خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدون این‌که چیزی بگم سرم رو چرخوندم و به راهم ادامه دادم. حالم بهتر بود، از این‌که تونستم آیهان رو هم کمی سرحال کنم خوشحال بودم. از جلوی اتاق الینا که رد می‌شدم صداش که انگار داشت درسی برای خودش توضیح می‌داد رو شنیدم. تک خنده‌ای کردم و زیرلب زمزمه کردم:
- الینای از همه‌جا بی‌خبر! همه‌جارو آب ببره اینو خواب می‌بره.
مستقیم توی اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی کردم تموم بستنی رو بخورم و موفق هم شدم؛ اما آخرین لقمه‌ها رو با تهوع قورت دادم. طی مدتی که ماهان من رو به خونه برسونه، توی راه فقط از زندگی آینده‌مون صحبت می‌کرد. انگار اون صحنه‌ای که توی مغازه بستنی فروشی دیده بود، حتی لحظه‌ای توی ذهنش نموند و زود فراموشش کرد.
کلی برام حرف زد؛ از این‌که چه آرزوهایی داره و چه برنامه‌هایی داره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم کمرنگی به چشم‌هام نگاه کرد که دیگه نتونستم خودم رو نگه‌دارم. می‌دونستم اگر یک ثانیه دیگه هم پیشش بمونم گریه‌ام می‌گیره و آبروم می‌ره. بی حرف در ماشین رو باز کردم و بدون این‌که نگاهش کنم با صدایی که از ته چاه می‌اومد زمزمه کردم:
- شب بخیر.
در حالی‌که با یک دست بافت موهام رو گرفته بودم، با دست دیگه در ماشینش رو بستم و موهام رو ول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ولی اینی که تو پا رو دم شیر بذاری به نفع هردومون نیست!
صدام از کنترلم خارج شده بود، عصبی طول و عرض اتاق رو طی می‌کردم..
- اینو تو تایین نمی‌کنی!
ساکت شد، جلوی پنجره ایستادم و یک دستم رو به لبه‌اش گرفتم..:
- نذار روم به روت باز شه، روز اول بهت گفتم تو کارهای من دخالت نکن... دوباره می‌گم، ولی بدون این آخرین باره. شب بخیر!
با تخسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فاصله‌اش باهام‌کمتر شد، اسلحه‌رو شل توی دستم گرفتم و ملتمسانه نگاهش کردم، کافی بود یک قدم دیگه نزدیک شه. بالاخره اون فاصله اضافه و تک قدمی رو پر کرد، نفسم رو حبس کردم... پام رو بالا بردم و با تمام قدرتم به وسط شکمش کوبیدم که به سرعت عقب رفت و اسلحه از دستش روی زمین افتاد.
به سرعت سمت اسلحه‌ای که روی زمین افتاده بود یورش بردم و خواستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم به سمت راه‌پله قدم برداشتم. نگران رایان نبودم، می‌دونستم کارش رو بلده و نیازی نیست براش دلهره داشته باشم.
کلید رو از جیب کیفم بیرون آوردم و توی قفل در فرو کردم، دست راستم آزاد نبود؛ دست چپم رو جلو بردم و روی در فشار دادم که همزمان با حس کردن درد عمیقی توی مچ دستم در باز شد. از شدت درد، چهره‌ام در هم رفت.
به دستم نگاه کردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^

خیره به چشم‌های رایان فنجون قهوه‌ رو به لـ*ـب‌هام نزدیک کردم و منتظر شدم تا ادامه بده.
- تا الانش کلی فرصت از دست‌مون در رفته.
دهانم رو برای خوردن قهوه باز کرده بودم اما با شنیدن این حرف فنجون قهوه رو روی میز گذاشتم و با حیرت گفتم:
- چی؟؟
نفسی گرفتم و ادامه دادم:
- زندگی نمونده برامون! از هر فرصتی که دست‌مون افتاده استفاده کردیم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش رو به سمتم دراز کرد که متقابلا دستم رو جلو بردم و باهاش دست دادم؛ دستش رو محکم گرفته بودم و تو چشم‌های مشکی رنگش نگاه می‌کردم. موهای بلوند و پوست فوق‌العاده سفیدی داشت. ترکیب صورتش زیبا بود و چهره‌ی ساده‌اش به دل می‌نشست، حتم داشتم همسر متینِ؛ با تعارف‌های متین و مادرش هممون وارد هال پذیرایی شدیم. نگاهم رو توی هال پذیرایی بزرگ و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو بالا بردم و عرق زیر چشم‌هام رو پاک کردم. حس می‌کردم آخر دنیا هستم. انگار قرار بر این بود که چند دقیقه‌ی دیگه زندگی‌ام به پایان برسه.
در حالی‌که نفس‌های عمیق می‌کشیدم، تراس یک طبقه رو نگاه می‌کردم. هرلحظه منتظر ورود مردی که رایان مشخصاتش رو داده بود به تراس بودم. منتظر بودم توی تراس بیاد، تا من بتونم از این زاویه دید بهش شلیک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Mahla_Bagheri، M O B I N A و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم رو لحظه‌ای از درو دیوار نمی‌گرفتم. هاله‌ای از نور که گرد و غبار پله‌ها توش غرق بود محوطه رو گرفته بود. نفس عمیقی کشیدم و بااخم نگاهم رو از پایینِ پله‌ها گرفتم و حواسم رو جمع کردم. همین که خواستم به در نگاه کنم و به طرفش برم، چشمم به کمد قهوه‌ای رنگ و کوچیکی افتاد که گوشه ی پاگرد به دیوار چسبیده بود. ابروهام بالا پریدن... چطور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Z.a.H.r.A☆، SelmA و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا