خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
جوری نگاهم کرد که انگار طلب پدرشو می‌خواد، با لبخند ملیحی به چشم‌هاش خیره شده بودم و منتظر بودم حرفی بزنه. یک دستش رو روی دسته‌ی مبل گذاشت و روی مبل کمی کج نشست، با دست دیگه‌اش موهاش رو به سمت بالا حالت داد:
- ولی من نمی‌دونم تو چرا نمی‌خوای قبول کنی حرف منو، من دارم بخاطر تو دیوانه می‌شم، می‌خوام زودتر مال من بشی.. تو می‌گی اگه پای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سینی چای رو از بزرگ‌ترین عمه‌ام گرفتم و از آشپزخونه خارج شدم. با ورودم به هال همه‌ی نگاه‌ها روم افتاد.
سرم رو انداختم و سینی‌چای رو جلوی بزرگ‌ترین عموم نگه‌داشتم. درحالی‌که تشکر می‌کرد نعلبکی و استکانی رو برداشت و جلوش گذاشت.
سینی رو جلوی نفر بعدی‌ای که کنار عموم روی زمین نشسته بود نگه‌داشتم. حتی برای نگاه کردن‌شون هم سرم رو بالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هردو دستش رو توی جیبش کرده بود و با جدیت نگاهم می‌کرد. درست مثل امیر...
با دهانی باز و چشم‌هایی از حدقه دراومده به چشم‌هاش نگاه می‌کردم و مغزم برای گفتن کلمه‌ای حتی، یاری‌ام نمی‌کرد‌.
کلی سوال توی مغزم می‌چرخید، این که چطور تونسته بیاد توی خونه و الینا کجاست، مغزم رو فعال کرد. انگار تازه خون به مغزم رسید که زبونم به‌کار افتاد:
- تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفرت از نگاهش می‌بارید، حالا متوجه شدم این نگاه، با اون نگا‌ه‌های امیر که من فکر می‌کردم عاشقانه‌س چقدر شباهت داره! نباید می‌ذاشتم همه‌چیز همین‌جا تموم شه‌. یک دستم رو بالا بردم و با لکنت گفتم:
- سر ثمین میاد... هربلایی که شماها سر من آوردین سر دخترهای خودتون میاد. حاضرم قسم بخورم که... هیچ‌کدوم‌تون و نمی‌بخشم.
انگشتش هم‌چنان روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آب دهنش رو قورت داد و سرش رو به آرومی تکون داد که چونه‌اش رو بیشتر فشار دادم:
- یه چیزی بگو! باهام حرف بزن
برای بار چندم آب دهنش رو قورت داد و باصدایی که از ته چاه درمی‌اومد گفت:
- خوبم...
چونه‌اش رو ول کردم، نگاهم به مچ یک دستش که با دست‌بند به تـ*ـخت بسته شده بود افتاد که ناخوداگاه یاد ثمین افتادم... من دست راستش رو به تـ*ـخت بسته بودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخند صداداری زد و گفت:
- خیلی ساده‌ای!
سوالی نگاهش کردم که با دست آزادش مچ اون‌یکی دستش رو گرفت و کمی ماساژ داد:
- برده از روش کلید زده؛ بهت قول می‌دم همین کار رو کرده... حالا خوبه خودت تو کاراشون شریک بودی و الان گیجی!
خیره به چشم‌هاش ابروهام بالا پرید، درست زده بود به هدف! دقیقا همون چیزی که انتظار نداشتم رو به زبون آورد. با پشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن کلمه‌ای که گفت من و الینا به هم نگاه کردیم. نگاهم رو از صورت الینا گرفتم و به رایان دوختم:
- نه... زوده. صبر می‌کنم تا اول خودش شروع کنه! بعد که دیدم رو تصمیمش ایستاده، من هم برای دفاع بلند می‌شم. هوم؟
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفم با کف دست به پیشونی‌اش کوبید و تند از جاش بلند شد:
- تو چرا انقدر عقلت کمه آیدا؟ صبر می‌کنی تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
عمه در اتاقی رو باز کرد و با دست اشاره کرد که برم تو. نگاهم رو توی اتاق نسبتا کوچیک چرخوندم و درحالی‌که تشکر می‌کردم توی اتاق رفتم... عمه مارال هم پشت سرم اومد و به سمت کمد دیواری رفت. در کمد دیواری کِرِم رنگی رو باز کرد و خطاب به من گفت:
- از این تو لحاف بردار.
بدون این‌که به لحاف‌ها نگاه کنم باشه‌ای گفتم و در کوله‌ی مشکی رنگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
درحالی‌که به دیوار پشت سرم تکیه داده بودم، موبایل رو کنار گوشم نگه‌داشتم. بعد از درست 4 تا بوق صدای ماهان توی گوشم پیچید:
- جانم.
با شنیدن صداش تو جام صاف نشستم و با صدای آرومی گفتم:
- آدرسو برات می‌فرستم.. اومدی تماس بگیر، میام جلوی در.
دوست نداشتم صبر کنم که چیزی بگه.. لـ*ـب‌هام رو روی هم فشار دادم و موبایل رو از کنار گوشم فاصله دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماهان نه حرفی می‌زد و نه کاری می‌کرد. فقط با سری پایین، کنارم قدم برمی‌داشت. آرامشی که کنارش پیدا کرده بودم به دلم نشست؛ اما باز فکر کردن به اینکه آرامشم دوامی نداره و باید منتظر باشم که خبر بدی از طرف اون آدم‌ها بشنوم حالم رو دگرگون می‌کرد.
دست‌به‌سـ*ـینه شدم و با صدای آرومی ماهان رو مخاطب قرار دادم:
- من... بابت اون عکس‌ها خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا