خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با روشن شدن راه‌پله ترسم ریخت، سکوت سنگینی فضارو برداشته بود. سعی می‌کردم پایین اومدنم از پله‌ها صدایی نداشته باشه. جلوی اتاق امیر ایستادم و نفسم رو حبس کردم. حرف انگلیسی A که روی در با خط قشنگی حک شده بود تو نگاه اول به دلم نشست. دست لرزونم رو جلو بردم و چند تقه به در زدم، چرا دستم می‌لرزید؟
بعد مکث طولانیی صدای بم و مردونه‌اش تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو پایین انداختم و چشم‌هام رو محکم بستم که قطره اشکی از چشم راستم چکید. زیرلب جوری که بشنوه زمزمه کردم:
- به خودم قول می‌دم آخرین باریِ که گریه می‌کنم. می‌رم تو باغ یکم قدم بزنم... یه‌ذره فکر کن، دوباره برمی‌گردم پیشت.
بدون این‌که منتظر حرفی باشم زود از اتاقش خارج شدم، راهروی تاریک دوباره روشن شد... با سرعت از پله‌ها بالا اومدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگار متوجه خشم وصف نشدنی‌م شد که نفس عمیقی کشید و گفت:
- ضرر نمی‌کنی... از این‌جا موندن و... حرفه یاد گرفتن و جنگاور شدن ضرر نمی‌کنی!
مستقیم تو چشم‌هاش نگاه کردم. از یک طرف دوست نداشت من این‌جا بمونم و معتقد بود اینجا موندنم براش دردسرِ! از طرفی هم با این حرف‌ها تحریکم می‌کرد روی خواسته‌ام پافشاری کنم و شرطش رو بپذیرم..
این رفتارها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، Mahii، Erarira و 20 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سرامیک‌های سفید و براق کف اتاقش خیره شدم:
- شرط گذاشت برام...
- کی؟ کی شرط گذاشت؟ چه شرطی؟
سرم رو بالا آوردم و تو چشم‌هاش نگاه کردم. اگه نتونه راهنماییم کنه چی؟ اگه تصمیم اشتباهی بگیرم و آیندم تباه شه چی؟ چیکار کنم اون‌وقت؟
- با تو نیستم؟ بگو دیگه!
نفس عمیقی کشیدم. اگه نتونه کمکم کنه خودم یه غلطی می‌کنم! لـ*ـبم رو تر کردم و باصدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، Mahii، Erarira و 20 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو پایین انداختم، مغزم به کل هنگ کرده بود. نه می‌تونستم لحظه‌ای به رفتن از این عمارت فکر کنم و نه دوست داشتم همه به من به چشم معشـ*ـوقه‌ی امیر نگاه کنن! سر دوراهی ایستاده بودم، ته هر دو راه رو می‌تونستم ببینم! ته هردوشون شده برای مدت کوتاهی اما عذاب بود! تهِ هردو راه عذاب بود!
- می‌خوای من با امیر صحبت کنم؟ آره؟ ببینم نیتش از این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوباره با خجالت از این‌که مبادا کسی این چشمکش رو دیده باشه سرم رو پایین انداختم و تو سکوت مشغول خوردن شدم. گاه و بی‌گاه سرم رو بالا می‌آوردم و به امیر نگاه می‌کردم.
با اخم‌های توهم و سری پایین غذاش رو می‌خورد و یک کلمه هم حرف نمی‌زد. حرف‌هاش مدام تو سرم می‌چرخید، گفت هرکی به من بی‌احترامی کنه با اون طرفه! دوباره زیر چشمی نگاهش کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زدم و آروم گفتم:
- یعنی می‌گی این پارچه که فقط مثل ماسک لـ*ـب و لوچه و بینیم و می‌پوشونه می‌تونه جای شال و روسری رو بگیره؟
سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم:
- پس یعنی از این به بعد با شهروندهای خارجی فرقی نمی‌کنم نه؟ فکر نمی‌کنی پلیس گردنم و می‌شکونه؟
درحالی‌که بهم نزدیک می‌شد با لحن آرومی گفت:
- این با ماسک خیلی فرق می‌کنه... الان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 21 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسلحه رو بالا آورد و باحرص نهفته توی صداش گفت:
- برای بار هزارم دارم می‌گم. نگاه کن، این‌جوری می‌گیریم اسلحه رو!
گارد گرفت و بعد مکث کوتاهی نگاهم کرد و گفت:
- درستش اینه! ولی تو این‌مدلی می‌گیری....
اَدام و که درآورد نزدیک بود از خنده منفجر شم، اما به هرسختی که بود با ظاهری آروم به گفتنِ چشم اکتفا کردم. اسلحه‌‌ی خودش رو روی زمین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Zeynab Savary، Erarira، *KhatKhati* و 20 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند محوی روی لـ*ـبم نشست:
- تو این عکس... آیهان تقریبا 7 سالش بود.
امیر، لـ*ـبش رو برگردوند و گفت:
- رنگ موهای برادرت این‌جا چرا زردِ؟
نگاهم رو گرفتم و چشم به چهره‌ی بانمک برادرم توی آلبوم دوختم...
- به این نمی‌گن زرد. بعدشم... قهوه‌ای روشن بود که بزرگ شد رنگش تغییر کرد.
آهی کشیدم و آروم ورق زدم. نگاهم روی چهره‌ی پر ابهت بابا ثابت موند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 19 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حالی‌که از پله‌ها پایین می‌اومدم برگشتم و به امیر که دنبالم می‌اومد نگاه کردم. با اخم نگاهم رو گرفتم و قدم‌هام رو تندتر کردم. پسره‌ی پررو، تا یه لبخند خشک و خالی می‌زدی فکر می‌کرد چه‌خبره!
دستم رو جلو بردم و دست‌گیره در بزرگ ورودی هال رو پایین کشیدم که دستی دور بازوم حلقه شد و عقب رفتم. می‌دونستم امیره! برگشتم و با اخم وحشت‌ناکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Erarira و 18 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا