خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
"ماهان"

- وای بسه دیگه امیر چقدر غر می‌زنی!
چشم غره ای بهم رفت و گفت:
- ماهان تو یکی حرف نزن اصلا!
شاداب خنده ای کرد وگفت:
- بابا بیچاره خواسته زن بگیره دیگه چرا انقدر اذیتش می‌کنی؟
امیر عصبی گفت:
- من از همه بیشتر مشتاق بودم که زن بگیره و سر و سامون بگیره؛ ولی نه با این دختر!
دستی به موهام کشیدم و گفتم:
- چرا الکی شلوغش می‌کنی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، E.Orang و 4 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند بی حسی زدم و رفتم نشستم.
رعنا اومد پیشم و گفت:
- خوبی؟
- از این بهتر نمیشم!
نشست و گفت:
- چیکار کنم برات؟ میخوای بلند شی بریم؟
- مطمئن باش اگه میشد یه لحظه هم صبر نمیکردم. این جماعت رو نگاه کن.
پوفی کشید و گفت:
- چه شب فوق العاده ای بشه امشب!
خواستم جوابش رو بدم که با صدای بهار، نگاه جفتمون به سمتش برگشت:
- اگه منم جای شما بودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، E.Orang و 4 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو دلم پوزخند زدم .واسه نگرانیش...
من عادت کردم کسی نگرانم نباشه...
عادت کردم کسی سراغم رو نگیره..
عادت کردم تنها باشم تا بعد کسی منت محبتشو روم نزاره…
عادت کردم شب ها بدون شب بخیر بخوابم…
عادت کردم منتظر زنگ کسی نباشم…
عادت کردم دلتنگ بشم و دلتنگم نشن…
عادت کردم بی دلیل بخندم و با دلیل گریه کنم...
عادت کردم زندگی نکنم
سخته اره ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، E.Orang و 4 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی می‌کنم صدام نلرزه و می‌گم:
- پس من باهاش حرف می‌زنم.
بلند میشه از جاش و می‌گه:
- چیزی می‌خوری؟
سری به معنای نه تکان می‌دم.
- خب حالا بگو چی می‌خواستی بگی؟
بی توجه به من سمت تلفنش میره و برش می‌داره.
- الو سرابی دو تا قهوه بگو بیارن اتاقم.
خوب بود گفتم چیزی نمی‌خورم.
پشت میزش می‌شینه و می‌گه:
- امشب یه مهمونیه. می‌خوام باهام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، E.Orang و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
همون طور که از آسانسور خارج میشم گوشیمو در میارم و شماره سامان رو می‌گیرم.
بعد چند بوق جواب می‌ده.
تند می‌گم:
- الو سامان نتیجه چی شد؟
خنده‌ای می‌کنه.
- مرسی خوبم!
- سلام فهمیدم خوبی، نتیجه؟
- نتیجه چی ؟
با حرص می‌گم:
- سامان نتیجه جلسه هیئت مدیره چیشد؟
- آها چی مخواستی بشه مثل همه جلسه های دیگه.
عصبی می‌شم. امروز ظاهرا همه می‌خوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخمی می‌کنه و می‌گه
- نخیر منو امیر سه ساله همدیگرو می‌شناسیم این مهمونی هم به اجبار من میاد که اون شوهرت تنها نباشه گند بزنه به خودش و هممون.
ناخواسته نیشخندی می‌زنم . هنوز با کلمه شوهر کنار نیومدم...
"ماهان"
دیدی که سخــت نیسـت تنها بدون مــن ؟
دیدی صبح می‌شه شبها بدون مـــن
این نبض زندگی بی وقفه می‌زند
فرقی نمی‌کند با مــن
بدون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- شنیدم که طرحت مورد قبول واقع شده!
نگاهم نمی‌کنه و فقط سری تکون می‌ده و این عصبانیتم رو بیشتر می‌کنه.
یعنی اونقدر ارزش ندارم که حداقل وقتی باهاش حرف می‌زنم نگام کنه؟؟
باز خودم سر حرف زدن رو باز می‌کنم یا شایدم تلاشی برای حرص دادنش
- اونجا هر چی دوست داشتی بخور هر کاری هم خواستی بکن فقط حواست باشه جوری نشی که نشه جمعت کرد.
نگاه تیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
"عسل"
به محض ورودمون نگاه خیلی ها به طرفمون جذب می‌شه.
یکم معذب می‌شم. انگار یادم رفته با ماهان بودن یعنی جلب توجه کردن یعنی نگاه همه زوم بودن روت.
اما ماهان خونسرد به سمت چند تا دختر پسر می‌ره.
ایندفعه حتی سعی نمی‌کنم لبخندی برا تظاهر بزنم.
بلاخره یکی از پسرا سکوت رو می‌شکنه و می‌گه:
- خوش اومدی داداش
به من اشاره می‌کنه و ادامه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابروم بالا می‌پره. منظور حرف پردیس رو تازه متوجه می‌شم.
پس ماهان خان ما خاطر خواه اینجا زیاد داره. منم آورده ببینم حرص بخورم که متاسفانه سخت در اشتباهه.
خونسرد می‌ریم طرف میز. ساناز با دیدن من پوزخندی می‌زنه و تکون نمی‌خوره. ماهان هم ظاهرا داره با پیمان حرف می‌زنه ولی حواسش به منه.
لبخندی که بیشتر شبیه نیشخنده تا لبخند می‌زنم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماهان لیوان رو از پیمان می‌گیره و سر می‌کشه.
طولی نمی‌کشه که ساناز و بردیا هم می‌شینن و مشغول حرف زدن می‌شن.
تمام حواسم به ماهانه. از قیافش معلومه حالش بده ولی صدام انگار تو گلوم خفه شده که بیرون نمیاد.
یک حرفایی می‌ماند بیخ گلوی آدم ،
می‌ماند و فریاد هم نمی‌شود
می‌ماند و بغض هم نمی‌شود ، بغض یواشکی حتی ...
بغض آخر شب توی رختخواب که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا