خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می رسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
می خلد در دیده من هر نفس خاری جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیده ام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند
چرخ سنگین دل ز من هر دم کند یاری جدا
نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود
گر شود هر موی من آه شرر باری جدا
تا شدم بی عشق، می لرزم به جان خویشتن
هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا
دست من چون خار دیوارست از گل بی نصیب
ور نه دارد دامن گل هر سر خاری جدا
نه همین خورشید سرگرم است از سودای او
عشق دارد در دل هر ذره بازاری جدا
حسن سرکش، کافر از جوش هواداران شود
دارد از هر طوق قمری سرو زناری جدا
قطع امید از حیات تلخ بر من مشکل است
وای بر آن کس که گردد از شکرزاری جدا
تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را
تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور
از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را
جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت
روغنی حاجت نباشد گوهر شب تاب را
قامت خم زندگی را می کند پا در رکاب
می گذارد پل در آتش نعل این سیلاب را
می کند فکر متین، کج بحث را کوته زبان
از کجی زور نهنگ آرد برون قلاب را
لـ*ـب ز حرف شکوه بستن تلخ دارد کام من
وقت زخمی خوش که بیرون می دهد خوناب را
دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم
مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را
نقد خود را نسیه می سازد ز کوته دیدگی
با چراغ آن کس که جوید گوهر شب تاب را
سـ*ـینه خود صائب از گرد کدورت پاک کن
صاف اگر با خویش خواهی سـ*ـینه احباب را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمِ روشن می‌دهد از کف دلِ بی‌تاب را
صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را
از علایق نیست پروایی دلِ بی‌تاب را
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
عشق در کارِ دلِ سرگشتهٔ ما عاجز است
بحر نتواند گشودن عقدهٔ گرداب را
می‌کند هر لحظه ویران‌تر مرا تعمیرِ عقل
شورِ سیلاب است در ویرانه‌ام مهتاب را
بی خموشی نیست ممکن جانِ روشن یافتن
کوزهٔ سربسته می‌باید نوشیدنیِ ناب را
زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان
دل نمی‌سوزد درین کشور به هم احباب را
طاعتِ زُهّاد را می‌بود اگر کیفیتی
مُهر می‌زد بر دهن خمیازهٔ مِحراب را
نیست دلگیر آسمان از گریه‌هایِ تلخِ ما
خونِ ناحق گل به دامن می‌کند قصاب را
در صفای سـ*ـینهٔ خود سعی کن تا ممکن است
صاف اگر با خویش خواهی سـ*ـینهٔ احباب را
نفس را نتوان به لاحول از سرِ خود دور کرد
وای بر کاشانه‌ای کز خود برآرد آب را
نیست درمان مردمِ کج‌بحث را جز خامُشی
ماهیِ لـ*ـب‌بسته خون در دل کند قلّاب را
روشنم شد تنگ‌چشمی لازمِ جمعیت است
بر کفِ دریا چو دیدم کاسهٔ گرداب را
چرب‌نرمی رتبه‌ای دارد که با اجرای حکم
می‌نماید زیرِ دستِ خویش روغن آب را
تا نگردد آب دل صائب ز آهِ آتشین
نیست ممکن یافتن آن گوهرِ نایاب را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را
پرده‌‌پوشی چون کند شب گوهرِ شب‌تاب را
غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او
همچو ناخن می‌خراشد سـ*ـینهٔ محراب را
دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
چون عنان‌داری کنم دل را، که چشمِ شوخِ او
شهپرِ پرواز می‌گردد دل‌ِ بی‌‌تاب را
در لباسِ عاریت چون ابرِ آرامش مجو
برقِ زیرِ پوست باشد جامهٔ سنجاب را
خاکیان را بحرِ رحمت می‌کند روشنگری
موجهٔ دریاست صیقل، ظلمتِ سیلاب را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
نم به دل نگذاشت خونم خنجرِ قصاب را
جذبهٔ من می‌کِشد از صلبِ آهن آب را
ابرِ چشمِ من چنین گر گوهر‌افشانی کند
کاسهٔ دریوزه دریا میکند گرداب را
صبحِ هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد
تا در آ*غو*ش آورد خورشیدِ عالمتاب را
می‌تواند از دویدن سیل را مانع شدن
می کند هر کس عنان‌داری دلِ بی‌تاب را
نشأه صرف از میِ ممزوج باشد بیشتر
آب در شیر از میِ روشن مکن مهتاب را
از گرانجانی شود در هر قدم سنگِ نشان
گر نیندازد به منزل راه‌پیما خواب را
پیشِ راهِ شکوهٔ خونین نگیرد خامشی
بخیه نتواند عنان‌داری کند خوناب را
می‌دهد اشکِ ندامت عاجزان را شستشو
بحر روشن می‌کند آیینهٔ سیلاب را
خط بر آن لبهای میگون تنگ می‌گیرد عبث
نیست حاجت صاف‌گرداندن نوشیدنیِ ناب را
در حریمِ وصل از عاشق اثر جستن خطاست
نیست ممکن خودنمایی در حرم محراب را
می کند بر خود فضای خُلد را زندانِ تنگ
هر که در سرخوشی رعایت می‌کند آداب را
از کجی گردند خلق از صیدِ مطلب کامیاب
راستی خالی ز بحر آرد برون قلّاب را
نیست کارِ ساده‌لوحان رازِ پنهان داشتن
صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را
چشمِ عبرت باز‌ کن، گردید چون مویت سفید
مگذران در خوابِ غفلت این شبِ مهتاب را
کشتیِ خود را سبک گردان درین دریا که نیست
بهتر از کامِ نهنگان مصرفی‌اسباب را
تیغِ او را در نظر دارند دائم کُشتگان
تشنگان در خواب می‌بینند صائب آب را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
غوطه در دریا دهد آتش‌عنانی آب را
رزقِ خاکِ مرده می‌سازد گرانی آب را
زنگ بندد تیغ چون بسیار مانَد در نیام
مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
سرعتِ سیلاب می‌گردد ز سنگینی زیاد
مانع از رفتن نمی‌گردد گرانی آب را
صاف کن دل را که بر خار و گلِ این بـ*ـو*ستان
حُکمِ جاری باشد از روشن‌روانی آب را
چرب‌نرمی پیشهٔ خود کن که بر روی زمین
سبز می‌گردد سخن از ترزبانی آب را
از شکایت نیست گر آهی کشم در زیرِ تیغ
گَرد می‌خیزد به هر جا می‌فشانی آب را
تیره‌بختی نیلِ چشم‌زخمِ جانِ روشن است
در سیاهی بیش باشد زندگانی آب را
چشمِ دلسوزی مدار از همرهان روزِ سیاه
کز سکندر خضر می‌نوشد نهانی آب را
خاکساران، فیض بیش از آبِ رحمت می برند
در زمینِ پست باشد خوش‌عنانی آب را
نشأه حسن این قَدَر سرشار هم می‌بوده است؟
می‌شود صهبا به لـ*ـب تا می‌رسانی آب را
سختیِ ایام کرد از کاهلی جان را خلاص
سنگلاخ آورد بیرون از گرانی آب را
خامشان را می‌شود از غیب پیدا ترجمان
می‌شود ماهی‌ زبان از بی زبانی آب را
مِی‌ پرستی می‌رساند خانهٔ تن را به آب
در عمارت ره مده تا می‌توانی آب را
می کند کثرت جهان در چشمِ روشندل سیاه
تیره می‌سازد هجومِ کاروانی آب را
دست نتوان شست صائب زود از روشندلان
در گِره بندد گُهر از قدردانی آب را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
بوی پیراهن دلیلِ راه شد یعقوب را
هست از طالب فزون دردِ طلب مطلوب را
کاه را بال و پرِ پرواز گردد کهربا
نیست در دست اختیاری سالکِ مجذوب را
حسن را از دیده‌های پاک نبود سرکشی
می‌کشد آیینه بی‌ مانع به بر محبوب را
بوته خاری است جنت مو دیدار ترا
سیر‌چشمی می‌کند مکروه هر مرغوب را
بی‌قراری می‌شود بال و پرِ موجِ خطر
نیست جز تسلیم لنگر، بحرِ پر آشوب را
دید تا دردِ گران‌سنگِ منِ بی صبر را
شد زبانِ شکر امواجِ بلا ایوب را
از شکستن می‌شود پوشیده در دل رازِ عشق
پاره کردن می‌کند سربسته این مکتوب را
پیشِ روشن‌گوهران یک جلوه دارد خار و گل
کی کند صائب تمیز آیینه زشت و خوب را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
من ملایم کردم از آه آسمانِ سخت را
نرم از آتش می‌توان کردن کمانِ سخت را
سختیِ ایام را مردن تلافی می‌کند
عذرخواهی هست چون مغز استخوانِ سخت را
گر نمی‌گردید پیدا، مصرفی چون بیستون
ما چه می‌کردیم چون فرهاد، جانِ سخت را
سختیی کان نیست ذاتی، زود زایل می‌شود
می توان کردن به آبی نرم، نانِ سخت را
نرمتر از مغز گردانید در کامِ هما
زورِ بازویِ قناعت، استخوانِ سخت را
نیست حرفِ نرم را تأثیر در آهن‌دلان
ناوک از فولاد می‌باید نشانِ سخت را
قسمتِ منصور از دارِ فنا خمیازه بود
من کشیدم گوش تا گوش این کمانِ سخت را
نالهٔ گرمی اگر صائب به فریادم رسد
می کنم نرم آن دلِ نامهربانِ سخت را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا توان کردن ز خونِ ما نگارین دست را
از حنا بهرِ چه باید کرد رنگین دست را
سـ*ـینه‌اش از بادهٔ لعلی بدخشان می‌شود
هر که سازد چون سبو در خواب بالین‌‌دست را
انتظارِ قتل، کارِ عاشقان را ساخته است
تا تو می‌سازی بلند ای کوهِ تمکین دست را
بس که از دل‌های خونین است زلفش مایه‌دار
می کند در هر سراسر، شانه رنگین دست را
پایِ ایمانِ جهانی در خَمِ لغزیدن است
بر میاور ز آستین ای دشمنِ دین دست را
رشتهٔ نازک، گوهرِ دلها ازان نازک‌تر است
زینهار آهسته کش در زلفِ مشکین دست را
بحر را سر پنجهٔ مرجان نیندازد ز جوش
چند بر دل می‌نهی از بهر تسکین دست را
فرصتِ خاریدنِ سر، خواجه را از حرص نیست
کی معطل می گذارد جسمِ گُرگین دست را
خون گریبان می‌درد از زخم هر دم بر تنم
تا که خواهد ساخت از خونم نگارین دست را
بر نمی‌دارد گل از دامانِ شبنم دستِ خویش
چون به آسانی کشد ز آیینه خودبین دست را
قمریان را عقده‌ای ای سرو از دل باز کن
تا به کی بیکار بتوان داشت چندین دست را
بیستون را تیشه‌ام در حملهٔ اول گداخت
نیست با من نسبتی فرهادِ سنگین دست را
خشک می‌گردد ز حیرت چون به دامانش رسد
می‌کنم بی‌طاقتی چندان که تلقین دست را
کی به خونِ قطره صائب پنجه رنگین می کند؟
آن که چون مرجان کند از بحرِ خونین دست را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,830
امتیاز واکنش
34,033
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 15 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جهان تا رشته‌تابی دسترس باشد ترا
هر سر خاری درین وادی عسس باشد ترا
چند از آمیـ*ـزشِ دریای وحدت چون حباب
پرده‌دارِ چشمِ کوته‌بین، نفَس باشد ترا؟
تا تو می‌لرزی به تار و پودِ هستی همچو موج
قسمت از دریای گوهر خار و خس باشد ترا
چشمِ بی شرمِ تو سیری را نمی داند که چیست
در تلاشِ رزق تا حرصِ مگس باشد ترا
چون شرر در سنگ، بی برگی ترا دارد ضعیف
می‌شوی سرکش اگر یک مشتِ خس باشد ترا
می‌شوی افتاده‌تر، هر چند برخیزی ز جا
تا ز مردم دستگیری ملتمس باشد ترا
شرم‌دار از حق، منال از بی کسی چون ناکسان
کیست آخر عالِمِ ناکس که کس باشد ترا
از گرفتارانِ خود، صیاد می‌گیرد خبر
فکرِ روزی، چند در کُنجِ قفس باشد ترا
آرزو کرده‌ است آبستن ترا همچو زنان
زان ز دنیا هر زمان چیزی هـ*ـوس باشد ترا
صرف در پردازِ دل کن قوّتِ بازوی خویش
در جهانِ تیره صائب تا نفس باشد ترا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا