خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیشخندی زد و به ماهان نگاه کرد. ماهان دوباره سمتش رفت و انگشت اشاره‌اش رو به طرف در گرفت:
- دفعه بعد این طرف‌ها ببینمت جنازت و می‌اندازم جلو ننت، بزن به چاک
آرمین باحرص نهفته توی حرکات و رفتارهاش یقه‌اش رو مرتب کرد و سمت در رفت. از کنار ماهان که رد می‌شد تنه‌ی محکمی بهش زد که از ترسم زیرلب صلوات فرستادم. درخونه رو محکم بست و من و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه‌ی آخر لـ*ـب‌هاش رو روی هم فشار داد و نگاهش رو گرفت. بعد از این‌که بیرون رفت در رو محکم کوبید. پوزخندی زدم و شال رو از روی سرم درآوردم و باخشم به گوشه‌ای پرت کردم، لعنت به تو آرمین که همه‌چیز رو خراب کردی!

^^^
( ماهان )

باعصبانیت در اتاق رو باز کردم که متعجب از روی صندلی چرمی که پشت میزش بود بلند شد و گفت:
- چه خبرته؟ مگه طویله‌س...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو به دیوار گرفتم و به هرسختیی که بود بلند شدم و جلوش ایستادم، با دل و جرعت نگاهش کردم و گفتم:
- به تو چه ربطی داره اصلا؟ تو چیکاره‌ی منی که دست روم بلند می‌کنی؟ مثلا می‌خوای جای داداشم و برام پر کنی؟ داداشم هیچ‌وقت من رو نمی‌زد! تو ناخن گرفته‌ی اون هم نمی‌شی، حالا به سلامت.
جوری نگاهم کرد که با خودم گفتم خونم حلالِ، الان می‌زنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
داخل اومد و در رو بست. در خونه رو باز کردم که پشت سرم اومد، خداروشکر لباس‌هام مناسب بودن. مانتوی مشکی رنگم رو درآوردم و توی اتاق بردم... بعد از این‌که دستی به شالم کشیدم توی هال برگشتم.
با دیدنش که روی مبل نشسته بود لبخند محوی زدم و من هم روی مبل روبه‌روییش نشستم، سکوت بین‌مون رو شکست و گفت:
- از دستم ناراحتی؟
ترجیح دادم سکوت کنم، از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 24 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حیاط رو باز کردم، آرمین دست‌به‌سـ*ـینه به ماشین آخرین مدلش تکیه داده بود و بالبخند نگاهم می‌کرد... درحیاط رو با یک دستم بستم، مثل مردهای جنتلمنی که فقط تو فیلم‌ها می‌دیدم در ماشین رو برام باز کرد و باصدای آروم جوری که بشنوم گفت:
- مثل همیشه زیبا.
خنده‌ام گرفت، ولی باهر سختی که بود خودم رو جمع کردم و توی ماشین نشستم، آرمین هم سوارشد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به بقیه هیچ آشنایی نداشتم.
- این اتاق قراره مال تو باشه... قراره کار با همه‌ی این‌هارو یاد بگیری.
سوالی نگاهش کردم، مگه چقدر قرار بود کارمون طول بکشه؟ ساکت موندم و دنبالش راه افتادم. همه‌ی اتاق هارو نشونم داد. بیشتر اتاق‌ها مثل هم بودن، انقدر فکرم مشغول بود که به همه‌شون یه نگاه کوتاه و سرسری می‌انداختم.
طبقه بالا دکوراسیون شیک و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 22 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
برق رو خاموش کرد:
- شب بخیر.
در جوابش شب بخیری زیرلب گفتم و به اتاقم رفتم، فکرم درگیر حرف‌های آرمین بود. بهم گفته بود برای این‌که تو عمارت زندگی کنم اول باید محمد و دست به سر کنم. با یاد عمارت بزرگ و اعضای مهربونش دلم غیری ویری رفت... چقدر خوب می‌شد اگه می‌تونستم اون‌جا باشم! خیلی راحت، با قبول کردن نقشه آرمین می‌تونستم یکی از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 23 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چرا می‌گی رسیدن به یزدان سخته؟ مگه یزدان کیه؟ یه آدم معمولی ... که الان شده یه قاتل ترسو که فرار کرده!
صدای پوزخندش رو شنیدم، پشت بند اون نیشخند که می‌تونستم حدس بزنم از ته دلش بود گفت:
- تو هیچی نمی‌دونی... نمی‌دونی یزدان رییس باند قاچاق الکلِ، نمی‌دونی آدم خطرناکیه... حتی پلیس‌هایی که یه پرونده از زیر دست‌شون درنرفته هم نتونستن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 22 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
دستمال کاغذی که طرفم گرفته شد رو گرفتم و روی گونه‌های خیسم کشیدم. سنگینی نگاه آرمین رو خوب روی خودم حس می‌کردم، سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم.
- آیدا... گریه نکن دیگه!
نفسی گرفتم و با صدایی که از شدت گریه گرفته شده بود گفتم:
- عذاب وجدان گرفتم آرمین، محمد عصبیه... اگه کار دست خودش بده من چیکار کنم؟
دوباره اشک‌هام سرازیر شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش رنگ دیگه‌ای به خودش گرفت، نمی‌تونستم حدس بزنم چه حسی داره! اما می‌شد تشخیص داد که دوست نداره جواب بده.. لبخند محوی زدم و گفتم:
- خب... تو کار داری برگرد، من یکم قدم می‌زنم بعد میام.
پشتم رو بهش کردم و اولین قدم رو برداشتم که دستی دور بازوم حلقه شد. برگشتم و با اخم کم‌رنگی تو چشم‌های الینا نگاه کردم.
- عزیزم بهتره دیگه برگردیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا