در حال تایپ رمان بانوی طبیعت | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ۹۸

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
کتی: خوش به حالت که برادر داری.
لیام:شما چی؟ شما دوتا خواهر یا برادری ندارید؟
زهر خنده‌ای کردم؛
- ما تو این دنیا هیچ کسی رو ندارم. فقط خودمون دوتاییم نه پدری، نه مادری، نه هیچ خواهر و برادری. ما تنهاییم. فکر می‌کنی چرا برای...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
*چند روز بعد*
- زود باش کتی الان دیر میشه‌ها
کتی: اوف باشه بابا اومدم.
عینک آفتابیم رو که قاب آبی تیره داشت رو هم رو چشمام زدم و تمام، من کاملا حاظر بودم یه شومیز لی کوتاه پوشیده بودم با...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
همونجور متعجب به لیام نگاه کردم.
- چی داری می‌گی لیام؟
رایان: الان وقت برای توضیح نیست بتی. لیام فرمون رو داشته باش تا من برم سراغشون.
یعنی چی؟!
لیام: نه داداش تو دخترا رو یه جای امن ببر، اونا الان بیشتر از من الان به تو نیاز...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
رایان: باید خیلی چیزا رو براتون بگم از جمله ابهاماتی که توی گذشتتون وجود داره اما لطفا چند دقیقه صبر کنید.
بعد انگار که یه چیزی یادش اومده باشه با هول گفت:
- به هیچ عنوانم توی سایه نرید.
بهت زده بودم خیلیم زیاد، چیزایی که دیده...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
بهترین سایت رمان نویسی
رایان میا رو با آرومی روی اون گذاشت و به ما هم اشاره کرد که بشینیم.
رایان: خب ببینید من زیاد خوب نمیتونم مقدمه چینی کنم پس برای همین ترجیه میدم شما دونه دونه سوالاتتون رو بپرسید تا من جواب بدم، خب شروع کنید فقط...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
رایان: خیلی خب ببین تو و بتی دوتا از افراد سرزمین ما هستید اما نه معمولی... هجده سال پیش شش نوزاد پاک و خالص متولد شدن که قدرتای خیلی زیادی داشتن...
با تمام توانی که برام مونده بود گفتم:
- و ما جزو اون نوزادا...

bita sadeghi · 28/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
بلافاصله بعد از اون حبابی با رنگ صورتی دور بچه‌ها رو گرفت و همه‌ی بچه‌ها بلند کرد
بچه‌ها روی هوا معلق بودن و ناپدید شدن!
با صدای لرزونی گفتم:
- یعنی ما دیگه نمیتونیم ببینیمشون؟
رایان جلوی من زانو زد و با صدای...

bita sadeghi · 31/7/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
نفس عمیقی برای کنترل خودم و جلو گیری از لرزش صدام کشیدم و وقتی به خودم مسلط شدم گفتم:
- خب ما الان کجا داریم میریم؟
رایان اول با تعجب از این آرامش ظاهری من به من خیره شد ولی بعدش وقتی چیز عجیبی تو ظاهر من...

bita sadeghi · 1/8/20

بهترین سایت رمان نویسی
انجمن 98
کتی: وات؟!
- چی؟!
این چی رو با جیغ گفتم و با چشمایی که تا آخرین حد باز شده بود به رایان خیره شدم.
رایان: اصولا گرگینه‌ها و خوناشاما با هم کار نمی‌کنن اما تو این مورد فرق داره، در حال حاضر تنها شانس ما تو اینه که الان روزه.
کتی...

bita sadeghi · 1/8/20

- ببینم به نظرت تا چه ساعتی میرسیم.
رایان با لحن شیطونی که ازش اونم توی اون شرایط بعید بود گفت:
- چیه نکنه ترسیدی؟
جدی نگاهش کردم:
- من حرفی از ترس زدم؟
دروغ چرا واقعا ترسیده بودم اما برای حفظ غرورم حرفی نزدم.
رایان: خسته شدی؟
- نه میخوام ببینم تا کی میرسیم؟ گرفتی یا بازم بگم؟
رایان: فکر کنم تا نیم ساعت چهل دیقه اینا.
- الان ساعت...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دوست دارید رمان دوجلدی باشه یا نه؟

نه

بله

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین