خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هول شده از جلوش بلند شدم و مثل آواره‌ها دور خودم چرخیدم..
حسابی گیج شده بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم. دستی به موهام کشیدم و سرم رو برای نگاه کردن به رایان که با چهره‌ای درهم سرش رو بالا گرفته بود و نفس‌نفس می‌زد، چرخوندم و بهش نگاه کردم.
لـ*ـبم رو محکم گاز گرفتم و سعی کردم به مغزم فشار بیارم... فکری به سرم زد که با سرعت به یک‌طرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
نگاهم رو به چشم‌های نیمه‌بازش دوختم و با لحن غمگینی لـ*ـب زدم:
- من چه‌خاکی توی سرم بریزم که تو این‌جایی؟
نگاهش رو از سقف گرفت و به چشم‌هام نگاه کرد. خیره به چشم‌های خسته‌اش سرم رو به طرفین تکون دادم و با همون لحن که غم و درموندگی ازش می‌بارید ادامه دادم:
- بیچاره شدیم رایان... از حالا به بعد تا پوست تک تک‌مونو نکنن ول‌کن‌مون نیستن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آب دهنم رو نامحسوس قورت دادم و خیره به آیهان در اتاق رو بستم و به در تکیه دادم.
یک دستش رو توی جیبش برد و با دست دیگه‌اش در کمد رو بست.
- یه ترتیبی بدین، برید سر خونه زندگی‌تون.
با شنیدن این حرفش چشم‌هام گرد شد، می‌دونستم منظورش ماهانِ اما باز ساکت شدم تا خودش ادامه بده...
- حالش خوب نیست، تو این سه روز یه آدم دیگه شده. بهش گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مثل برق جلوش رو گرفتم که از قدم ایستاد و متعجب به صورتم نگاه کرد، دستم رو برای گرفتن دسته‌ی گل جلو بردم و معترض گفتم:
- چیکار داری می‌کنی تو؟ این چیه دیگه؟
برای اینکه دستم به اون دسته‌گل نرسه، بالای سرش نگه‌داشت و خونسرد جواب داد:
- گل.
اخم کردم، برای گرفتن اون گل دست‌هام رو بالا بردم اما قدم بهش نمی‌رسید! بی‌توجه به اینکه توی حیاط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
محکم مچ دست‌هام رو گرفت و صداش رو بالا برد:

- تو اومدی! من دیگه یه‌لحظه‌ام نمی‌تونم این‌جا بمونم... هرچقدر می‌گم حالم خوبه کسی توجه نمی‌کنه! می‌خوام برم بیرون...
لحاف سفید رنگ رو با پاهاش از روش کنار زد و یک پاش رو از تـ*ـخت پایین آورد.
می‌دونستم حسابی بهش سخت گذشته، از مقاومت برای این‌که توی جاش نگهش دارم دست کشیدم و عقب اومدم. از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستی به موهاش کشید و با صدایی که از ته چاه درمی‌اومد گفت:
- چیزی نیست... عمو مجید فوت کرده.
اخمم پررنگ تر شد، سرم رو کج کردم و پرسیدم:
- الان تو بخاطر این گریه کردی؟
سرش رو آروم تکون داد و از روی مبل بلند شد که سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم. عمو مجید کوچیک‌ترین عموم بود و آخرین‌باری که دیدمش پایان چهارده سالگی‌ام بود. آیهان رو از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناهار توی سکوت صرف شد. تا وقتی که آخرین لقمه‌ی غذامون رو نخوردیم، حتی یک کلمه هم باهم حرف نزدیم.
بعد از تموم شدن غذا آیهان صندلی‌اش رو عقب کشید و درحالی‌که بلند می‌شد من رو مخاطب قرار داد:
- زود آماده شو نمی‌خواد اینارو جمع کنی، می‌ریم نیم‌ساعته هم برمی‌گردیم.
می‌تونستم شستن ظرف‌هارو بذارم برای بعد اما نمی‌تونستم میز رو همین‌طوری ول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از حدودا بیست دقیقه شلوغی آرامگاه از دور معلوم شد. خیره به آدم‌هایی که همه لباس‌های تیره به تن داشتن و کنار درخت‌ها ایستاده بودن خطاب به رایان گفتم:
- اینان؟!
- نه؛ ماشینو همین‌جاها می‌ذارم.
به نیم‌رخش نگاه کردم، سرعت ماشین خیلی کم بود... فرمون رو آروم چرخوند و زیرلب ادامه داد:
- فکر کنم فک و فامیل خودمون اون‌طرف‌ترن..
آهانی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش رو به علامت منفی تکون داد که بُهت من رو گرفت. درحالی‌که لـ*ـبم رو به گوشش نزدیک می‌کردم دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم:
- من باید برم استخر!
دستش رو از روی پیشونی‌اش برداشت؛ منتظر به چشم‌های متورمش نگاه کردم که سرش رو آروم تکون داد. لبخند محوی زدم و به زنعموم نگاه کردم. با سری کج به قبر خیره شده بود و گلبرگ‌های گلی که توی دستش بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به مبل تکیه داد...
- بذارش تو فریزر بعدا بخور.
لبخند محوی زدم و بلند شدم... در فریزر رو باز کردم و بستنی رو توی یکی از کشوهاش گذاشتم.
- یه خونه پیدا کردم؛ سمت نیاورانِ...
با شنیدن صداش از پشت سرم تکون خفیفی خوردم و درحالی‌که در فریزر رو می‌بستم به چشم‌های ماهان نگاه کردم. من خواستم ببینمش که بهش بگم تاریخ مراسمو به تعویق بندازه؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا