خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی‌حال روی مبل نشسته بودم و سرم رو بین دست‌هام نگه داشته بودم. از بدترین اخلاقیات من این بود که همه‌چیز رو توی خودم می‌ریختم و احساساتم رو بروز نمی‌دادم. همین هم باعث شده بود وقتی عصبی می‌شم و سعی در کنترل خودم دارم، انرژی زیادی صرف کنم و بعدش حالم بد بشه؛ درست مثل الانم.
لیوان آبی که مقابلم قرار گرفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 18 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چرا خونه‌ی خودتون نرفتید؟
پس می‌دونست!
- شما از کجا متوجه شدید؟
- اون روز که مادرت به جشن دعوتم کرده بود فهمیدم. اما مگه اون جشن به افتخار تو نبود؟ پس چرا تو اونجا نبودی؟
- بودم؛ اما یه ساعت بعد از شام به‌خاطر مسکنا مجبور شدم برم و بخوابم. من به ‌هیچ‌ عنوان از مسکن استفاده نمی‌کنم و اونا برای بدن من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- معلومه تو خیلی به این چیزا اهمیت می‌دی!
- خودم زیاد برام مهم نیست؛ اما برای خانواده‌م چرا و چیزی که برای خانواده‌م مهم باشه، برای من هم مهمه.
- پس خیلی به خانواده‌ت اهمیت می‌دی.
- اونا همه‌چیز منن.
دستش رو برد و ضبطش رو روشن کرد. من هم حرفی نزدم.
- مهتاب با ما نمیاد؟
- نه. مهتاب و مهیار و مهام با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- پس معلومه بدتر از این حرفاست!
- خیلی.
بعد برای اینکه بحث رو عوض کنم پرسیدم:
- چقدر راه مونده؟
- خیلی نیست؛ تا یکی-دو ساعت دیگه می‌رسیم.
بی‌حرف اضافه سرم رو تکون دادم. اون هم برای شکستن سکوت مرگبار توی ماشین، ضبط رو زیاد کرد. من هم که حوصله نداشتم سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- عجیبه!
- می‌دونم.
یه‌دفعه ماشین زد رو ترمز؛ جوری که کم مونده بود من تو شیشه برم.
- آقافرید چی شد؟
با انگشتش جایی رو نشون من داد.
- اونجا رو ببین.
پیرزنی با لباس‌های خاکستری که شال قهوه‌ای سرش بود و عصایی چوبی تو دستش، درست سر راه ما بود.
یه آن بدنم لرزید. حضور سِحر و افسون رو احساس می‌کردم.
با صدایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 14 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
- خب بفرمایید!
- ممنون!
آروم اما با نگرانی در ماشین رو باز کردم؛ اما وقتی پیاده شدم، همه‌ی ترس‌هام محو شد و من محو زیبایی اونجا شدم. یه کمپ بزرگ و تمیز که از یه طرف به دریا و از طرف دیگه به جنگلی زیبا راه داشت.
- خدای من! آقافرید! اینجا.‌.. اینجا فوق‌‌العاده‌ست!
نسیم ملایمی می‌وزید و موهام رو تکون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو حال و هوای خودم بودم که یک‌باره قلبم تیر کشید و نفسم رو بند آورد.
زود هدفون رو درآوردم و رو تخـت نشستم. دستم رو رو قلب دردناکم فشار دادم. انگار سعی داشت از درون و بیرون نابودم کنه!
دوباره شدت گرفت و جیغ من بلند شد. روی زمین پرت شدم و از درد به خودم پیچیدم.
در به‌شدت به دیوار برخورد کرد و بعد مهتاب،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 10 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
نوری به رنگ سفید با شدت زیاد از کتاب خارج شد و به‌سمت هدیه رفت و هدیه‌ هم از خودش نوری به رنگ سبز ساطع کرد. نوری به رنگ سبز روشن کل اتاق رو در بر گرفت و جسم هدیه در اون نور معلق شد. ما از شدت نور مجبور به بستن چشم‌هامون شدیم و کم‌کم با کم شدن شدت نور، همه‌چیز به سر جای خودش برگشت و نورهای کتاب و بدن هدیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 13 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهتاب گفت:
- فکر خوبیه!
زود گوشیم رو درآوردم و شماره‌ی مامانم رو گرفتم. بعد از سه-چهارتا بوق گوشی رو جواب داد:
- الو؟
- سلام مامان!
- سلام هدیه! خوبی دخترم؟ چه خبر؟
- ممنون مامان! شما خوبی؟
- ممنون گلم! صدات رو که شنیدم عالی شدم.
- خدا رو شکر!
- مگه تو سرکار نیستی دخترم؟ چطور زنگ زدی؟ چرا این‌قدر صدات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 12 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خسته و کلافه شده بودم؛ خسته از تمام سؤالات بی پاسخم، خسته از زندگی بی‌ثباتم، خسته از آثار گذشته و سایه‌های آینده‌ای مبهم.
سرم رو بین دست‌هام گرفتم و چشم‌هام رو بستم تا شاید از فشار رو سرم کم بشه.
- حالت خوبه؟
برعکس همیشه که بدی حالم رو انکار می‌کردم، با صادقانه‌ترین لحنی که از خودم سراغ داشتم گفتم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا