- عضویت
- 20/12/20
- ارسال ها
- 487
- امتیاز واکنش
- 10,771
- امتیاز
- 303
- محل سکونت
- مازندران
- زمان حضور
- 33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
ساعت دو نصفه شب بود و هنوز نخوابیده بودم. فکرم همش پیشه سورن بود. میدونستم چقدر پدرش رو دوست داره و از دست دادنش براش گرون تموم شد. خشنتر از قبل شده و دیگه نمیتونیم آرومش کنیم. تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم.
گوشی رو از روی عسلی برداشتم و خواستم زنگ بزنم که دیدم خودش داره زنگ میزنه. مطمئنم میخواد یه کاری بکنه!
جواب دادم:
- بگو!
-...
ساعت دو نصفه شب بود و هنوز نخوابیده بودم. فکرم همش پیشه سورن بود. میدونستم چقدر پدرش رو دوست داره و از دست دادنش براش گرون تموم شد. خشنتر از قبل شده و دیگه نمیتونیم آرومش کنیم. تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم.
گوشی رو از روی عسلی برداشتم و خواستم زنگ بزنم که دیدم خودش داره زنگ میزنه. مطمئنم میخواد یه کاری بکنه!
جواب دادم:
- بگو!
-...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com