خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با افتادن اسلحه‌ام حس کردم دنیا برام به آخر رسیده...
مثل مادری که سقوط فرزندش رو نگاه می‌کنه با بغض لبه‌ی زمینِ زیر پام ایستادم و کلت مشکی رنگم که میون درخت‌ها افتاد رو نگاه کردم.
از ارتفاع زیاد سرم گیج رفت که عقب اومدم و به دیواری که کنارم بود تکیه دادم.
جای مکث نبود، صدای دو تا مردی که دنبالم افتاده بودن هرلحظه نزدیک‌تر می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^

سرم رو با نگرانی به طرف رایان چرخوندم و باصدای گرفته‌ای گفتم:
- بچه‌ها..‌ بچه‌ها ‌کُ...
دست‌هاش رو برای آروم ‌کردنم جلو آورد و با صدای کنترل شده‌ای حرفم رو قطع کرد:
- هیس‌‌‌‌‌... حالشون خوبه، حال همه‌شون خوبه.
با چشم‌هایی از حدقه دراومده، خیره به عنبیه روشن چشم‌هاش لـ*ـب زدم:
- کجان رایان... کجان؟
سرش رو تند تند تکون داد و یک دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^

سرم رو با نگرانی به طرف رایان چرخوندم و باصدای گرفته‌ای گفتم:
- بچه‌ها..‌ بچه‌ها ‌کُ...
دست‌هاش رو برای آروم ‌کردنم جلو آورد و با صدای کنترل شده‌ای حرفم رو قطع کرد:
- هیس‌‌‌‌‌... حالشون خوبه، حال همه‌شون خوبه.
با چشم‌هایی از حدقه دراومده، خیره به عنبیه روشن چشم‌هاش لـ*ـب زدم:
- کجان رایان... کجان؟
سرش رو تند تند تکون داد و یک دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع


✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Narín✿، SelmA، Z.a.H.r.A☆ و 2 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با چشم‌هایی گشاد شده از فرط حیرت تو چشم‌هاش نگاه می‌کردم. یک دستش رو بالا برد و آروم روی زخمِ پیشونی‌ام کشید.
- خیلی درد داری؟
نگاهم رو چرخوندم و به دست لرزونش نگاه کردم. دستش رو برداشت و منتظر تو چشم‌هام نگاه کرد، به‌سختی تو جام جابه‌جا شدم و با صدایی که از ته چاه می‌اومد گفتم:
- چطوری خودشونو بهت نشون دادن؟
با وجود احتمال زیاد ولی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^


همزمان با صدای شلیک گلوله هین بلندی کشیدم و توجام نشستم.
با وحشت نگاهم رو توی اتاق تاریک چرخوندم؛ با این بار، هفت باری می‌شد که با کابوس از خواب می‌پریدم!
نفس‌هام به سختی می‌اومد؛ دستی به گردنم کشیدم تا راه نفسم باز شه..
سردرد شدیدی داشتم. آروم لحاف رو از روم کنار انداختم و از روی تـ*ـخت بلند شدم.
پیراهن نخی و آزادی که تنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش رو ازم گرفت و خم شد. از روی زمین کتاب قطوری رو برداشت و روی پاهاش گذاشت. اخم کم‌رنگی کردم و گفتم:
- میخوام باهام آشتی کنی، چون دوست ندارم بخاطر این چیزهای مسخره رابـ*ـطه‌مون خراب بشه. بعدشم...
سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد. با نگاهش دست و پام رو گم کردم اما خودم رو جمع‌و‌جور کردم و گفتم:
- نباید دست و پامو ببندی. من به اندازه کافی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
حیاطشون برای متحول کردن حالم کافی بود! با علاقه نگاهم رو میون گل‌های رنگارنگ چرخوندم و زمزمه کردم:
- چقدر گل!
تک‌خنده‌ی آرومی کرد و دستش رو روی شونه‌ام گذاشت:
- مامانم گل‌هاش رو از من بیشتر دوست داره؛ هرموقع گمش می‌کنی باید بین این‌ها دنبالش بگردی‌.
با شنیدن حرف‌هاش قند توی دلم آب شد. لبخندم رو هیچ‌جوره نمی‌تونستم جمع کنم. با شنیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Mahii و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سمت در ورودی رفتم و با صدای بلندی گفتم:
- من دارم می‌رم مامان..
هر دو دست از کارشون کشیدن و سرشون رو سمتم چرخوندن. مادر ماهان دست‌های کفی‌اش رو زیر شیر آب شست و با قدم‌های بلند به طرفم اومد:
- نیومده کجا می‌ری دختر؟ بشین ببینم.
دستش رو گرفتم و آروم روشو بـ*ـو*سیدم:
- مرسی مزاحمتون نمی‌شم، آیهان گفته داره میاد دنبالم، می‌رم تا سر کوچه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Mahii و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با چشم‌های گرد نگاهش کردم. چطور ممکن بود بدون هماهنگی با من از خونه‌ خارج شده باشه؟
خیره به چشم‌های مادر ماهان انگشت اشاره‌ام رو جلو بردم:
- شما‌... شما مطمئنی؟
آروم سرش رو تکون داد و جلوی چادرش رو نگه‌داشت:
- آره پسرم، مطمئنم... تقریبا یک ربعی میشه که رفته.
هرچی فکر‌ منفی بود، راه خودش رو به ذهنم پیدا کرد. انگشتم با شنیدن جوابش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Mahii و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا