خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با فکر کردن به این‌که می‌خواد باز سربه‌سرم بذاره انبار باروت شدم. غلط می‌کنه می‌خواد من رو دست به سر کنه... دیگه از آیدایی که ازش کتک می‌خورد و می‌نشست گریه می‌کرد خبری نیست. منتظر فرصت بودم بهش نشون بدم تغییر کردم اما دلم نمی‌خواست انقدر زود از منی که پنج سال ازش کوچیک بودم کتک بخوره!
درحالی‌که تمام سعیم رو می‌کردم عصبانیتم رو مخفی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عکس‌العملی که از شنیدن نظرم نشون داد، حالم رو جا آورده بود. دستم رو از زیر چونه‌ام برداشتم و باصدای آرومی گفتم:
- ماهان ولی...
به محض شنیدن کلمه‌ی ولی سرش رو بالا آورد و مستقیم نگاهم کرد که خیره به چشم‌هاش گفتم:
- ببین.. من ممکنه هنوز توانایی اینو نداشته باشم اون‌جوری که می‌خوای به تو و زندگی‌مون برسم شاید....
حرفم رو قطع کرد:
- هیچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماهان چشم‌غره‌ای بهش رفت و به سمتم قدم برداشت. کنارم ایستاد که دست‌به‌سـ*ـینه شدم و خطاب به رایان گفتم:
- تو چه‌خبر؟ چی‌شد زود اومدی؟
با انگشت سرش رو خاروند..
- گفتم هرچی زودتر بهتر. آماده‌ای؟
بدون این‌که به کسی نگاه کنم سرم رو تکون دادم که ماهان سرش رو خم کرد و صورتش رو جلوی صورتم نگه‌داشت:
- منم میام.
دستم رو جلو بردم و روی یک‌طرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آروم به صندلی تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. رایان ماشین رو روشن کرد و فرمون رو آروم چرخوند.
- از توی داشبورد کلت و بده به الینا، سلاح من و تو هم توی صندوقه.
سرم رو تکون دادم و دستم رو به سمت داشبورد دراز کردم و بعد از باز کردنش کلتی رو از توش برداشتم و بیرون آوردم:
- اسلحه‌ها پُرن؛ ولی محض احتیاط سه‌تا فشنگ تو داشبورد گذاشتم... نفری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلی راه و روش توی مغزم چرخید، خم شدم و کف دستم رو روی خاک گذاشتم... از شانس خوبم خاک نرم بود و حتی با دست هم به‌راحتی می‌شد زمین رو کند؛ اما من فقط بخاطر ترس از چیزهایی که ممکن بود یک‌هو از توی خاک بیرون بیاد نمی‌خواستم این‌کار رو کنم و ترجیح می‌دادم حتی با یک شاخه خشکیده زمین رو بکَنم تا با دست!
با فکر کردن به همون شاخه خشکیده ذهنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^


مثل مرده‌ها به در زل زده بودم و حتی توانایی پلک زدن رو هم نداشتم.
سردردم بعد از یک شبانه‌روز کمی بهتر شده بود و اون‌هم بخاطر غذایی بود که با زور به خوردم دادن. چشم‌هام درد می‌کرد.. از این بیست و خورده‌ای ساعت که این‌جا بودم، شاید فقط 3 ساعت رو هوشیار بودم و بقیه زمان رو توی اون دنیا سپری می‌کردم.
عنبیه‌ام به هرجهتی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوباره لال شده بودم و نمی‌تونستم چیزی بگم. بدون این‌که یک ثانیه دیگه هم صبر کنه با قدم‌های بلند به سمت در اتاق رفت و خارج شد. بعد از رفتنش با چشم‌های گرد، آب دهنم رو قورت دادم و سرم رو چرخوندم.
حرف‌هایی که رایان بهم زده بود رو توی ذهنم مرور کردم. گفت یکی میاد ببینت! منظورش از یکی، کی بود؟ دلهره‌ام با هر لحظه که می‌گذشت بیشتر می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخمش با شنیدن این حرفم بیشتر شد. دهن باز کرد تا چیزی بگه اما قبل از شروع شدن حرفش تند گفتم:
- با آرمان رابـ*ـطه‌ای داری؟ ببین بذار یه‌چیزی بهت بگم...
حرفش توی دهنش ماسید، دهنش باز موند. از همین حیرتش می‌تونستم بفهمم درست حدس زدم! انگار اون‌هم از زیرکی‌ام جا خورده بود که این‌طور نگاهم می‌کرد. دوست داشتم از فرصتی که پیش پام گذاشته شده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
روم خم شد و دست‌هاش رو جلو آورد که با اخم و لحنی جدی گفتم:
- من با تو هیچ‌جا نمیام... برو بیرون.
دست‌هاش تو هوا خشک شدن، با چشم‌هایی از حدقه دراومده نگاهم کرد که پوزخندی زدم و با همون لحن گفتم:
- ازت متنفرم.
با شنیدن این جمله‌ام، تغییر حالت صورتش رو به‌وضوح حس کردم. انگار انتظار این حرف رو نداشت. درحالی‌که ناباور توی چشم‌هام نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,397
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صداش چشم از منظره‌ی زیبایی که جلوی چشم‌هام بود برداشتم و به رایان دوختم.
- من.. من آیدارو پیدا کردم، الان با منه... حالش خوبه.
منتظر نگاهش می‌کردم، از بابت آیهان اصلا خیالم راحت نبود. بدون اجازه‌اش با رایان و الینا همراه شده بودم و مطمئن بودم این‌بار اصلا نمی‌تونم از دلش دربیارم. رایان که جلو اومد، نگرانی‌ام دوچندان شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا