون
قامتِ خَم ساخت در پیری سبک جولان ترا
گوشمال آخر شود دستِ نوازش ساز را
سر مکش گر گوشمالی می‌دهد دوران ترا
نیست بی جمعیتِ خاطر تلاوت را ثمر
می‌شود سی پاره دل در خواندنِ قرآن ترا
از خجالت می‌شود هر دم به رنگی چهره‌ات
بس کز الوانِ گنه، آلوده شد دامان ترا
صبح زد از خنده‌رویی غوطه در خونِ شفق
تا چه گلها بشکفد از چهرهٔ خندان ترا
سوده شد از خوردنِ نان گر چه دندان‌های تو
چشمِ کوته‌بین پرد باز از برای نان ترا
چون به زیرِ خاک خواهی خفت، کز بس سرکشی
می‌فشانی گر نشیند گَرد بر دامان ترا
گر نشویی صائب از اشکِ ندامت روی خویش
جز سیه‌رویی نباشد حاصل از دیوان ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تشنهٔ خون کرد سرخوشی چشمِ فتّانِ ترا
خوابِ سنگین شد فسانی تیغِ مژگانِ ترا
این لطافت نیست هرگز میوهٔ فردوس را
می‌توان خوردن به لـ*ـب سیبِ زنخدانِ ترا
حلقه‌ها در گوشِ سرو از طوقِ قمری می‌کِشد
گر به گلشن ره فتد سروِ خرامانِ ترا
دیدهٔ شبنم که در پیراهنِ گل محرم است
حلقهٔ بیرونِ در باشد گلستانِ ترا
چون نباشم چشم بر راهِ نسیمِ التفات؟
من که پروردم به آبِ چشم، ریحانِ ترا
قدرِ من این بس که چون ابرِ بهار از آبِ چشم
تازه دارم خارِ دیوارِ گلستانِ ترا
گر چه افکارِ تو صائب سر به سر سنجیده است
این غزل مشهور خواهد کرد دیوانِ ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌کند گلگل نگه رخسارِ خندانِ ترا
گل ز چیدن بیش می‌گردد گلستانِ ترا
آب نتواند به گِردِ دیده گشت از حیرتش
نیست با خورشید نسبت روی تابانِ ترا
باغبان در بستنِ در سعی بی جا می‌کند
چوبِ منع از جوشِ گل باشد گلستانِ ترا
تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب
نیست صبر از خونِ عاشق چشمِ فتّانِ ترا
پای خود چون کوه پیچیده است در دامن ز شرم
دیده تا کبکِ دَری سروِ خرامان ترا
با قیامت نسبتِ آن قدِّ موزون چون کنم؟
شورِ محشر گَردِ دامانی است جولانِ ترا
گر چه ناز و نعمتِ حسنِ تو بیش است از شمار
روزیی جز خوردنِ دل نیست مهمانِ ترا
طوطیانِ دیگر اینجا سبزهٔ بیگانه‌اند
از خطِ سبزست طوطیِ شکرستانِ ترا
خونِ رحمِ چشمِ خونخوارِ تو می‌آمد به جوش
خون اگر می‌کرد رنگین تیغِ مژگانِ ترا
مانع از جولان نمی‌گردد شفق خورشید را
نیست پروایی ز خونِ خلق دامانِ ترا
دارد از تمکین پا بر جایِِ خود در پیچ و تاب
گویِ سیمینِ ذقن زلفِ چو چوگانِ ترا
می‌نماید برقِ عالم‌سوز در ابرِ سیاه
خط کند پوشیده چون رخسارِ خندانِ ترا؟
همچو مژگان تیرِ یک ترکش بود افکارِ تو
مصرعِ بی رتبه صائب نیست دیوانِ ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خارِ ناسازست بویِ گل به پیراهن ترا
چون زنم گستاخ دستِ عجز در دامن ترا؟
پرتو خورشید را آیینه رسوا می‌کند
چون نهان از دیده‌ها سازد دلِ روشن ترا؟
بس که سیراب است دامانت ز خونِ عاشقان
جویِ خون گردد، زنم گر دست در دامن ترا
آهِ مظلومان چه سازد با تو ای بیدادگر؟
کز دلِ سخت است در زیر قبا جوشن ترا
بس که شد محوِ تنِ سیمینت ای یوسف لقا
برنیاید از گریبان بوی پیراهن ترا
برنمی‌آید کسی با دورباشِ ناز تو
پرتو خورشید برمی‌گردد از روزن ترا
بر فقیران بسته‌ای راهِ سؤال از سرکشی
بسته برگردد دهانِ مور از خرمن ترا
زلف را دستِ نگارین می‌کند بـ*ـو*سیدنش
بس که خونِ بی‌گناهان است بر گردن ترا
برقِ عالمسوز را تسخیر کردن مشکل است
چون شود صائب به افسون مانع از رفتن ترا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوابِ ناز از حسنِ روزافزون نشد سنگین ترا
لنگرِ گهواره بود از کودکی تمکین ترا
می‌چکد آتش چو شمع از چهرهٔ شرمین ترا
می‌شود روشن چراغِ کُشته بر بالین ترا
نونیازِ نازِ چون خوبانِ دیگر نیستی
بود خوابِ ناز در مهدِ ازل سنگین ترا
با تو چون گردند خوبان هم‌عنان، کز کودکی
مرکبِ نی برقِ جولان بود زیرِ زین ترا
پیش از آن کز خونِ بلبل غنچه گردد شیرِ سرخوش
بود در گهواره دست از خونِ ما رنگین ترا
شوخی اطفال را در روزگارِ کودکی
بود لنگر چون معلم پلهٔ تمکین ترا
صبح از آ*غو*شِ گلبن تازه‌تر خیزد ز خواب
گر گلِ پژمرده افشانند بر بالین ترا
در سواری می‌توان گل چید از بالای تو
می‌کند چون رشتهٔ گلدسته رعنا زین ترا
کرد اگر شیرین‌زبانی دیگران را دلپذیر
تلخ‌گویی ساخت در چشمِ جهان شیرین ترا
از زبردستان که خواهد این کمان را چله کرد؟
بادهٔ پرزور چون نگشود از ابرو چین ترا
جویِ خون از دیدهٔ خورشید خواهد شد روان
بادهٔ لعلی کند گر این چنین رنگین ترا
جوهرِ ذاتی بود سنگِ فسان شمشیر را
ساده لوح آن کس که بی‌رحمی کند تلقین ترا
چهره‌ات در خواب خندان‌تر ز بیداری بود
گریهٔ شادی است کارِ شمع بر بالین ترا
گَرد نتواند عنانِ برقِ تازان را گرفت
کی غبارِ خط ز شوخی می دهد تسکین ترا؟
تیر را از کیش می‌آرد دل‌آزاری برون
بر دلِ موری مخور گر هست دردِ دین ترا
گلشنِ حسنِ ترا گردد گل از چیدن زیاد
چون تواند خالی از گل ساختن گلچین ترا؟
گر به تحسینِ تو نگشایند لـ*ـب صائب مرنج
کز سخن‌فهمان، شنیدن بس بود تحسین ترا
غم مخور صائب ز بی انصافیِ هم‌گوهران
خسروِ صاحبقران چون می کند تحسین ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
جنّتِ در‌بسته سازد مُهرِ خاموشی ترا
چهره زرّین می‌کند چون به، نمدپوشی ترا
حلقهٔ ذکرِ خدا گردد لـ*ـبِ خاموشِ تو
گر شود توفیق از مردم فراموشی ترا
خانه‌داری، در گذارِ سیل لنگر‌کردن است
می‌شود حِصنِ سلامت، خانه‌بر‌دوشی ترا
هوشمندی می‌برد بیرون ترا از آب و گِل
می‌نماید صورتِ دیوار، بیهوشی ترا
گوش اگر داری درین بستانسرا هر غنچه‌ای
می‌کند با صد زبان تلقینِ خاموشی ترا
غافلی چون رشته کز سیمین‌برانِ روزگار
رنجِ باریک است حاصل از هم‌آ*غو*شی ترا
خنده چون مینای می کم کن که چون خالی شدی
می‌گذارد چرخ بر طاقِ فراموشی ترا
آنچنان کز خار آتش را فزاید سرکشی
بیش شد رعناییِ نفس از خشن‌پوشی ترا
هوشیاری زنگِ غفلت می‌برد صائب ز دل
دل سیه چون لاله می‌گردد ز می‌نوشی ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا