خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از این رمان خوشتون میاد؟

  • آره

    رای: 119 93.0%
  • نه

    رای: 9 7.0%

  • مجموع رای دهندگان
    128

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
به طرفش می‌رود و دستانش را می‌کشد که صدای هینش بلند می‌شود.
بی توجه نسبت به چشمان سبز گرد شده‌اش، او را به دنبال خود می‌کشد که وارد یکی از اتاق‌ها می‌شوند.
به تم سیاه و سفید اتاق که نگاه می‌کند، می‌فهمد اتاق ترسناک الیاد است.
دستی به شال خاکستری که از روی موهای فر مواجش افتاده بود و دور گردنش حلقه شده بود، می‌کشد و همان طور خیره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 37 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش را از روی شانه‌های پهن پرهام بلند می‌کند و با شوق در چشمان آبی همرنگ چشمانش خیره می‌شود و می‌پرسد:
- بالاخره برگشتی داداش؟ بهم بگو که دیگه نمی‌خوای تنهام بذاری؟
فشار دستانش را بر روی پشت پریناز بیشتر می‌کند و ابروها کمانش در هم می‌شود؛ خودش می‌دانست زندگی در کنار الیاد و قانون و مقرارتش سخت است.
آمده بود تا خواهرش را از دست غول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 36 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوباره وارد همان اتاق تاریک می‌شوند؛ نمی‌دانست چه شده که مرد روبه رویش عاشق مشکی و رنگ‌های سرد و تیره شده است اما می‌دانست غم درون چشمانش، بیش از اندازه وسیع است!
بر روی تـ*ـخت گرد گوشه‌ی اتاق که مشکی رنگ بود می‌نشید و خیره او می‌شود.
صدای قدم‌هایش داخل اتاق ساکت می‌پیچد و میبیند که به طرف کمد دیواری چوبی که مشکی رنگ بود و روبه روی تـ*ـخت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 36 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با مشت و نفرت اشک‌هایش را پاک می‌کند که بدون اجازه‌ی او، دوباره سرازير مي‌شوند.
آه غمگینی می‌کشد و سرش را بالا می‌گیرد که پرهام را مي‌بيند.
سرش را خم می‌کند تا از چشمان تیزش رهایی يابد ولی او با صدای متعجبی می‌پرسد:
- چی‌شده ایرن؟
از تمامی اعضای این خاندان بدش می‌‌آمد!
بی‌توجه به سوالش دامنش را می‌گیرد و می‌خواهد از گوشه راه‌رو رد شود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 34 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرگشته و حیران پشت الیاد مانده بود و داشت به حرف پرهام فکر می‌کرد که مشت شدن دستان بزرگ الیاد، توجه‌اش را جلب می‌کند.
ناگهان می‌چرخد و خیره او که سرش پایین بود و موهای فر قهوه‌ای که همچون آبشار جلوی صورتش سرازیر بود، می‌شود.
از صدای تند تند نفس کشیدنش معلوم بود که بسیار عصبانی است!
دستش را محکم می‌گیرد و به طرف اتاق می‌کشد؛ در بزرگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 31 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانش را سریع باز می‌کند که نور شدید آفتاب که از لابه‌لای پرده‌های نازک سفید رنگ بیرون زده بود، باعث می‌شود چشمانش را ببندد و دستان کوچکش را جلویشان بگیرد.
سریع بلند می‌شود و پتوی بزرگ و آبی رنگ را کنار می‌زند و به طرف در می‌رود و آن را باز می‌کند.
خانه کوچک آپارتمانی‌شان که اندازه لانه موش بود را با چشمانش می‌گذراند ولی او را پیدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 31 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرش را صدا می‌زند و با وحشت بیدار می‌شود.
تند تند نفس می‌‌کشد و شوک زده به اطراف نگاه می‌کند؛ هنوز در اتاق الیاد بود.
اتاقش غرق تاریکی شده بود و فقط با نور ماه که از لابه‌لای پرده‌های بلند مشکی می‌تابید، روشن بود.
گلویش خشک شده بود و به سختی آب دهانش را قورت می‌دهد؛ دستی که بر روی گلویش بود را پایین می‌آورد که به یقه خیس لباسش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 31 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست داشت هرچه سریع‌تر از آن مراسم کذایی و مردمانی که با نگاه‌شان او را سرزنش می‌‌کردند، فرار کند اما می‌دانست بعد از این جشن، او می‌میرد.
نگاهی به الیاد که گوشه‌ سالن ایستاده بود و داشت با عبدالله و چند مرد دیگر که لباس محلی پوشیده بودند و او آنها را نمی‌شناخت حرف می‌زد.
هرچقدر که بیشتر نگاه می‌کرد،
می‌فهمید الیاد خیلی شبیه به عماد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 30 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستان بزرگ الیاد دستان کوچکش را در بر گرفته بود؛ شانه‌های صاف و قدم‌های محکمش دل هر دختری را با خود میبرد اما او خیلی وقت بود که دیگر چیزی احساس نمی‌کرد!
شاید به این خاطر بود که دلش را به دختربچه‌ای داده بود که خیلی وقت بود که مرده بود!
دیگر زوج‌ها آرام به وسط سالن سرامیک سفید که پر از نقل و نبات بود و نورهای رنگی بر رویش می‌درخشیدند،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 27 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,397
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 9 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
هرچقدر که بیشتر جیغ می‌زد، او هم موهایش را بیشتر می‌کشید؛ اری، این ایرن بود که کشان کشان بر روی زمین کشیده می‌شد و به دستان الیاد که دور موهایش پیچده شده بود، چنگ می‌زد تا شاید درد طاقت فرسایی که در سرش پیچیده شده بود، آرام گیرد.
صدای ناله وارش میان اتاق همیشه تاریک می‌پیچد و همراه با آن سعی می‌کند خودش را بالاتر بکشد تا درد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • گریه‌
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 27 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا