خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از این رمان خوشتون میاد؟

  • آره

    رای: 117 92.9%
  • نه

    رای: 9 7.1%

  • مجموع رای دهندگان
    126

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
احساس می‌کند از روی زمین بلند شده است؛ به سختی لای چشمانش را باز می‌کند؛ هوا روشن شده بود که الیاد را می‌بیند؛
نور خورشیدی که سوختگی چشمانش را کمتر کرده بود، موهای لـ*ـختی که با هرقدم به این طرف و آن طرف می‌افتاد و سیبک گلویش که بالا و پایین می‌رفت، از او یک مرد کامل و جذاب ساخته بود؛ با خودش فکر می‌کند اگر در شرایط دیگر همدیگر را ملاقت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mobina.85، (SINA)، YeGaNeH و 7 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با نوری که بر روی صورتش می‌تابید بیدار می‌شود؛ خمیازه‌ای می‌کشد و موهایش را پشت گوشش محاصره می‌کند و بعد به بالشت ساتن سفید رنگ تکیه می‌دهد و
به کاناپه خالی گوشه اتاق که بر رویش پتویی افتاده بود خیره می‌شود؛ از صدای حمام معلوم بود که او هنوز نرفته است؛ چند روزی بود که او به خانه می‌آمد اما عادت کرده بود بر روی کاناپه بخوابد.
پتو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mobina.85، (SINA)، YeGaNeH و 7 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانش را دور شانه‌اش می‌پیچد و با حرص، حصار دستانش را محکم می‌کند و می‌گوید:
- حتی نمی‌تونم این طوری راحت، قلبم رو به قلبش نزدیک کنم و بهش بگم که دوستش دارم.
قلبش می‌لرزد و در دلش زمزمه می‌کند که از او متنفر است؛ او داشت درباره زنی دیگر جلوی او صحبت می‌کرد.
سعی می‌کند او را از خودش جدا کند که حصار دستانش را محکم می‌کند و داد می‌زند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Mobina.85، (SINA)، YeGaNeH و 7 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای موسیقی ملایمی در فضا به گوش می‌رسید.
نگاهی به میز مربعی شکل که با صندلی‌های مخمل صورتی ست شده بود می‌اندازد.
چند قاشقی بیشتر از غذایش نخورده بود و خیره او که سرش پایین بود و از روسری مشکی براقش، که دور گردنش پیچیده بود، موهای فرش پیدا بود، می‌شود که
آرام یک قاشق خودش می‌خورد و یک قاشق در دهان شهیاد می‌گذارد؛ با شک دستی به موهایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Mobina.85، YeGaNeH، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نظر می‌رسید داشت خودش را نگاه می‌کرد، چرا که او هم هرگز پدرش را ندیده بود و وقتی سنی نداشت مادرش را از دست داده بود؛ او هم برای فرار از اذیت و آزارهای عمه‌اش و شادن که بعد از رفتن رضا شروع می‌شد باید سنگ می‌شد تا بتواند خودش را نجات بدهد.
با صدای الیاد از دنیای افکارش بيرون می‌آید و روی صحبت‌های او تمرکز می‌کند:
- این‌ها رو گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Mobina.85، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
528
امتیاز واکنش
31,362
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
گرمای بخاری و شهیاد که بین دستانش آرام خوابیده بود و کت الیاد که بر رویشان بود، او را بیشتر تشنه خواب کرده بود اما دوست نداشت تا رسیدن خوابش ببرد؛ می‌ترسید الیاد هم از خستگی بخوابد و کار دستشان بدهد.
حرف الیاد که می‌شود بیشتر کیفش را چنگ می‌زند؛ الیاد تمامی حقش را حتی حق تحصیل را به او داده بود.
همچنین حالا او و شهیاد می‌توانستند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، ~MobinA~، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا