خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
آروم چشمام رو باز کردم و به اطراف نگاه کردم. دردی تو ناحیه شکمم احساس کردم که باعث شد صورتم از درد جمع بشه. پرستاری رو دیدم و گفتم:
-خانوم پرستار!
بهم نگاه کرد و لبخند زد و گفت:
-سحر خانوم بهوش اومدین؟ خداروشکر.
-شکمم خیلی اذیتم می‌کنه!
-چاقو خوردین، الان بهتون یه مسکن میزنم.
لبخند زدم و سرم رو تکون دادم. باده سورن افتادم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-هر بلایی که دوست داری سرش بیار.
با نفرت به آرش نگاه کرد. رفتم طرف اسب ها و نگهشون داشتم. دل‌آرام به سمت آرش رفت یه نگاه به سر تا پاهاش کرد و روی یه نقطه ثابت موند. پاهاش رو روی پاهای آرش فرو برد که صدای داد آرش بلند شد.
-دل‌آرام بردار پاتو تیر خوردم، بردار پاتو دختره آشغال.
آرشام عصبی رفت طرفش و شروع کرد به مشت زدن به صورتش و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
خدایا، سورن کار دست خودش نداده باشه فقط، هیچی ازت نمی‌خوام لطفا فقط کاری نکرده باشه.
در باز شد و قامت سورن جلوم ظاهر شد. اخم همچنان مهمون صورتش بود و به طرفم میومد. یکم خودم رو جمع جور کردم که گفت:
- تکون نخور.
به حرفش گوش نکردم و با هزارجور بدبختی تو جام نشستم. کناره تـ*ـخت وایساد و بهم نگاه کرد. اخم کردم و گفتم:
-چیکارش کردی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- گمشو بیرون.
از جاش تکون نخورد، عصبی از رو تـ*ـخت اوندم پایین که بهم حمله کرد و به دیوار چسبوندم. درد شکمم بیشتر شد. صدای عصبیش رو شنیدم:
- گفتم از اینجا بیای پایین زندگیت رو جهنم می‌کنم، گفتم یا نگفتم؟
جمله آخرش رو با داد گفت. عصبی سرش داد زدم:
-تو با چه جرعتی به من دست زدی؟ ها؟ بکش کنار خودتو گمشو.
فشار دستاش رو بیشتر کرد که آخی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
حس خیسی روی پیراهنم حس کردم. وقتی بهش نگاه کردم دیدم کل پیراهنم غرق خون بود. به سورن نگاهی انداختم و اونم وقتی پیراهنم رو دید با یه حرکت بلندم کرد و به طرف بیمارستان دویید. به چهره همچنان اخموش نگاه کردم چقدر جذاب و خواستنی بود. چه بچگی هایی رو باهم گذروندیم و الان همون بچه تبدیل به خطرناک ترین آدمای تهران شدن و کلی دشمن دارن. سحری که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای سحر رو شنیدم:
- سورن
بهش نگاه کردم که دیدم چشماش رو کامل باز کرده و داره بهم نگاه می‌کنه.
- چی می‌خوای؟
- آراز سند خونه ناصر رو گرفته، ازش بگیر تا ناصر نیومده سراغت.خواستم چیزی بگم که صدای آراز اومد:
- نگران نباشین مدارک جاش امنه!
هر دو بهش نگاه کردیم که دیدیم کنارش یه پسره تقریبا سی ساله وایساده. قیافش خوب بود. هم قد خودم بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 15 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مرتیکه عوضی، اگه من سورنم جوری ادمت می‌کنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن!
نگاهش کردم و گفتم:
- سورن یکم آروم باش، خوبه من یکم قدرت کنترل خودم رو دارم؛ اما تو!
عصبی بهم نگاهی انداخت و گفت:
- سحر یعنی تو واقعا به این مردک مشکوک نیستی؟ یهو میاد میگه می‌خوام شریکتون بشم این یعنی چی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- سورن منم بهش مشکوکم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 15 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
- سورن تو دیونه شدی؟ این کار خطرناکه!
پوزخندی زدم و رو به آرشام کردم و گفتم:
- مثله اینکه هنوز پسرعموتو نشناختی!
- نه داداش شناختم یه دنده و دیوونه!
از جام بلند صدم و رفتم به طرف اتاق آرش و بازش کردم. پاش قطع شده بود و با اخم غلیظی بهم نگاه می‌کرد. دستم رو تو جیب شلوارم گذاشتم و رفتم طرفش. با حرصی که توی صداش بود گفت:
- تلافی شو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سورن، توروخدا آروم باش! سورن اگه این عوضی رو بکشی به نظرت عمو نادر بر می‌گرده؟ فقط یختیه خودت رو بیشتر می‌کنی، واسه خودت دردسر درست می‌کنی!
حرفاش کاملا درست بود، ازش فاصله گرفت. آرش خنده شیطانی کرد و گفت:
- فکر کردی می‌ذاشتم بعد اون بلایی که سرم آوردی با خیال راحت زندگی کنی؟ تنها کست رو گرفتم سورن! اون بابای عوضیتم رفت پیشه زنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اونقدر پرو شدی که دست به کشتن نادرخان زدی؟ تو کشتیش؛ اما بدون من دست از سرت بر نمی‌دارم آرش کاری می‌کنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی!
این رو گفت و از اتاق بیرون رفت! یعنی اون کیه؟ نکنه از افراد سورن باشه! اون من رو می‌کشه! مطمئنم میکشه!
****
دو ماه بعد
سورن
دو ماه شدکه بابارو به خاک سپردم، تو این مدت وحشی‌تر شده بودم، هنوز نتونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، Sahariiiii و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا