نویسنده این موضوع
چشماش باز میشه.
با صدای که از ته چاه میاد میگم:
- ولم کن. با تو ام میگم ولم...
با کارش شوکه میشم. نفسم بالا نمیاد .هیچ کاری نمیکنم اما اون انگار تو حال خودش نیست!
به خودم میام سعی میکنم از خودم جداش کنم.
یکم ازم فاصله میگیره و جامون رو برعکس میکنه تا نتونم دیگه کاری کنم
بهم مهلت حرف زدن نمیده!
با مشت بهش میزنم اما اون انگار...
با صدای که از ته چاه میاد میگم:
- ولم کن. با تو ام میگم ولم...
با کارش شوکه میشم. نفسم بالا نمیاد .هیچ کاری نمیکنم اما اون انگار تو حال خودش نیست!
به خودم میام سعی میکنم از خودم جداش کنم.
یکم ازم فاصله میگیره و جامون رو برعکس میکنه تا نتونم دیگه کاری کنم
بهم مهلت حرف زدن نمیده!
با مشت بهش میزنم اما اون انگار...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com