خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم کم‌رنگی که هیچ جوره از روی صورتم محو نمی‌شد از ماشین پیاده شدم.
به قدری فکرم مشغول بود که حتی یادم نیفتاد ماشین رو قفل کنم! روی پله‌ی اول ایستادم که تازه مغزم کار کرد.
روی دکمه‌ای از ریموت که عکس قفل کتابی روش بود رو فشار دادم ‌که چراغ‌های جلوی ماشین روشن و خاموش شدن‌.
نگاهم رو گرفتم و با قدم‌هایی تند خودم رو به داخل کلانتری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، SelmA، Mahii و 7 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی می‌کرد نگرانی‌اش رو پشت لبخند محوی پنهان کنه‌ اما من توی این‌کار ها و پنهان کردن حس و حالم از اون یک پله بالاتر بودم و خوب احساس درونش رو حس می‌کردم! نگاهم رو ازش گرفتم و در رو با یک دست هول دادم.
قدمی جلو رفتم و نگاهم رو توی حیاط بزرگ خونه‌اش چرخوندم. خونه‌ی حیاط‌دار و حالت سقف من رو یاد خونه مادر ماهان انداخت. ماشین رایان کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، SelmA، Mahii و 7 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
• آیدا


با حس سردرد عمیقی پلک‌هام رو آروم از هم باز کردم.
انگار به پلک‌هام وزنه آویزون شده بود که ناخودآگاه دوباره روی هم افتادن..
همه بدنم کرخت بود، سعی کردم تکونی به دست و پاهام بدم اما نتونستم. احتمال دادم از خستگی زیاد باشه و دوباره سعی کردم دست‌هام رو تکون بدم اما باز نتونستم. با اخم چشم‌هام رو باز کردم..
منظره روبه‌روم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی می‌کردم آروم باشم و به راهی برای نجات فکر کنم اما‌ نمی‌شد.
برای‌ خلاص شدن از این محبس حسابی راهکار بلد بودم اما فکر آیهان نمی‌ذاشت مغزم آروم بگیره...
من یک‌بار طعم تلخ از دست دادن برادرم رو چشیده بودم، یک‌بار، بلکه هزاران بار تونستم فقدانش رو با ذره ذره‌ی وجودم حس کنم.
یک‌بار نبودنش حسابی بهم زخم زد... دیگه نمی‌تونستم نبودنش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌هام رو روی هم فشار دادم و بعد از مکث کوتاهی شیر آب رو بستم.
بسته بودن دست‌هام حسابی اذیتم می‌کرد اما مجبور بودم تحمل کنم...
دستی به موهای به‌هم ریخته‌ام کشیدم، دستم رو جلو بردم و در رو باز کردم و چشم‌هاش رو مقابلم دیدم.
سعی داشتم پوزخندم رو محو کنم اما نمی‌تونستم. باید خودش رو برای آخرین لحظات زندگیش آماده می‌کرد!
انقدری از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دست‌های بسته‌شده‌ام اشک چشم‌هام رو پاک کردم. وقتی برای مرور خاطرات نداشتم اما قلبم این رو درک نمی‌کرد! بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم از زدن ضربه‌ی آخر صرف‌نظر کردم... ضربه‌ای که نزدنش کل زندگیم رو دگرگون کرد! نگاهم رو به سختی از چشم‌هاش گرفتم و از کنارش بلند شدم.
تلو تلو خوران به سمت در قدم برداشتم که در طی یک لحظه سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین‌طور که با عجله به انتهای سالن می‌دویدیم، خودم رو به رایان نزدیک کردم و از پشت بازوش رو گرفتم.
با کشیده شدن بازوش توسط من قدم‌هاش رو کندتر کرد و سرش رو به طرفم چرخوند.
با سر به جنازه‌‌ای که بالای پله‌ها افتاده بود اشاره کردم و پرسیدم:
- کار تو بود؟
نگاهش رو گرفت و سرش رو به علامت منفی تکون داد:
- قاتلش توی ساختمونه؛ یه‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 6 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین‌طور که با عجله به انتهای سالن می‌دویدیم، خودم رو به رایان نزدیک کردم و از پشت بازوش رو گرفتم.
با کشیده شدن بازوش توسط من قدم‌هاش رو کندتر کرد و سرش رو به طرفم چرخوند.
با سر به جنازه‌‌ای که بالای پله‌ها افتاده بود اشاره کردم و پرسیدم:
- کار تو بود؟
نگاهش رو گرفت و سرش رو به علامت منفی تکون داد:
- قاتلش توی ساختمونه؛ یه‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آب دهنم رو قورت دادم و به‌سختی نگاهم رو از رایانی‌ که به جون در افتاده بود و سعی داشت بازش کنه گرفتم...
پا گرد کردم و اسلحه رو محکم توی دست‌هام گرفتم. صداهایی از پشت سرم، هنگام درگیری رایان با در می‌اومد که نشون می‌داد رایان سخت مشغول کاره.
تموم مدت سعی داشتم نگاهش نکنم که با خیال راحت کارش رو انجام بده. بالاخره بعد از پنج دقیقه بُکس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو خم کردم و به تی‌شرت سفید رنگی ‌که از زیر مانتو پوشیده بودم چشم دوختم.
ذره‌ای بابت پوششم‌ خجالت نمی‌کشیدم. تیپ و حجاب من توی این موقعیت، درمقابل سلامتیِ رایان هیچ ارزشی نداشت!
رایان دستش رو روی تنه‌ی درخت بزرگی گذاشت و یک قدم جلو اومد.
با لبخند پررنگی که روی لـ*ـبم نقش بسته بود به چشم‌هاش نگاه کردم و تو دلم تحسینش کردم.
با‌ عجله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا