خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به‌سختی با اون دست روی تخـت نشستم و دستم رو روی سرم فشار دادم.
- خوبی؟
- خوبم خوبم، اینا اثرات مسکنه. اثرش هنوز تو بدنمه، مثل مستا شدم. معلوم نیست چه چرت و پرتایی تحویل مهتاب دادم.
همون موقع در باز شد و آفتاب با یه سینی تو دستش وارد شد و گفت:
- نگران نباش، چرت و پرتی نگفتی. مهتاب می‌گفت کل راه رو خواب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
نگاهی به خودم تو آینه انداختم. امروز روز جشن بود. به‌خاطر دستم دوست داشتم نباشم به‌خاطر دستم؛ اما از اونجایی که امشب سالروز تولد اولین نسل از خانواده و جشن موفقیت منه، مجبورم شرکت کنم.
به تابلویی که از بانو آوینا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودمون رو به مهتاب، مهیار و مهام رسوندیم تا بهشون خوشامد بگیم. ولی انگار فرید همراهشون نیست. اصلاً به من چه؟ خیلی خوشم میاد ازش! پسره‌ی یخچال فریزر! کوه یخ از اون گرم‌تره. یه ذره از خواهرش باید آداب معاشرت رو یاد بگیره.
- سلام خوش اومدید! بفرمایید!
مهتاب: ممنون گلم!
مهام: ممنون هدیه!
مهتاب: دستت چطوره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
تک‌خنده‌ای کردم و گفتم:
- چیز مهمی نیست. من هم خوبم، این هم تا چند روز دیگه خوب می‌‌شه.
خدایی منطقی هم فکر می‌کردی آسیب‌دیدن یه نفر بهتر از به خطر افتادن یا از دست دادن جون دو نفر بود، نبود؟
مهتاب گفت:
- من و مهام با مهیار می‌ریم تا یه سلامی به خاله بکنیم؛ بعد باز میایم پیشت.
سر همین ادب و احترامش بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بریم یه سلامی بکنیم؟
و شیطون بهم نگاه کرد. انگار فقط منتظر تأیید من بود که با دو خودش رو برسونه.
- باشه بریم. من هم بدم نمیاد؛ به‌هرحال صاحب مجلسیم ما.
دست در دست هم به‌سمت پسر قدبلندی رفتیم تا باهاش حرف بزنیم.
- به به! سلام، خوش اومدی حسام!
حسام با شوک به‌سمت ما برگشت؛ انگار توقع دیدنمون رو نداشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
چی می‌گفتم؟ چی می‌تونستم بگم؟ حرف حساب جواب نداره.
- دیدی حرف حساب جواب نداره؟ حرف حق رو می‌زنم که هیچ چیزی نمی‌گه دیگه.
مهتاب گفت:
- حسام؟
برگشتم و به مهتاب و مهامی نگاه کردم که از شدت تعجب دهنشون باز مونده بود. گرچه حق هم داشتن. خود من هم تعجب کرده بودم. سال اول که وارد دانشکده‌ی موسیقی شده بودم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهتاب گفت:
- کی برگشتی حالا؟
- فردا می‌شه یه هفته که برگشتم.
مهیار با شیرین‌زبونی گفت:
- یعنی شیش روز عمو، تو شیش روزه که برگشتی خونه.
حسام تو یه حرکت مهیار رو از زمین بلند کرد و بـ*ـغلش گرفت و با خنده گفت:
- آره عموجون، من شیش روزه که برگشتم. دلم واسه این شیرین‌زبونیات یه ذره شده بود عزیز دلم!
- اِ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهام نگاه خصمانه‌ای به مهتاب انداخت و چیزی نگفت؛ ولی من یه خمیازه کشیدم و فهمیدم مسکن اثر کرده.
- بچه‌ها من دیگه می‌رم بخوابم. شب به‌خیر!
سریع توی اتاقم رفتم و رو تختم دراز کشیدم. به دقیقه نکشید خوابم برد....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم فراهانی همسایه‌مون بود. بعد از ما اومده بود؛ ولی از وقتی اومده بود گیر داده بود به ما، به بهونه‌ی سروصدا ما رو به حرف‌های نامربوط می‌کشید.
صداش از پشت در می‌اومد؛ اما این بار نمی‌دونم چه مرگش شده بود که به‌جای خودمون، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آفتاب!
آفتاب دوباره برگشت و رو به اون گفت:
- ببین! ببینش و خجالت بکش! با این همه حرفی که زدی باز هم داره جلوم رو می‌گیره تا جوابت رو ندم. تو خجالت نمی‌کشی به پدر و مادر و جد و آبای این دختر ناسزا می‌گی و تو ساختمون سنگِ رو یَخِش می‌کنی؟ قباحت داره به خدا! از خدا بترس! از خدا بترس! ببین که اون بالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 18 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا