خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شک نگاهش کردم. از دلشوره داشتم تلف می‌شدم. بعد از مکث کوتاهی که کرد ادامه داد:
ـ من فقط مسئول بودم از نگرانی درت بیارم.
از لحن بدی که باهاش داشتم خجالت کشیدم. برای رد گم‌کنی سرم رو آروم تکون دادم. هنوز اونی که شنیدم رو باور نکرده بودم... هنوز نتونستم هضم کنم! ماهان سرش رو متقابلا تکون داد و گفت:
ـ ما دیگه رفع زحمت می‌کنیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 42 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودم رو می‌شناختم. اگر بالا می‌خوابیدم، همه‌اش حس می‌کردم کسی پایینه. امشب دوست داشتم جلوی در بخوابم، از طرفی‌هم سردم شده بود، پس هرجوری حساب می‌کردم باید می‌رفتم بالا.
موبایلم رو توی دستم گرفتم و چراغ قوه‌اش رو روشن کردم. آب دهنم رو قورت دادم و راه افتادم. یک پله که بالا می‌رفتم، برمی‌گشتم و پشت سرم رو نگاه می‌کردم. مسافت هال تا اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 42 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنارش شروع به قدم زدن به سمت راه‌پله‌ها کردم و پرسیدم:
- منتظر بودم پیام بده... چرا خبری ازش‌ نیست؟
بدون این‌که نگاهم کنه توی راه‌پله رفت که پشت سرش رفتم. از این خشکی رفتارش لجم درمی‌اومد. می‌دونستم می‌خواد بحث رو عوض کنه، اما موفق نبود! چون هرچی می‌گفت باز سوالم رو تکرار می‌کردم.
از پله‌ها بالا رفتم که پشت‌ سرم اومد. کلید رو توی قفل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 42 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی دید چیزی نمی‌گم با صدای بلندی که بیشتر شبیه فریاد زدن بود گفت:
- شنیدی چی گفتم؟
چشم‌هام رو بستم.... داداشم هیچ‌وقت رو سر من داد نمی‌زد! چشم‌هام رو باز کردم و با صدای آرومی گفتم:
- داد نزن!
کلافه دستی توی موهاش کشید و درحالی‌که سعی داشت خودش رو کنترل کنه گفت:
- خیله خب، برو.
پوزخند محوی روی لـ*ـبم نشست. جوری رفتار می‌کرد که انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 42 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دونستم میاد، بخاطر همین براش چای دم کرده بودم. با دیدنش لبخند محوی زدم و با احترام خوش‌آمد گفتم.
تعارفش کردم بشینه و خودم توی آشپزخونه رفتم. استکان رو روی کابینت گذاشتم و قوری رو از روی سماور برداشتم...
- بیا بشین می‌خوام باهات صحبت کنم.
همون‌طور که آب جوش رو روی چای می‌ریختم زیرلب جوری که بشنوه گفتم:
- الان میام.
خدا خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 40 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با هیسی که گفت ادامه حرفم رو خوردم و در سکوت برای چند ثانیه به صورتش نگاه کردم.
خجالت نمی‌ذاشت راحت بشینم! درحالی‌که با دو دست شالم‌رو روی سرم مرتب می‌کردم بلند شدم که صداش دراومد:
- کجا؟
تموم مدتی که توی بیمارستان اومده بودیم انگار چیزی به ابعاد گردو توی گلوم گیر کرده بود، با این سؤالش هم چونه‌ام لرزید.
کجا می‌خواستم برم؟ کجارو داشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 41 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با متوقف شدن ماشین به خودم اومدم. پس رسیده بودیم! از اول مسیر تا الان حتی یک کلمه هم بین‌مون رد و بدل نشده بود. هردو هم‌زمان پیاده شدیم، نگاهی به ساختمون شیک و مجلل روبه‌روم انداختم و دنبال ماهان راه افتادم. بیشتر شبیه به یک مجتمع اداری بود تا مسکونی.
ماهان کلیدی رو توی قفل در چرخوند و در اتاقی رو باز کرد. تعارفم کرد که برم داخل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 31 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی‌حوصله روی مبل چرم و قهوه‌ای رنگی روبه‌روی میز منشی بود نشستم و به ساعت نگاه کردم. یازده و نیم شب بود، توی دوربین موبایلم نگاهی به چهره‌ام انداختم... بخاطر گریه زیر چشم‌هام قرمز و متورم شده بود! مطمئنا اگه می‌خوابیدم بهتر می‌شدم.
روی همون مبل لم دادم و چشم‌هام رو بستم

^^^
باصدای چرخیدن کلید توی قفل در آروم لای چشم‌هام رو باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sotøødeh، SelmA، MĀŘÝM و 29 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای انعکاس قدم‌هاش توی فضا استرسم رو دوچندان می‌کرد، خودم هم دلیل اضطرابم رو اصلا نمی‌دونستم. حدودا یک دقیقه گذشت، عجیب بود که حرفی نمی‌زد! خواستم آروم سرم رو بچرخونم اما بلند شدن صداش متوقفم کرد:
- بازیگر خوبی نیستی!
با شنیدن صداش چشم‌هام از حدقه بیرون زد. جوری سرم رو برگردوندم که حس کردم گردنم رگ به رگ شد، انگار خون توی رگ‌هام خشک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Sotøødeh، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 28 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن این حرف انگار یه سطل آب یخ خالی شد روم! با چشم‌های از حدقه دراومده نگاهش کردم، گفت برادری که زیر خروار ها خاکه؟ برادر من رو می‌گفت؟ آیهان من رو می‌گفت؟ ناباور سرم رو تکون دادم و با صدایی که از ته چاه درمی‌اومد زمزمه کردم:
- چی؟!...
سرش رو بالا گرفت و مغرور نگاهم کرد. نگاهم رو از قامت کوتاهش گرفتم و وحشت‌زده به زمین دوختم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Sotøødeh، SelmA، FaTeMeH QaSeMi و 28 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا