خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختره که رفت پسره نشست صندلی روبروم. مریم با استرس کنارم نشست. خوب می‌دونست وقتی که عصبی بشم نمی‌فهمم چی کار می‌کنم.
سرمو بین دستام گرفتم. تقصیر عسل نبود تقصیر من بود. تقصیر حماقت خودم بود
من باختم تو بازیش. بدم باختم؛ ولی نه به اون؛ به خودم باختم!
به تصویر غلط فرشته های آدم نما باختم. چه دلیلی می‌تونه داشته باشه که یه پسر تو خونش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: paeez81، ~حنانه حافظی~، ~Kimia Varesi~ و 12 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
چپ چپ نگاش کردم و گفتم:
- بعد اون وقت تو همه این‌ها رو داری؟ ببین کی از شعور حرف می‌زنه!
مریم گیج گفت:
- یکی می‌شه برای من توضیح بده اینجا چه خبره؟
اون پسره که اسمش بهزاد بود گفت:
- اون خونه‌ای که عسل توشه خونه آرشامه، منتها آرشام دو ساله به خاطر درسش تبریزه. رعنا هم به عسل پیشنهاد داد که خونه اجاره نکنه و بره اونجا تا آرشام برگرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، نازپری احمدی، LIDA_M و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
از حاضر جوابیش خوشم اومده بود. اصلا برام مهم نبود که منتظره امیر بودم.
بلند شدم و رفتم دنبال دختره. نتیجشم شد رسوندمش و لحظه آخر گفت:
- جبران شد!
ازش پرسیدم چی؟
گفت:
- این که تو کافه از تنهایی درت آوردم و باهات حرف زدم .
یعنی قشنگ مونده بودم. بعد از اون تازه فهمیدم که بیشتر واحد ها با همیم و من کلا حواسم بهش نبوده. بیشتر دخترا قشنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، نازپری احمدی، LIDA_M و 10 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
منتظر نگام کرد که پوفی کشیدم و گفتم:
- اون موقع پاتوقم یه کافه ساده و کوچیک نزدیک دانشگاه بود .
خیلی وقتا که بیکار بودم میرفتم اونجا و قهوه می‌خوردم. یه میز کنار پنجره بود که همیشه اونجا می‌نشستم.
یه روز بعد دانشگاه رفتم اونجا و دیدم یه پسر نشسته جای همیشگی من.
خواستم جای دیگه بشینم؛ ولی قیافه پسره برام آشنا اومد.
لبخند تلخی از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، نازپری احمدی، LIDA_M و 9 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
پولی فقط به نگاه کردن نبود. چند بار جلوم رو گرفت بیرون دانشگاه؛ ولی من رامو کج می‌کردم و بهش اهمیت نمی‌دادم.
می‌دونستم انقدر جذاب نیستم که پسر محبوب دانشگاه دنبالم راه بیفته.
احتمالش رو می‌دادم به خاطر رعنا بوده باشه همون که تو بیمارستان دیدی. رعنا دختر شر و شیطونی بود. دست به ضایع کردنش خوب بود.
چند باری هم ماهان و ضایع کرده بود یا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، LIDA_M، ~حنانه حافظی~ و 8 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
برگشتم طرف مریم و گفتم:
- بعد از اون ندیدمش تا خونه آقا جون .همین قضیه عقد و بقیه ماجراها که خودت بیشتر خبر داری.
مریم لبخند مهربونی زد و گفت:
- از خود گذشتگی کردی ولی این راهش نبود. هم خودتو نابود کردی هم ماهانو. ولی یه چیزی؟
سوالی نگاش کردم که گفت:
- من یه دخترم امکان نداره فقط به خاطر همین ولش کرده باشی؛ امایه چیزی رو جا انداختی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، LIDA_M، ~حنانه حافظی~ و 9 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
"ماهان"

نمی‌دونم سرنوشت چی به سر عسل آورده که اینطوری ساکت شده بود.
اون عسلی که من می‌شناختم یک لحظه هم بند نمیشد اما الان به زور باید ازش حرف بکشی...
ناخوداگاه لبخند تلخی زدم. لبخندی پر از بدبختی! پر از بیچارگی!
دلم به حال خودم می‌سوزه که هنوزم با اینکه اون کارو باهام کرد و به معنای واقعی شکستم بازم نمی‌تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، LIDA_M، ~حنانه حافظی~ و 9 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان رو کرد مریم و گفت:
- حالا این همه نیاز نیست ها یه مراسم ساده اس
بابا لیوان چاییش رو برداشت و گفت: - ولشون کن خانم بزار هر جور که خواستن.
مریم چشمکی زد و گفت
- قربون بابای خوشگلم برم. میگم بابایی کارتم خالی شده
زدم زیر خنده و گفتم:
- حالا طرفداری کنین ازش پدر.
بابا اخمی کرد و گفت: من بیخود کردم . مگه همین هفته پیش کارتت رو پر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، LIDA_M، ~حنانه حافظی~ و 8 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لباس رو داد دستم و گفت:
- برو امتحانش کن.
- نمی‌خواد دیگه قشنگه تو هم که پسندیدی!
دستشو پشت کمرم گذاشت و هولم داد.
- برو دیگه چقدر حرف می‌زنی!
به اجبار لباس رو پرو کردم و گفتم مریم بیاد ببینه
لبخندی از سر رضایت زد و گفت:
- سلیقه منه دیگه قشنگه! درش بیار بریم که ماهان الاناست برسه. بهش گفته بودم 4 و نیم بیاد دنبالمون.
سری تکون دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، LIDA_M، ~حنانه حافظی~ و 8 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سلام خب حالا چرا دیر اومدین؟ دلم می‌خواد بکشمتون
با خنده گفتم:
- فعلا صبر کن من یه سلامی خدمت خالم بدم.
دستمو کشید و گفت:
- بیخود مامان سرش شلوغه بعدم تو باغ بود مگه ندیدینش؟
- نه ندیدیم. چیزی شده؟
سر تکون داد و گفت:
- زن دایی ماهور اومده بود اینجا دعوایی بود جات خالی.
من از همین بالا صندلی گذاشتم نگاه کردم.
لبمو گاز گرفتم تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، نازپری احمدی، LIDA_M و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا