خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوباره بلندم کرد و بی‌رحمانه من رو دنبال خودش کشید. با افتادن شالم از روی شونه‌هام با صدای گرفته‌ای گفتم:
- صبرکن... شالم!
بی‌توجه به حرفم از اون خرابه بیرون آوردتم و به طرف ماشین مشکی رنگی برد. انقدر حالم بد بود که نفهمیدم مدل ماشینش چیه‌؛ اصلا هم برام مهم نبود که سوار چه نوع لَگنی می‌شه! فقط کاش هرکوفتی بود زودتر با خودش آتیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 25 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با هردو دستم یقه‌اش رو محکم گرفتم و سمت خودم کشیدم؛ اما تکون نخورد!
- توضیح می‌دی؟ چی و می‌خوای برام توضیح بدی؟ چرا بهم نگفتی داداشم رو کشتن؟ چرا نگفتی یزدان قاتلش بوده؟ نگفتی ترمز ماشینش و بریده؟ داری یه‌جوری رفتار می‌کنی انگار اتفاقی نیفتاده! تو مردی؟ تو دوستی؟ به‌خدا نامردی کردی محمد. کجا بودی وقتی یزدان خبر مرگ آیهان و بهم داد؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 25 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
- من... همین‌طوری از قتل برادرم نمی‌گذرم! من یزدان رو می‌کشم، ذره ذره جونش و می‌گیرم! فکر نکنید من مثل شماها یه‌جا می‌شینم و نگاه می‌کنم. نه‌خیر؛ من مثل شماها بی‌خیال نیستم... عین خیالتون نیست آیهان رو کشتن درست می‌گم؟ شما باعث می‌شید خون برادرم پایمال شه. من نمی‌ذارم! در ضمن... تقاص این کاری که با من کردید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـبم رو محکم گاز گرفتم تا گریه‌ام صدایی نداشته باشه. محمد متوجه گریه کردنم شد که گفت:
- ببین با این حرف‌ها چه زود گریه‌ات می‌گیره؟ من می‌اومدم می‌گفتم آیدا داداشت تصادف کرده مرده؟ به‌خدا فکر می‌کردم سکته می‌کنی.
با پشت دست اشک‌هام رو پاک کردم و سعی به آروم کردن خودم داشتم اما آروم نمی‌شدم!
- اول ماهان و مسئول کردم بهت بگه؛ ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
از وقتی خبر مرگش رو شنیدم دیگه حتی یه لبخند خشک و خالی هم مهمون لـ*ـب‌هام نشد. آیهان رفته بود و همه‌ی خوشی‌های زندگی من رو باخودش برده بود... آروم از پله‌ها بالا اومدم و توی اتاقش رفتم. دستم رو روی کلید پریز فشار دادم که برق اتاق روشن شد. با دیدن وسایل‌ها و عکسش روی دیوار داغ دلم تازه شد، من بدون آیهان چکار کنم؟
در کمد دیواری رو باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم از صورت کثیف و گونه‌های زخمی‌اش به لباس‌های پاره و خاکی که تنش بود کشیده شد.
- خاله می‌شه کمکم کنی؟
دوباره همون جمله رو تکرار کرد! نفسی گرفتم و گفتم:
- مامانت کجاست؟
با بغض نهفته توی صداش به سرکوچه اشاره کرد و گفت:
-اون‌جا بود اما الان نیست.
ابرویی بالا انداختم، حتما گم شده. بد نیست یه نگاه بندازم. خم شدم و درحالی‌که موهاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
منتظر بودم از بد و بیراه بشنوم، منتظر بودم مثل یزدان تحقیرم کنه؛ اما برخلاف اون‌چه تصور می‌کردم با لحن آرومی گفت:
- داری همه‌ی مسائل رو باهم قاطی می‌کنی! من... می‌دونم دختر تنهایی هستی. من با برادرت تو یه دانشگاه درس خوندم، می‌دونم که کشتنش.
نگاهش کردم... بهش نمی‌خورد آدم بدی باشه. با تمسخر لـ*ـب زدم:
- چه جالب، خب؟
همون‌طور که تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
برقی که توی چشم‌هاش نمایان شد به وضوح معلوم بود. درحالی‌که سعی می‌کرد خودش رو خونسرد نشون بده سرش تکون داد و دوباره به طرف در رفت و گفت:
- مطمئن باش درست ترین کار و کردی.
امیدوار بودم جو نگیرش، وقتی دیدم مثل چغندر دوباره داشت می‌رفت با صدای نسبتا بلندی گفتم:
- نمی‌خوای بازم کنی؟
سر برگردوند و درحالی‌که سمتم می‌اومد گفت:
- داشت یادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم کردم، بعد از این‌که تو ماشین بهم گفت که خونه‌مون جای بدیه تونستم حدس بزنم چه خواب‌هایی برای خونه‌ام دیده. لـ*ـب پایینم رو متفکر گاز گرفتم و نگاهش کردم... منتظر بود جواب بدم. حتما داشت با خودش فکر می‌کرد از خدامه خونه رو بفروشم؛ اما من الان با جوابم از خیالات میارمش بیرون. نفسی گرفتم و جدی گفتم:
- نه، این کار و نمی‌کنم.
پوزخندی زد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- یه کتاب برات آوردم... تو ماشینه.
باشنیدن صداش از پشت سرم یکه خوردم، خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
- خب؟
درحالی‌که از پشتم رد می‌شد گفت:
- این کتاب و بخونی رتبه یک کنکور می‌شی، رو هوا قبولی.
پوزخند زدم، بیشتر از هزار بار گفته بودم نمی‌خوام درسم و ادامه بدم، مثل این‌که آقایون حرفم رو حساب نکرده بودن!
- نظرت چیه؟... الان می‌رم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا