نویسنده این موضوع
در میان راهرو قدم میزند که خدمهای را که لباس محلی مشکی براقی به تن داشت و سینی پر از لیوانهای پایه بلند که لبریز از شربت آلبالو بودند به دست داشت میرسد؛ روبه او میکند و به کردی میپرسد:
- شادن رو ندیدی؟
زن هم در جواب او نهای میگوید و پس از اجازه، به طرف مهمانها که سالن را پر کرده بودند، میرود.
از روی بیحوصلگی دستی به پیشانی...
- شادن رو ندیدی؟
زن هم در جواب او نهای میگوید و پس از اجازه، به طرف مهمانها که سالن را پر کرده بودند، میرود.
از روی بیحوصلگی دستی به پیشانی...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com