خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سلام خانم جان صبح بخیر.
سرم رو بالا آوردم و تو چشم‌های خانم خدمتکار نگاه کردم. لبخندی زدم و جواب سلامش رو دادم، اشاره‌ای به آب‌میوه توی دستش کرد و گفت:
- آقا گفتن این رو برای شما بیارم.
لبخندم از لحجه‌ی شیرینش پررنگ‌تر شد، آب‌میوه رو از دستش گرفتم و بعد از این‌که تشکر کردم پرسیدم:
- آرمین خونه‌س؟
گره روسری‌اش رو باز کرد و دوباره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
از حالتش می‌شد تشخیص داد متوجه ترسم شده، قدمی بهم نزدیک‌تر شد... این سوالی نگاه کردنش وادارم می‌کرد سکوتم رو بشکنم!
- اوم... داداش امیر من... می‌خواستم برم پیش آرمین، الینا بهم گفته بود تو محوطه‌س.
خیره به چشم‌هام سر تکون داد، چشم‌هاش رو ریز کرده بود و بادقت سرتاپام رو نگاه می‌کرد، دوست نداشتم باهاش تنها باشم.. تا قدمی سمتم برمی‌داشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
از اون فاصله چهره‌هاشون به خوبی مشخص نبود.
از انـ*ـدام چهارشونه و قدبلند دو نفرشون می‌شد تشخیص داد که مرد هستن، .. دختری که بین‌شون ایستاده بود با اون هیکل لاغر و قدبلند روهم شناختم، روژان بود!
نزدیک‌تر که شدیم لبخندی به نشونه‌ی تشکر نثار امیر کردم و با قدم‌های بلند خودم رو به جمع رسوندم. مرد غریبه‌ای که کنار آرمین ایستاده بود رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سه، دو، یک... بزن!
با بلند شدن صدای شلیک گلوله بی‌اختیار تکون خفیفی خوردم، هم‌زمان با صدای فریاد آرمین که از ذوق و هیجان سر داد، صدای دست زدنِ رایان بلند شد.
- آفرین روژان... عالیه!
سرم رو طرف صدا برگردوندم، چه خوب بود که آرمین تحسینش می‌کرد. لبخند پیروزمندانه‌ای روی لـ*ـب‎‌های نازک روژان جاخوش کرد. اسلحه رو با یک دستش بلند کرد و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
جوابی نشنیدم.
نمی‌تونستم که همین‌جا وایسم تا بیاد من رو ببره! آروم از پله‌ها پایین اومدم. گفته بود تو باغ منتظرمه...
قدم‌هام رو به طرف ورودی باغ که توی اون تاریکی ترسناک‌تر از همیشه به نظر می‌رسید برداشتم. از گوشه و کنار میون اون دار و درخت صدای جیرجیرک به گوشم می‌خورد. اگه دلم به حضور امیر قرص نبود محال بود یک لحظه هم این‌جا بمونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی کشیدم:
- من... من صدا شنیده بودم، می‌خواستم ببینم کیه ه...همین.
سرش رو تکون داد و باصدای آروم اما محکمی گفت:
- به تو ربطی نداره، برو تو.
نگاهم از چشم‌هاش رو یقه‌اش که قطره‌های قرمز خون روش خودنمایی می‌کرد کشیده شد، برای لحظه‌ای ترس و وحشت کل وجودم رو گرفت... سرم رو چرخوندم و باترس پرسیدم:
- شما اون‌جا.. چیکار دارین می‌کنین؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زد و روی تـ*ـخت نیم‌خیز شد:
- یه چیزی تو مایه‌های یزدان... حالا اسمشو هرچی می‌ذاری بذار.
بهت‌زده نگاهش کردم که ادامه داد:
- به هیچ روزی هم ننداختیمش... فقط دهنشو بستیم آژیر نکشه، رهام بردش کلانتری.
سرم رو تکون دادم و بی‌حوصله روی تـ*ـخت نشستم.
- پاشو بریم پایین، زهرا می‌گه صبحونه نخوردی؛ ناهار که باید بخوری!
سرم سمتش چرخید:
- زهرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرعتش لحظه به لحظه بیشتر شد، دست‌هام از شدت ترس و نگرانی سرد و بی‌حس شده بود. باصدای زمزمه‌اش سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم.
- دارم نجاتت می‌دم...
چشم‌هام گرد شد، گنگ پرسیدم:
- امیر چته؟ یعنی چی؟ امیر؟!
سکوتش اعصابم رو خرد می‌کرد! داشتم دیوانه می‌شدم، صدام رو بالاتر بردم:
- با توام نمی‌شنوی؟
چشم از منظره‌ی روبه‌روش برداشت و نگاه تندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلیل این کارهای امیر رو نمی‌فهمیدم، از من بدش میاد یا واقعا نگرانمه؟... نه نگرانم نیست! اگه نگران باشه می‌تونه عین آدم بگه نه این‌که مثل پر کاه بلندم کنه و اینور اونور بندازتم. باید قبول کنم از من متنفره، تنفر و حرص تو آهنگ صداش موج می‌زد!
اشک‌هام رو پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم، سرم بدجور گیج می‌رفت.
نمی‌دونستم باید چکار کنم، وقتی کلید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای امیر تو سرم اکو می‌شد:
- تو با موندنت اینجا جز عذاب و دردسر و نگرانی چیزی برای ما نداری... جز عذاب و دردسر و نگرانی چیزی برای ما نداری... نداری...
لـ*ـب‌هام رو محکم روی هم فشار دادم و بابغض زمزمه کردم:
- قول می‌دم همونی بشم که شماها می‌خواین. قول می‌دم انتقام آیهان و بگیرم، قول می‌دم ترسو و نازنازو نباشم... قول می‌دم!
سرم رو روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا