خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمکی زدم و اطلاع دادم:
- مرسی که اطلاع دادی!
پاگرد کردم سمت راهی که امیر خیلی وقت بود ازش گذشته بود اما دوباره صدای رایان بلند شد:
- صبر کن.
بدون این‌که تغییری تو حالتم ایجاد کنم برگشتم و منتظر نگاهش کردم. دوباره به اندازه‌ای که ازش فاصله گرفته بودم جلو اومد و گفت:
- ازش نپرس. اون اگه می‌خواست بهت بگه تا الان گفته بود. تازه خیلی هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 18 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دهن باز کردم تا حرفی بزنم. اما با شروع شدن جمله‌اش حرفم توی دهنم ماسید:
- دنبالم بیا، اگه یک دقیقه دیگه این‌جا بمونی مریض می‌شی.
برای منی که بین دوراهی گیر کرده بودم سکوت بهترین راه بود! ساکت شدم و دنبالش راه افتادم. یعنی نگرانمه؟ یعنی براش مهمه که مریض بشم یا نشم؟ آهی کشیدم و بهش نگاه کردم. انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم داره برام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 18 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خونسرد نگاهش رو گرفت و گفت:
- اگر بهت مربوط می‌شد مطمئن باش می‌اومدم و بهت می‌گفتم.
جوری سرم رو برگردوندم که حس کردم رگ‌های گردنم به‌هم گره خورد، با چشم‌هایی از حدقه دراومده نگاهش کردم و باصدای نسبتا بلندی گفتم:
- منظورت چیه؟!
وقتی دیدم جواب نمی‌ده با حالی آشفته از روی تـ*ـخت بلند شدم و روبه‌روش اومدم. این داشت چی می‌گفت؟ من نباید بذارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از تموم شدن حرفش بدون این‌که منتظر عکس العملی از جانبم شه از اتاق بیرون رفت.
شالم رو از روی سرم برداشتم و با عصبانیت گوشه‌ای پرت کردم، لعنت به تو یزدان که زندگیم و پر از گره‌ی کور کردی! لعنت بهت...

^^^
انعکاس صدای قدم‌هام توی راه‌پله استرسم رو دوچندان می‌کرد. اگر امیر من رو با رایان ببینه بیچاره می‌شم! برای ملاقات رایان چندتا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مردد تو چشم‌هام نگاه می‌کرد. ملتمسانه نگاهش کردم و باصدایی از ته چاه گفتم:
- باشه؟
لـ*ـب‌هاش رو جمع کرد و نگاهش رو گرفت، همین‌طور که به سمت میز می‌رفت گفت:
- خیله خب، ولی دوباره با امیر صحبت کن. قبول نکرد به آرمین بگو، اگر اون هم قبول نکرد بعد بیا پیش من.
باشنیدن این حرف لبخند دندون نمایی زدم و درحالی‌‎که سعی می‌کردم جلوی هیجانم رو بگیرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آهی کشیدم و بدون این‌که نگاهش کنم در اتاق رو بستم. نتونستم سرم رو خم نگه‌دارم و بهش چشم دوختم...
جلوی تختم ایستاده بود و نگاهم می‌کرد. دوباره سرم رو پایین انداختم و همون‌طور که زیر دوشِ آب با خودم تمرین کرده بودم گفتم:
- خیلی فکر کردم امیر... اصلا نمی‌تونم یک درصد حتی به این که من رو مهمونی نمی‌بری فکر کنم!
لبخند دندون‌نمایی زد:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
اشکم رو پاک کردم و باگریه گفتم:
- ولی تو قول دادی!
درحالی‌که تمامِ سعیش رو می‌کرد آرومم کنه باصدای کنترل شده‌ای گفت:
- من رو قولم هستم آیدا... ولی به جونِ خودت الان وقتش نیست، نباید بی‌گدار به آب بزنی دختر. نباید ریسک کنی!
به اندازه‌ی قدم‌هایی که بهم نزدیک شده بود عقب رفتم و باصدایی که از فرط گریه می‌لرزید گفتم:
- آرمین تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
باغصه نگاهم رو گرفتم، حتی نمی‌تونستم به اینکه باهاشون نرم فکر کنم! شالی که روی شونه‌هام افتاده بود رو روی سرم مرتب کردم و برگشتم روی شاخه اول:
- ولی بازم من نمی‌فهمم چرا فرداشب دست‌گیرش نمی‌کنید.
سرش رو آروم تکون داد و گفت:
- این عاقلانه نیست به محض پیدا کردنش سرش بلا ملا بیاریم...
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
- حالا که گیرش آوردیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه تندی بهم انداخت که خودم جوابِ خودم رو دادم:
- آره خب... از اولش هم با اومدنِ من و موندنم توی این خونه مخالف بود! این می‌شه بهونه‌اش، فوقش می‌خواد مثل پوست گردو پرتم کنه بیرون.
نفس عمیقی کشید و بحث رو عوض کرد:
- آیدا یه ثانیه هم از کنار من تکون نمی‌خوری... حواست خیلی جمع باشه ها!
خسته از نصیحت‌های تکراریش سری تکون دادم که سکوت کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخشی از سالن رو به رقص اختصاص داده بودن! تقریبا خلوت بود... نگاهم رو چرخوندم، روی چند میز بزرگ که کنار هم قرار داشت انواع خوراکی‌ها و میوه‌های مختلف و غذاها دیده می‌شد.
توی سالن بزرگ به صورت پراکنده میز های بزرگ و گرد قرار داشت که مهمون‌ها اون‌جا پشت اون میز‌ها می‌نشستن. به رایان نگاه کردم، چشمکی زد و صندلی رو عقب کشید...
- چرا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا