خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
- آراز منظورت چیه که نیست؟
آراز بهم نگاه کرد و گفت:
- انگار آب شده رفته تو زمین، حتی از تمام فرودگاها آمار گرفتیم همچین شخصی نبود.
مگه میشه؟ امکان نداره؟ کجا رفته؟ آخ فواد گیرت بیارم زندت نمی‌ذارم عوضی.
در باز شد و سحر اومد داخل. به هممون نگاه کرد و گفت:
- چیشده؟ صداتون تا کل عمارت پیچیده!
آرشام نگاهش کرد و گفت:
- فواد فرار کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای ناصرُ شنیدم.
- سورن خان اگه می‌خوای خواهرت زنده بمونه بهتره خودتُ تسلیمم کنی!
صدای داد دل‌آرام اومد.
- داداش سورن.
آدمه عوضی، خدا ازت نگذره؛ اما تو هنوز سورنُ نشناختی.
بلند شدم و داشتم می‌رفتم. هر قدمی که برمی‌داشتم قطره های خون از کمرم می‌ریختن. آراز و آرشامم خودشونو تسلیم کردن. سحر کجاست؟ با چشمم همه جارو نگاه می‌کردم تا اینکه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 17 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای داد آرازُ شنیدم. بهش نگاه کردم که متوجه شدم تیر خورده، آرشام داشت می‌رفت طرفش؛ اما اونم تیر خورد و بیهوش شدن. سحر کجاست؟ دل‌آرام؟
هیچکدوم نبودن. یهو دیگه صدای شلیک نیومد. اومدم بیرون و به اطراف نگاه کردم. جز آرشام و آراز کسی اونجا نبود. پس دزدیدشون، خدا لعنتت کنه.
رفتم طرف آرشام و آراز تیر به پاهاشون خورده بود و ببهوش شده بودن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 16 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
موهامُ کشید. با نفرت توی چشماش زل زدم که گفت:
- انقدر بلبل زبونی نکن آهو کوچولو وگرنه بد می‌بینی!
پرتم کرد پایین و رفت. آهوی وحشی. فقط سورن این حقُ داشت که بهم بگه.
اون حرفام مطمئنن روش تاثیر گذاشته. اگه نیاد چی؟ اگه دیگه نبینمش چی؟
دیگه به حسم مطمئن بودم، من سحر سلطانی که ملکه تهران بودم و هستم عاشق پسره مغروری شده که خودش باعث شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی سنگ قبر سرد دست کشیدم و فاتحه فرستادم. به اسمای هر دو سنگ قبر نگاه کردم.
*نادر سپهری*
*مریم هادی‌زاده*
- زود رفتین؛ اما کسی که گذاشتین بمونه بدجور قراره انتقامتونو بگیره.
دو تا شیشه گلابُ باز کردم و ریختم روی قبر.
- به‌به سورن خان.
اخم غلیظی کردم و بهش نگاه کردم. قاتل پدرم، ازش متنفرم.
پایی که قطع شده بودُ با یه پای رباطی عوض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سروشِ!
جواب دادم:
- بگو.
- همه چی ردیفه فقط مونده یه نفر دیگه.
- اون یه نفر باید تا فردا شب پیدا بشه.
- پیدا کردنش سخته!
- میام حرف می‌زنیم، فقط به یکی از افراد که اسمش هیراده بگو بیاد قبرستون یه جنازه زنده رو باید دربیاره.
- باز چیکار کردی؟ آخ سورن.
- دارم میام.
قطع کردم و به سمت ماشین رفتم.
****
سحر
زنجیر خیلی یه دستم فشار میاورد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ها همینجام
- مشخصه، خب بگو.
- سورن با اون نقشه‌ای که گفتی به یه نفرم نیاز داریم که نقش تورو بازی کنه.
غرق در فکر شد. آرشام و آراز که حالشون خوب نبود. هر دوتامونم که نقش داشتیم و این وسط کسی نبود که بشه بهش اعتماد کرد.
- داداش سورن.
با صدای آشنایی هر دو رمونو طرف صدا کردیم. دل‌آرام بود که با صورتی غرق اشک به سمتمون می‌دویید.
سورن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Narín✿، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
هر چی که دل‌آرام گفته بود رو انجام دادیم فقط مونده بود دره مخفی!
سودا و پدرش هم فرستادیم عمارت خودمون مطمئنن ناصر باهاشون یه کارایی می‌کنه. فعلا بهتره اونجا بمونن.
صدای سروش رو شنیدم:
- فکر کنم اینه!
با سر اشاره کردم که بکشش.
با کشیده شدن کتاب دره مخفی باز شد و هر دومون فوار رو دست و پا بسته روی زمین دیدیم. دهنش بسته بود برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، ~XFateMeHX~، Narín✿ و 13 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
عین جت رفتم طرفش و داد زدم:
- چی داری میگی؟ ها؟ می‌فهمی؟ اگه من برادر داشتم بابا بهم می‌گفت عوضی بنال کی هستی!
خونسرد بود، همین منو عصبی‌تر می‌کرد.
- من داداشتم سورن، داداشی که ۳۰ سال انتظار می‌کشید اینو بهت بگه!
ولش کردم و رفتم عقب. اون برادر من بود، برادری که ۲۸ سال ندیدمش! اگه اون نبود تو اون دره می‌مردم.
اینبار رفتم سمتش و دستاشو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: MaRjAn، ~XFateMeHX~، Narín✿ و 14 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- همیشه یه چی باید باشه که ازت بترسن. من با چشم و داداش کوچیکه با اخلاق سگیش!
یه نگاه به فواد کردم؛ اما سریع سحرو یادم اومد.
- باید بریم سحر وقت زیادی نداره.
فواد بهم نگاه کرد و گفت:
- من می‌دونم چیکار کنیم فقط باید عجله کنیم.
بلند شدیم و سریع حرکت کردیم.
***
سحر
به لباس تو تنم نگاه کردم که خیلی بدجور بود. دستام بسته بود و نمی‌تونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، ~XFateMeHX~، زهرا.م و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا