خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
#نبض_سرنوشت
#پارت_29

کتم و برداشتم و گفتم:
- من رفتم شماها راحت باشید
مریم خندید و گفت:
- مارو ببین واسه کی داریم حرف می‌زنیم.
جوابش رو ندادم و اومدم بیرون. به طرف شرکت حرکت کردم و به امیر پیام دادم که امروز میام شرکت.
واسه اولین بار خوشحال شدم که نرفتم شرکت آقا جون و با امیر شریک شدم .
درسته کلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
#نبض_سرنوشت
#پارت_30

ابروهاش بالا پرید.
- پس کی؟
- دختر خاله آوا
با تعجب گفت:
- پیدا شده ؟
- گم نشده که جلو چشممون بوده مثل همیشه آقاجون خواسته بیاد تو خانواده و همه گفتن چشم.
سری به تاسف تکون داد.
- خیلی بیشعوری نباید خبر به این مهمی رو زودتر بگی؟ حالا دختره چی داره که تو قبول کردی؟ خوشگله؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
#نبض_سرنوشت
#پارت_31

- اما من می‌دونم. دوسش داری؛ ولی نه به اندازه قبل. خودتم خوب می‌دونی؛ قطعا نمی‌خوای عشق رو...
پریدم تو حرفش و گفتم:
- آره هنوز دوسش دارم؛ ولی نه اونقدر که دیگه بهش صدمه نزنم!
چند بار زد تو پیشونیش و گفت:
- ماهان بچه بازی رو بزار کنار.
تا خواستم حرف بزنم صدای در اومد.
سرابی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
رعناا آماده توبیخ کردنم بود که صدای گریه آلا بلند ‌شد.
چشم غره اساسی بهم رفت و گفت:
- من این رو بخوابونم میام.
اون که رفت بهزاد دستش رو روی شونم گذاشت و گفت:
- عسل اون هم جنس منه حالا به هر دلیلی تو ولش کردی مطمئنن ضربه بدی بهش خورده. من بودم بد تلافی می‌کردم.
بالاخره خندیدم و گفتم:
- حالا چی کار کنم؟ تو بگو
- همین الان برو پیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنبالش رفتم در یکی از اتاقا رو باز کرد و رفت تو.
سامان با دیدنم از جاش بلند شد و گفت: - خوشحالم که اومدی.
دایی طرح رو به سمتم گرفت و گفت:
- یاید کامل شه. ببین می‌تونی روش کار کنی؟
نشستم رو یکی از صندلی ها و طرح رو جلوم گذاشتم.
دایی گفت:
- من برم کار دارم سامان از عسل پذیرایی کن
سامان ابرویی بالا انداخت و گفت:
- مگه اومده مهمونی؟
دایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- نمی‌دونم؛ ولی شاید اگه من جای تو بودم انقدر زود وا نمی‌دادم.
پوزخندی رو لـ*ـبم نقش می‌بنده و می‌گم
- کی تاحالا سرنوشت گذاشته من انتخاب کنم که الان بتونم؟! تاحالا به بن بست خوردی؟ میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
وقتیه که نه حق رسیدن داری نه توان فراموش کردن گذشته.
_ خب راستش من نمی‌دونم چی باید بگم فقط می‌تونم بگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرشام سرشو می‌خارونه.
- جالبه!
سوالی نگاش می‌کنم که می.گه:
- تازه فهمیدم به کی رفتی. خانوادتا مشکل دارید.
لبخند ژکوندی می‌زنم و می‌گم:
- هم خستم هم حوصله ندارم، هم تازه بعد 6 ماهه دارم میبینمت. پس خیلی دارم رعایتت رو می‌کنم.
می‌خنده و می‌گه:
- فعلا درو باز کن بریم تو من هلاک شدم
درو باز می‌کنم و می.گم:
- ساکتو بده کمکت کنم
اخم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدما خیلی عجیبن!
همیشه دنبال چیزی هستن که وقتی به دستش میارن دیگه اون ذوق قبلی رو ندارن
باید کنار اومد..
باید با همه چی کنار اومد
چون در غیر اینصورت؛ تنها کسی که بازندس، خود تویی!
کسی کاری به اعتراضت نداره،
دیگه براشون مهم نیست که تو چی میخوای؛
مهم خودشونن و خواسته خودشونه!
با صدای زنگ در به خودم اومدم.
نگاهی به ساعتم کردم و ابروم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس راحتی کشید.
بی توجه به قیافه ماهان و مریم زیر لـ*ـب گفتم: خداروشکر
مریم با چشمای گرد گفت :
- عسل تو..تو سیگار می‌کشی؟؟!
نگاهی بهش انداختم.
بازم فهمیدن سیگار از دیدن آرشام اینجا بهتر بود
آروم گفتم :بشینید الان چایی رو میارم.
نفهمیدم چه جوری ماهان اومد سمتم و یقم رو گرفت و چسبوندم به دیوار.
مریم با ترس اومد سمتمون و گفت:
- ماهان دیوونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با یادآوری اون روزا دستام مشت شد
فکرمیـ‌‌کردم قانع باشه و فقط به شکستـن دلم اکتـفا کنه. نه اینکه فستیـوالـی از دروغ به راه بیندازه و خوردم کنه
و در آخـر بـگه :
“میـروم تا اذیـت نـشوی بـهتـرین مـن!
هه! چرا باید باور می‌کردم که به خاطر من بوده! هنوزم همون تفکر مسخره رو داره و بعد می‌گه ببخش!
با لیوان آبی که جلوم قرار گرفت از افکارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: paeez81، ~Kimia Varesi~، ~PARLA~ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا