خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
ساعت دو نصفه شب بود و هنوز نخوابیده بودم. فکرم همش پیشه سورن بود. می‌دونستم چقدر پدرش رو دوست داره و از دست دادنش براش گرون تموم شد. خشن‌تر از قبل شده و دیگه نمی‌تونیم آرومش کنیم. تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم.
گوشی رو از روی عسلی برداشتم و خواستم زنگ بزنم که دیدم خودش داره زنگ می‌زنه. مطمئنم می‌خواد یه کاری بکنه!
جواب دادم:
- بگو!
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 18 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریع دسته موتور رو چرخوندم که تونستم جا حالی بدم و بهش برخورد نکنم. ترمز کردم و کلاه رو از روی سرم برداشتم و نفس عمیقی کشیدم. صدای عصبی سورن رو شنیدم:
- دختره دیونه، چه غلطی داشتی می‌کردی؟ الان یه دقیقه دیر کرده بودی تموم بود همه چی!
عصبی رو بهش گفتم:
- به تو چه! ها به تو چه؟ می‌مردم به درک که می‌مردم به تو چه؟ تو کارای من دخالت نکن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
با درد بدی تو ناحیه گردنم بیدار شدم!
- آخ!
چشمام تار می‌دید. سرم رو کمی تکون دادم تا چشمام واضح ببینه.
- ساعت خواب!
با ترس رومو طرفش کردم که دیدم روی صندلی نشسته و پاهاش رو روی اون یکی پا انداخته.
- تو کی هستی؟
چیزی نگفت. تازه متوجه موقعیتم شدم. هر دو تا پاهام زنجیر شده بود و روی تـ*ـخت بودم. با ترس بهش نگاه کردم. از اون چیزی که توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آخ سحر بودنت یه دردسره، نبودنت یه دردسر! چکارت کنم؟
کلافه ضربه محکمی به کابوت زدم و داد زدم:
- سحر کجایی؟
کی دزدیدتش؟ کجا؟
فقط اینو می‌دونستم کاره همون مرده عجیب توی اتاق آرش بود! باید تمرکز کنم! تو می‌تونی سورن!
صداش رو به خاطر بیار!
- داری به قاتل پدرت کمک می‌کنی سورن، حواست باشه بخوای تو کارام دخالت کنی زنده نمی‌مونی!
صداش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
جوری حرکت کرد که از افسارش رو ول می‌کردم پرت می‌شدم.
از استبل رفت بیرون و مستقیم به طرف دره عمارت داشت می‌رفت. صدای عصبی همون مرد رو شنیدم:
- نذارین فرار کنه!
کور خوندی مردک عوضی. به در رسیدیم و اسب چنان پرشی کرد که از بالای سره دو تا نکهبان رد شدیم و از در خارج شدیم.
موهام با اون سرعت با باد خوب حرکت می‌کرد و عین موج دریا حرکات قشنگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیرزنی داخل شد و با لبخند به سمتم اومد. لبخند زدم و خواستم از جام بلتد شم که مخالفت کرد:
- نه دخترم راحت باش، ضعیف شدی!
یه سینی گذاشت کنارم که توش چایی بود. واقعا الان به یه چایی داغ نیاز داشتم. تشکر کردم.
- دخترم اسمت چیه؟
- سحر!
لبخند زد و دستش رو روی صورتم کشید و گفت:
- دخترم، چشمات چقدر قشنگه، چشم آهویی!
یاده سورن افتادم. همیشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
به آدرس نگاه کردم و سریع به همون سمت رفتم.
- کثافت این جارو از کجا پیدا کردی؟ ادمت می‌کنم.
دوباره به همون شماره‌ای که سحر بهم زنگ زد زنگ زدم.
- بله!
- کدوم خونه؟
- میام بیرون.
قطع کردم. از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم. پر از خونه های قدیمی و پر از باغ های شاه توت و پرتقال. چه جای خوبیه. برای دوری از آدمایی مثله ناصر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از اینکه تموم شد. حاج خانوم به سمتمون اومد و دو تا انگشتر گرفت سمتمون. لبخند زد و گفت:
- می‌دونم قدیمیه؛ اما خب زنُ شوهر باید یه چیزی دستشون بذارن!
لبخند کجی زدم. سحر گل کوچیکی روی دست حاج خانوم کاشت و گفت:
- همیشه چیزای زر و برقی قشنگ نیستن، این دو تا انگشتر اندازه کل گنج های دنیا ارزش دارن. منُ سورنم همیشه تو دستمون نگهشون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر دوشون نشستم داخل. وسایلشونم گذاشتن داخل. سورنم استارتُ زد و حرکت کرد.
****
سورن
به عمارت رسیدیم، با زدن تک بوقی درُ باز کردن و رفتیم داخل.
ماشینُ پارک کردم و پیاده شدیم.
- مش رحیم!
مش رحیم با سرعت به طرفم اومد. نفس‌نفس می‌زد معلومه که خیلی خسته شده.
دستمُ رو شونه‌ش گذاشتم و گفتم:
- خوبی مش رحیم؟
سرشو بلند کرد و لبخند زد.
- بله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
به طرف در عمارت رفتم. درِ اتاق دل‌آرام باز شد. اشک توی چشماش جمع شد و به طرعم اومد. خودشُ تو حصار دستام انداخت و زد زیر گریه! تعجب کرده بودم؛ اما به روی خودم نیاوردم.
- چیشده دل‌آرام؟
با بغض گفت:
- داداشی می‌ترسم از دستت بدم، من جز تو آرشام هیچکسُ ندارم.
پشتشُ آروم نوازش کردم و جدی گفتم:
- دل‌آرام تو منُ نشتاختی هنوز؟
- داداش تو قوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا