خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور را
کس نترسانده است از رطلِ گران مخمور را
ما به داغِ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار
صرفِ داغِ مُهر کن این مرهمِ کافور را
چرخِ عاجز‌کُش چرا در خاک و خونم می‌کشد؟
پای من دستِ حمایت بود دایم مور را
قهرمانِ عشق هر جا مجلس‌آرایی کند
چینی مودار می‌داند سرِ فغفور را
نفس را بدخو به ناز و نعمتِ دنیا مکن
آب و نانِ سیر، کاهل می‌کند مزدور را
حسن اگر این است و عالمسوزیِ رخسار این
می‌کُشد بی‌تابیِ غیرت چراغِ طور را
رتبهٔ افکار صائب را چه می‌داند حسود؟
بهره‌ای از حُسنِ یوسف نیست چشمِ کور را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
خط نسازد بی صفا آن عارضِ پر نور را
از نسیمِ صبح پروا نیست شمعِ طور را
شکوه مُهرِ خاموشی می‌خواست گیرد از لـ*ـبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پر زور را
پا منه بیرون ز حدِ خویش تا بینا شوی
نیست حاجت با عصا در خانهٔ خود کور را
همچنان از خار خارِ دانه چشمش می‌پرد
گر بود زیرِ نگین مُلکِ سلیمان مور را
خرمنِ خود سوخت هر‌کس بی‌گناهان را گزید
نیش گردد آتش آخر خانهٔ زنبور را
ساحلِ دریای پر شورِ جهان، ترکِ خودی است
مهدِ آسایش بود دارِ فنا منصور را
از نظربازانِ خود غافل نگردد شرم حسن
روی دل در پرده باشد غنچهٔ مستور را
نیست صائب در جهان بی‌خودیِ بیمِ گزند
باده‌خواران نُقل می‌سازند چشمِ شور را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون ز می افروختی آن عارضِ پر نور را
داغِ بی‌تابی چراغان کرد کوهِ طور را
از سرِ پر شور ما ای عقل ناقص در‌گذر
پاسبانی نیست حاجت خانهٔ زنبور را
بر گلِ رخسار او آن خالِ دلکش را ببین
بر کفِ دستِ سلیمان گر ندیدی مور را
بلبلِ بی‌شرم گرمِ نالهٔ بیجا گشته است
عاشقِ خاموش باید غنچهٔ مستور را
ای خطِ بی‌رحم، دست از دانهٔ خالش بدار
از نظر پنهان مکن، دلخوش کن صد مور را
پیش ازین خالش چنین بی‌رحم و سنگین‌دل نبود
خط مشکین کرد خاک‌آلود این زنبور را
درد را با دردمندان التفاتِ دیگرست
با سرِ بندست پیوندِ دگر ساطور را
هر متاعی را خریداری است صائب در جهان
بهرِ زخمِ عاشقان دارد قیامت شور را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
سهل مشمر همتِ پیرانِ با تدبیر را
کز کمالِ بال و پر پرواز باشد تیر را
دشمنِ خونخوار را کوته به احسان ساز، دست
هیچ زنجیری به از سیری نباشد شیر را
حسن را خطِ غبارش بی‌نیاز از زلف کرد
احتیاجِ دام نبود خاکِ دامنگیر را
ریشهٔ نخلِ کهنسال از جوان افزون‌ترست
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
عقلِ دوراندیش بر ما راهِ روزی بسته است
ور‌نه هر انگشت پستانی است طفلِ شیر را
باد‌پیمایی است عاجز‌نالی آهن‌دِلان
نیست در دلها سرایت، نالهٔ زنجیر را
جوی شیر از قدرتِ فرهاد می‌بخشد خبر
می‌توان در زخم دیدن جوهرِ شمشیر را
کشورِ دیوانگی امروز معمور از من است
من بپا دارم بنای خانهٔ زنجیر را
خنده کز دل نیست چون سوفار، نتواند گشود
عقدهٔ پیکانِ زهرآلود از دل تیر را
می رسد آزارِ بدگوهر به نزدیکان فزون
نوبرِ زخم از نیامِ خود بود شمشیر را
در‌گذر از چشم‌بـ*ـو*سیدن که شد دور از کمان
تیر تا بـ*ـو*سید چشم حلقهٔ زهگیر را
در حرم هر کس گناهی کرد، حَدَّش می‌زنند
نگذراند عشق از همصحبتان تقصیر را
عالَمی را کُشت و دست و تیغِ او رنگین نشد
تیزیِ شمشیر، پاک از خون کند شمشیر را
سالها شد با گرفتاری بهم پیچیده‌ایم
چون کند آب‌ِ روان از خود جدا زنجیر را؟
عقل کامل می‌شود از گرم و سردِ روزگار
آب و آتش می‌کند صاحب‌برش شمشیر را
برنمی‌گردد براتِ قسمتِ حق، خون مخور
نیست ممکن باز‌گردیدن به پستان شیر را
نیست ممکن صائب از دل عقدهٔ غم وا‌شود
ناخنی تا هست در کف پنجهٔ تدبیر را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر به گردون می‌دهم این آهِ پُر تأثیر را
می‌زنم آتش به سقف این خانهٔ دلگیر را
حالتِ فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر
می‌توان در زخم‌ دیدن جوهرِ شمشیر را
با نوشیدنیِ کهنه زاهد ترشرویی می‌کند
کو جوانمردی که سازد کارِ این بی‌پیر را
بیستون را کرد شیرین‌کاریِ ما روسفید
ما به ناخن تازه رو داریم جویِ شیر را
صائب از خاکِ سیاهِ هند کی بیرون رود؟
بشکند کی مور لنگی این طلسم قیر را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
وصفِ زلفِ یار عاجز می‌کند تقریر را
دوریِ این راه، کوته می‌کند شبگیر را
چشمِ حیران راست دایم حسنِ در مدِ نظر
عکسِ پا بر‌جا بود آیینهٔ تصویر را
مور چون در خرمن افتد دست و پا گم می‌کند
نیست ممکن سیر‌دیدن حسنِ عالمگیر را
می‌کند وحشت سگِ لیلی همان از سایه‌اش
گر‌چه مجنون کرد رام خود پلنگ و شیر را
کفرِ نعمت می‌کند رزقِ حلالِ خود حرام
طفل از پستان گزیدن می‌کند خون شیر را
در دلِ آهن کند فریادِ مظلومان اثر
ناله از زندانیان افزون بود زنجیر را
از تحمل دشمنِ خونخوار گردد مهربان
گردنِ تسلیم می‌ریزد دمِ شمشیر را
دعویِ حق را کند باطل گنـ*ـاهِ بی‌شعور
عذرِ نامقبول، ثابت می‌کند تقصیر را
از ثباتِ پا توان بر دشمنان فیروز شد
می‌نشاند یک هدف بر خاک، چندین تیر را
سرو صائب از هجومِ قمریان بالَد به خویش
از مریدان بادِ نخوت می‌فزاید پیر را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
مُهرِ خاموشی کند کوته‌زبان تقریر را
این سپر دندانه می‌سازد دمِ شمشیر را
قامتِ خَم، نفس را هموار نتوانست کرد
از کجی، زورِ کمان بیرون نیارد تیر را
شد زبانِ شُکر از سودای او رگ در تنم
نیست از زندانِ یوسف شکوه‌ای زنجیر را
از سفیدی دیدهٔ یعقوب شد صبحِ امید
منزلی جز قصر‌شیرین نیست جویِ شیر را
در به دست‌آوردنِ زلفش مرا تقصیر نیست
این رهِ خوابیده کوته می‌کند شبگیر را
شیرمردان را نمی‌باشد به زینت التفات
نیست غیر از خون نگاری دست و پای شیر را
با علایق برنمی‌آیی، مجرّد شو که نیست
غیر عریانی علاج این خارِ دامنگیر را
تیرِ کج صائب همان بهتر که باشد در کمان
از جگر بیرون میاور آهِ بی‌تأثیر را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوب دارد زاهدِ شیاد، داروگیر را
دامِ دردانه است پنهان سبحهٔ تزویر را
در نشاط و خرمی، غافل نمی‌جوید سبب
زعفران حاجت نباشد خندهٔ تصویر را
نفسِ قابل را دمِ گرمی به اصلاح آورد
راست سازد گوشهٔ چشمی به یکدم تیر را
لال خواهی خصم را، گردآوری‌‌ کُن خویش را
کاین سپر دندانه می‌سازد دمِ شمشیر را
گردنِ رعنا غزالان را کند خط چربِ نرم
نی به ناخن می‌کند مورِ ضعیفی شیر را
نیست مجنونِ مرا پروایی از بندِ گران
آب سازد آتشِ سودای من زنجیر را
روی خاک از سایهٔ دستش نگارین گَشته بود
پیشتر زان کز نیام آرد برون شمشیر را
چرب‌نرمی کن که بارانِ ملایم می‌کند
چون گلِ بی‌خار صائب خارِ دامنگیر را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرب‌نرمی می‌کند کوته‌زبان شمشیر را
سخت‌رویی می‌شود سنگِ فِسان شمشیر را
سـ*ـینه‌صافان بی‌خبر از رازِ عالم نیستند
هست در پردازِ جوهرها نهان شمشیر را
سیل در معموره‌ها دادِ خرابی می‌دهد
صید فربه می‌کند مطلق عنان شمشیر را
ترکِ خونریزی نکرد آن غمزه در ایامِ خط
کی شود پیچیده از جوهر، زبان شمشیر را
گر چه صیدِ لاغرِ من قابلِ فِتراک نیست
می‌توان کردن به سوزن امتحان شمشیر را
می‌پذیرد زود لوحِ ساده نقشِ همنشین
کرد جوهردار آن مویِ میان شمشیر را
ماهیان را موجهٔ دریا دعایِ جوشن است
بی‌زبانی می‌کند حِرزِ امان شمشیر را
جوی شیر از بازوی فرهاد می‌بخشد خبر
در جراحت می‌شود جوهر عیان شمشیر را
بوی گلزارِ شهادت هر‌که را بی‌تاب کرد
چون لـ*ـبِ پان‌خورده می‌بـ*ـو*سد دهان شمشیر را
جوهرِ مردی نمی‌داند فریب و مکر چیست
دامِ پیدا، دانه می‌باشد نهان شمشیر را
در سرشتِ سخت‌جانان قناعت حرص نیست
قطرهٔ آبی کند رَطب اللسان شمشیر را
داس دایم در کمینِ خوشه‌های سرکش است
آسمان دارد پی گردنکشان شمشیر را
غمزه دارد از دلِ سنگینِ او بر کوه پشت
می‌دهد بی‌رحمیِ جلاد، جان شمشیر را
حرصِ ظلمِ آهنین‌دل از کهنسالی فزود
مانع از خون نیست قد چون کمان شمشیر را
هر که را از چار‌دیوارِ عناصر دل گرفت
می‌شمارد سبزهٔ آبِ روان شمشیر را
بختِ خواب‌‌آلوده‌ای دارم که در خونریز من
می‌شود جوهر رگِ خوابِ گران شمشیر را
بس که تلخی دیده‌ام صائب ازان بیدادگر
تلخ می‌گردد ز خونِ من دهان شمشیر را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
شد غرورِ حسن از خط بیش آن طناز را
بوی این ریحان گران‌تر کرد خوابِ ناز را
انتظارِ صید دارد زاهدان را گوشه‌گیر
نیست از سیری، ز دنیا چشم‌بستن باز را
در هوای رستگاری نیست بال‌افشانیم
می‌کنم از بال بیرون قوّتِ پرواز را
آنچنان کز برگِ گل گردید رسوا بوی گل
پردهٔ بسیارِ من بی‌پرده کرد این راز را
از هدف گردِ خدنگِ گرم‌رو ظاهر شود
هست خاکستر ز دلها شعلهٔ آواز را
نیست پروا عشق را از نخوتِ اربابِ عقل
سرخوشیِ کبکان فزاید جرأتِ شهباز را
کرد صائب عیبجویان را به کم‌حرفی خموش
از خموشی شمع می‌بندد دهانِ گاز را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا