خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از این رمان خوشتون میاد؟

  • آره

    رای: 117 92.9%
  • نه

    رای: 9 7.1%

  • مجموع رای دهندگان
    126

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
با وحشت از خواب بیدار می‌شود؛ علی گویان به خانه کوچکی که در تاریکی فرو رفته بود نگاه می‌کند.
تنها صدای نفس‌های هراسانش در اتاق آرام و ساکت به گوش می‌رسید؛ بر روی لـ*ـب‌های بی‌رنگش که از هم فاصله گرفته بودند، زخم و ترک بود و چشمان سبز درشتش، گرد شده بودند!
کمی که حرکت‌های تند قلب و سـ*ـینه‌اش آرام می‌شوند و او به خودش می‌آید، دستی به صورت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 24 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهیاد را در بـ*ـغل می‌گیرد و به طرف در گوشه اتاق که کنار تـ*ـخت مشکی بود می‌رود؛ اتاق دور تا دور پر از کمد دیواری بود و لوستری اتاق را روشن کرده بود.
شهیاد را بر روی مبل سفیدی که گوشه اتاق بود می‌گذارد و چند اسباب بازی کنارش قرار می‌دهد.
نگاهی به لباس‌های الیاد که تیره بودند و از در شیشه‌ای کمدهای طوسی معلوم بودند می‌اندازند و بعد به طرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 20 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
صندلی را جلو می‌کشد و بشقاب را به طرفش می‌آورد؛ نگاهی به بشقاب سرامیکی سفید رنگی که مقدار زیادی برنج و خورشت داخلش بود می‌اندازد و دوباره به چهره عصبانی الیاد نگاهی می‌اندازد که با صدای جدی می‌گوید:
- غذات رو کامل بخور.
دامن لباسش را که بخاطر ناگهانی نشستنش به گوشه صندلی گیر کرده بود را آزاد می‌کند و آرام می‌گوید:
- اما نمی‌تونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 19 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
نجمه ناراحت، دستان ایرن بی‌حال را می ‌گیرد و کمک می‌کند از دستشویی خارج شود و بر روی تـ*ـخت دراز بکشد؛ احساس می‌کرد دیگر جانی برایش نمانده‌.
همان‌طور که با چشمانی که از بی‌خوابی قرمز شده بودند، خیره سقف سفید اتاق شده بود، زمزمه‌ می‌کند:
- نمی‌دونم چم شده، نجمه.
نجمه با چشمان ترسیده و پر استرس، با دستان لرزانش دامن لباس محلی قهوه‌ایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 20 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانش می‌لرزید و دیدگانش تار شده بود و به خوبی نمی‌توانست دو خط قرمز پررنگ را ببینید.
چشمانش را باز‌تر کرده بود و خیره شده بود؛ حالا باید چه می‌کرد؟!
به سختی از دستشویی خارج می‌شود و بر روی تـ*ـخت مشکی می‌افتد؛ صدای تـ*ـخت بلند می‌شود اما او همان گونه خیره گوشه نامعلومی شده بود و با دست آزادش بافت خاکستری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آخه چجوری شهیاد رو تنها بذارم؟ نمی‌تونم نجمه.
این صدای از ته چاه ایرن بود که دیگر رمقی برایش نمانده بود، چرا که چند روزی بود که چیزی نخورده بود و دیگر خبری از آن صورت پر و سفید نبود.
با صدای گریه‌های ایرن که این بار بلند ولی بی‌جان بودند، لعیا و ریحانه وارد اتاق می‌شوند و رو به روی ایرن می‌نشینند.
لعیا با چشمان پر از اشکش که آماده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین مشکی که برف بر رویش بود، گوشه‌ای از حیاط می‌ایستد و صدای نیم بوت‌های چرم مشکی و براقش که در حال حرکت بر روی برف‌ها بود، می‌پیچد؛ سریع از چند پله و دو ستون جلوی در بزرگ قهوه‌ای رنگ می‌گذرد و وارد عمارت می‌شود.
نیم بوت‌‌هایش را با صندل‌های مشکی کنار در عوض می‌کند و پالتو مشکی و شال طوسی‌اش را به دست خدمتکاری می‌سپارد.
خدمتکارها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 20 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
راه آن قدر باریک و پر شیب بود که ماشین‌ها نمی‌توانستند به آنجا بیایند و او بخاطر وضیعت ایرنی که از پیشانی‌‌اش خون می چکید، نمی‌دانست چه باید کند.
خود را از شیب کوه سر می‌دهد تا به ایرنی که گوشه‌ای بی‌حال افتاده بود، برسد؛ پاهایش بر روی هم افتاده بود و دو دست سفید و سردش را بر روی شکمش گذاشته بود؛ بنظرش زخم ایرن سطحی بود اما چیزی که در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 18 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
شال صورتی نخی که به تازگی خریده بود و بر رویش توپ‌های سفید بود را کمی جلو می‌آورد و از کنارش به مرد و زنی که در پذیرایی نشسته بودند، نگاهی می‌اندازد.
مرد، سرش را پایین گرفته بود و به گل های قالی نگاه می کرد و از بالا، تنها موهای پر پشت قهوه‌ای تیره‌اش پیدا بود‌.
زنی که کنارش بود، مهره‌های تسبیح را بالا و پایین می‌کرد و سرتا پا سیاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 16 نفر دیگر

آیدا رستمی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
15/8/18
ارسال ها
531
امتیاز واکنش
31,388
امتیاز
348
سن
22
زمان حضور
62 روز 8 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
khas همونجوری که گفتی مینویسم
***
شادن که چادر گل گلی پوشیده بود و دستش را بر روی در قدیمی زنگ زده که بخاطر زمستان سرد شده بود، گذاشته بود و خیره الیادی که پشت سر مادربزرگش حرکت می‌کرد، شده بود؛ در نظرش او همان مرد رویاهایش بود، او هم مؤدب و محترم بود، هم خوشتیپ و پولدار.
با او می‌توانست همان چهره دروغینی که برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Delvin22، MĀŘÝM و 16 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا