خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشماش باز می‌شه.
با صدای که از ته چاه میاد می‌گم:
- ولم کن. با تو ام می‌گم ولم...
با کارش شوکه می‌شم. نفسم بالا نمیاد .هیچ کاری نمی‌کنم اما اون انگار تو حال خودش نیست!
به خودم میام سعی می‌کنم از خودم جداش کنم.
یکم ازم فاصله می‌گیره و جامون رو برعکس میکنه تا نتونم دیگه کاری کنم
بهم مهلت حرف زدن نمی‌ده!
با مشت بهش می‌زنم اما اون انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 4 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالش خوب نیست
حالش خوب نیست و مسبب این حالش منم
از خودم بدم میاد حالم بهم می‌خوره. آرزوی مرگ می‌کنم.
از روم کنار می‌ره و رو تـ*ـخت می‌افته.
سریع از رو تـ*ـخت بلند می‌شم دستمو جلو دهنم می‌گیرم تا بیشتر از این صدام در نیاد.
بیرون میام و می‌رم سمت همون اتاقی که مانتو و شالم اونجاس.
مانتو و شالم رو سرم می‌کنم. دلم می‌خواد هر چه زودتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 5 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بدبختی، خونه خودمه ها!
- آرشام اونجا نبینمت ها، فعلا.
سریع قطع کردم تا نتونه دیگه چیزی بگه. نگاهی به ماهان انداختم. لبخند تلخی زدم. فکر نمیکردم هنوزم دوستم داسته باشه ولی این 5 سال...
پنجره رو تا آخر زدم پایین تا نای نفس کشیدن داشته باشم. امشب رو میشه تو گینس ثبت کرد ...
"ماهان"
با سردرد شدیدی از خواب پاشدم. سرم داشت میترکید. نشستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 4 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوار ماشین شدم و گفتم:
- چرا سوار نمیشی
باتته پته گفت:
- من... من کار دارم شرکت نمیرم.
- پس کجا میری؟ بازم مرخصی گرفتی؟
پوفی کشید و گفت:
- اخراج شدم.
-چرا؟
- به دلیل کمک به پسر داییم و داییم در کامل کردن یک طرح.
پوزخندی زدم و گفتم:
- نکنه بهت گفتن که جاسوسی و این حرفا؟
سری به تائيد تکون داد و گفت:
- مهم نیست، امروز میرم چند جا واسه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 3 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
خاله چپ چپ نگام کرد و گفت:
- می‌گم کجا بودی؟
- خونه همون دوستم دیگه. مریض بود بعد دیشب زنگ زد برم پیش دخترش آلا. تو مراسم دیدینش که.
مشکوک نگام کرد که آیلین گفت:
- راست میگه مامان، من که دیشب بهتون گفتم زنگ زدم بهش گفت خونه دوستمه. صدای گریه بچه هم می‌اومد
خاله ساره نفس آسوده ای کشید.
- باشه فقط آقاجون کارت داشت از صبح، هر بار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 2 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای محکمش تنم رو لرزوند. نمی‌دونم چرا انقدر از این مرد می‌ترسیدم!
نفس عمیقی کشیدمو وارد شدم و زیر لـ*ـب سلام کردم.
سری تکون داد و گفت:
- بشین دختر.
آروم روی کاناپه نشستم و گفتم:
- با من کاری داشتید؟
- شنیدم اون طرح منتخب کار تو بوده.
- بله البته طرح اصلی مال من نبوده من فقط کاملش کردم.
روبروم نشست.
- کارت خیلی خوب بود!
لبخندی زدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 2 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دونستم نخواد جواب بده، نمیده... پس خودم می‌گردم دنبال جواب سوالام. بالاخره منم خون معینی تو رگامه!
بلند شدم و گفتم:
- چشم میگم. کار دیگه ای با من ندارید؟
- برو شرکت ماهان یه سر بزن اگه خوشت نیومد اونجا کار کنی بیا پیش خودم
لبخندی رو لـ*ـبم نقش بست.
- ممنون
اومدم بیرون خواستم برم اتاق خودم که یادم افتاد آیلین کارم داشت.
پوف کلافه ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 2 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
خنده ای کرد و گفت:
- بابا آروم دختر، تو که از من فضول تری. بعدم مگه نگفتی خسته ای؟ عیب نداره بعدا باهم حرف می‌زنیم برو فعلا استراحت کن.
چشم غره اساسی بهش رفتم که خندش شدت گرفت و گفت:
- تا حالا کسی بهت گفته وقتی حرص می‌خوری خیلی بامزه می‌شی؟
بی حواس گفتم:
- ماهان همیشه می‌گفت.
ابرویی با شیطنت بالا انداخت که لبمو گاز گرفتم و گفتم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 2 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خوشحالی بـ*ـغلم کرد و گفت:
- مرسی، می‌دونستم می‌تونم رو کمکت حساب کنم.
خندیدم و گفتم:
- از کجا می‌دونستی؟
- معلومه دختری که بین اون همه پسر برنده می‌شه دختری که هنوز هیچی نشده تونسته خودشو تو دل خیلی ها جا کنه یعنی زرنگه، یعنی بلده با آدما چه جور رفتار کنه تا توجهشون رو جلب کنه.
بلند شدم و گفتم:
- چقدر خصلت خوب داشتم و خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، The unborn و 2 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
خاله سری به تاسف تکون داد و گفت:
- کبری خانم بیا بشین من جواب آقاجون رو خودم می‌دم.
کبری خانم انگار یه چیزی می‌خواست بگه ولی می‌ترسید.
خاله هم متوجه شد و گفت:
- چی می‌خوای بگی ؟ بگو عیب نداره!
سرش رو انداخت پایین و گفت:
- خانم هر وقت این بچه ها هـ*ـوس کمک کردن به سرشون می‌زنه، گند می‌زنن به تمام کارهای من .
با این حرفش منو خاله خندمون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، ~XFateMeHX~، ~ریحانه رادفر~ و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا