خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم‌ از خونه خارج شدم در رو بستم. سرم رو پایین انداختم و با قدم‌های بلند، جلوی آسانسور ایستادم. دکمه‌ای که کنار درش بود رو فشار دادم و با سری پایین منتظر شدم.
با فکری مشغول به سرامیک‌های خاکستری رنگ زیر پام خیره شدم..
از لحظه‌ای که همراه با رایان به خونه برگشته بودم با رفتار درست و خوب برادرم حالم حسابی جا اومده بود. ماهان و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ شخص یا ماشین مشکوکی رو توی کوچه ندیدم. تنها کسی که داشت توی کوچه راه می‌رفت، پسری بود که ساکن ساختمون بـ*ـغل دست‌مون بود و دوهزار بار دیده بودمش. با اخم از حیاط خارج شدم و درحالی‌که کوله‌ام‌رو برای برداشتن موبایلم از دوشم پایین می‌آوردم در حیاط رو بستم...
توی تماس‌ها دنبال اسم رایان گشتم و در آخر، روش رو لمس کردم و موبایل رو کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوکر نگاهش کردم، برای گفتن این خبر ساده این‌همه هول شده بود! جوری مقدمه‌چینی کرد که فکر کردم خانواده‌اش از گرفتن من برای ماهان پشیمون شدن و حالا مجبورش کردن بیاد و بهم بگه! منتظر نگاهم می‌کرد، بیشتر از اون توی انتظار نگه نداشتمش و باصدای آرومی گفتم:
- خب... من که از قبل هم گفته بودم هرچی خانوادت بگن!
نگاهش رو باخجالت ازم گرفت و سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک دستم رو بالا بردم، آرنجم روی ران پام بود.. دستم رو زیر چونه‌ام گذاشتم و به نیم‌رخش خیره شدم. به مبل تکیه داد و هردوتا پاش رو روی میز عسلی گذاشت. لـ*ـبم رو برگردوندم و باصدای آرومی صداش کردم که سرش رو سمتم چرخوند و جونی زمزمه کرد، دوست داشتم براش از دغدغه‌ها و نگرانی‌هام بگم و اون با حرف‌هاش آرومم کنه؛ اما مشکل این بود که نمی‌دونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابرویی بالا انداختم و نگاهم رو از چشم‌های درشتی که ذوق از توش می‌بارید برداشتم.
- باور نکردی مگه نه؟
کتاب قطوری که توی دستم بود رو آروم ورق زدم و بدون این‌که نگاهش کنم جواب دادم:
- نمی‌دونم تو سرت چی داره می‌گذره؛ ولی خب... با این‌که ته دلم می‌دونم شوق و ذوقت زود از بین می‌ره ولی...
حرفم رو قطع کرد:
- نمی‌ره، بدش من..
با احساس کشیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 3 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ای بابا زندگی نمونه واسمون؛ یه‌ذره به خودت بیا دختر... همه زندگیت وقف چهار تا حیوونِ بی دست و پا شده! هِی چپ می‌رن راست میان ورمی‌دارن می‌برنت!
باز هم‌سکوت کردم. می‌دونستم هرموقع خیلی بهش فشار بیاد هرکاری که طی یک سال اخیر کردم و به روم میاره؛ اما آیهان حق داشت و من هم برای دفاع از خودم چیزی نداشتم.
- خودت دلت دردسر میخواد. تو که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 3 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
متاسف سرم رو تکون دادم و روی زمین نشستم تا جوراب هام رو بپوشم:
- من تا سر کوچه‌ام بخوام برم و آیهان بفهمه مربوط به ماموریته نمی‌ذاره برم؛ دقت کن که تو شرایط عادی کاریم نداره!
نذاشتم حرفی بزنه، بعد از پوشیدن جوراب هام بلند شدم، به طرفش رفتم و به سمت در اتاق هولش دادم:
- بیا برو دیگه!
با زور از اتاق بیرونش کردم، وقتی داشتم در رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 3 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی کشیدم و درحالی‌که سعی می‌کردم به خودم مسلط باشم گفتم:
- کارهایی که یک مهندس کامپیوتر بلده رو بلدم! مگه شما این رو نمی‌خواید؟
اخم کرد..
- مگه شما نمی‌گی حتی دیپلم هم نداری خانم امینی؟
متقابلا اخم کردم:
- مگه همه‌چی به دیپلمه؟ به دیپلم چه ربطی داره خانم؟ درسته من دیپلم هم ندارم ولی همه‌ی این‌هارو بلدم!
- از کجا یاد گرفتی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 3 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
صندلی‌ای که پشت میزش بود رو عقب کشید و خیره به چشم‌هام پشت میز نشست. لبخند محوی زدم که با لبخند پررنگی جواب داد. فضا برام خفه کننده بود! پیش یه قاتل عوضی پست فطرت دیوانه نشسته بودم و ره به ره لبخند ژکوند تحویلش می‌دادم!
- خب... بگو ببینم، رشتت تو دبیرستان چی بود؟
نفهمیدم علت این سؤالش چی بود؛ اما قرارم با رایان این‌بود که هرچی پرسید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، Narín✿، SelmA و 3 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌هام‌ رو روی هم فشار دادم و با ناراحتی قاشق کوچیک رو توی لیوان تکون دادم و شربت رو هم زدم. با وجود این‌که مثلا با آیهان قهر بودم، ولی خواسته‌اش رو با دل و جون پذیرفتم و براش با مربای تمشک شربت درست کردم!
هیچ صدایی توی خونه نمی‌اومد و فقط صدای به‌هم برخورد کردن قاشق فلزی و لیوان شیشه‌ای بود که سکوت رو می‌شکست. نفسم‌رو فوت کردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Mobina.85، SelmA، Tabassoum و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا